🌷شهید نظرزاده 🌷
💫شهید گمنام 💫قسمت 4⃣ 💫شهید مهدی باکری ✨🥀آخرین روزهای اسفند 63 بود. دشمن با تمام توان آمده بود. آقا
💫شهید گمنام
💫قسمت 5⃣
💫شهید ابوجعفر(سرباز عراقی)
🌹✨نزدیک ارتفاعات بودیم.با رضا گودینی و جواد افراسیابی و بقیه به سرعت می دویدم. یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه خارج شد و به سمت ما آمد!فرصت تصمیم گیری نداشتیم.به سمت جیپ شلیک کردیم.
🌹✨لحظاتی بعد بالای سر جنازه های عراقی رفتیم.دو افسر عراقی کشته شده بودند.یکی از آنها هم تیر خورده بود.اما هنوز زنده بود.خواستم با شلیک گلوله ای او را بزنم.اما ابراهیم هادی مانع شد.با تعجب گفت: چه می کنی؟!
🌹✨بعد ادامه داد او الان اسیر است. ماحق کشتن او را نداریم. بعد هم کار عجیبی کرد! شنیده بودم ابراهیم قهرمان کشتی بوده و بدنش خیلی قوی است اما نمی دانستم تا این حد!
🌹✨سرباز عراقی را روی دوش خود قرار داد. بعد به همراه هم از کوهستان عبور کردیم. در راه زخمهای او را بست. اسیر عراقی موقع نماز صبح با ما نماز جماعت خواند.بعد شروع به صحبت کرد: من ابوجعفر بی سیم چی قرارگاه لشگر چهارم عراق، شیعه و ساکن کربلا هستم و ...
🌹✨صبح به گیلان غرب رسیدیم. چند روزی ابوجعفر پیش ما بود. ابراهیم مانند یک دوست با او برخورد می کرد. با ما هم غذا بود و ... بعد هم او را بردند. فراموش نمی کنم. ابوجعفر گریه می کرد. می گفت: خواهش می کنم مرا نبرید! می خواهم بمانم و کنار شما با بعثی ها بجنگم!
🌹✨مدتی بعد از فرماندهی سپاه آمدند و از ابراهیم تشکر کردند. اطلاعاتی که این اسیر عراقی به آنها داده بود بسیار با ارزشمند و مهم بود.
🌹✨سال بعد خبر رسید که بچه ها ابوجعفر را در تیپ بدر دیده اند. او همراه تعدادی دیگر از اسرا به جبهه آمده بودتا با بعثی ها بجنگند! بعد از عملیات به سمت مقر تیپ بدر رفتیم. گفتم: اگر شد ابوجعفر را به گروه خودمان بیاوریم.
🌹✨قبل از ورود به مقر عکس شهدا را به روی دیوار نگاه می کردیم. دقایقی بعد قبل از اینکه وارد ساختمان شویم برگشتیم! در میان تصاویر شهدای آخرین عملیات، ابوجعفر را دیدم.او هم به جرگه شهدای گمنام پیوسته بود.
📚برشی از کتاب شهید گمنام
📖انتشارات شهید ابراهیم هادی
#شهید_ابوجعفر
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💫شهید گمنام
💫قسمت 6⃣
💫شهدای گمنام عراقی
🌹✨یکی از بچه ها جلو آمد و گفت: حاجی ابراهیم را زدن! تیر خورده تو گردن ابراهیم! پرسیدم چطور ابراهیم را زدند. کمی مکث کرد و گفت: برای نحوه حمله به تپه به هیچ نتیجه ای نرسیدیم. همان موقع ابراهیم جلو رفت.رو به سمت دشمن با صدای بلند اذان صبح را گفت!
🌹✨با تعجب دیدیم صدای تیراندازی عراقی ها قطع شده. آخر اذان بود که گلوله ای شلیک شد و به گردن او اصابت کرد! از این حرکت بچه گانه او تعجب کردم. یعنی چرا این کار رو کرد!؟
🌹✨ساعتی بعد علت کار او را فهمیدم.زمانی که هجده نفر از نیروهای عراقی سمت ما آمدند و خودشان را تسلیم کردند! یکی از آنها فرمانده بود. او را بازجویی کردم.
🌹✨می گفت:ما همگی شیعه و از تیپ احتیاط بصره هستیم. بعد مکثی کرد و با حالت خاصی ادامه داد: به ما گفته بودند ایرانی ها مجوس و آتش پرست هستند!گفته بودند بخاطر اسلام به ایران حمله می کنیم.اما وقتی موذن شما اذان گفت بدن ما به لرزه درآمد! یکباره به یاد کربلا افتادیم!!
🌹✨برای همین دوستانِ هم فکر خودم را جمع کردم و با آنها صحبت کردم. آنها با من آمدند. بقیه نیروها را هم به عقب فرستادم. الان تپه خالی است. ماجرای عجیبی بود. اما به هر حال اسرای عراقی را تحویل دادیم.
🌹✨عملیات ما در آن محور به اهداف خود دست یافت و به پایان رسید. از این ماجرا پنج سال گذشت. زمستان سال 65 و در اوج عملیات کربلای پنج بودیم. رزمنده ای جلو آمد و با لهجه عربی از من پرسید: حاجی شما تو عملیات مطلع الفجر نبودید؟ گفتم: بله،چطور مگه!
🌹✨گفت: آن هجده اسیر را به یاد دارید؟! با تعجب گفتم:بله! او خندید و ادامه داد: من یکی از آنها هستم! وقتی چهره متعجب مرا دید ادامه داد: ما با ضمانت آیت الله حکیم به جبهه آمدیم تا با دشمن بعثی بجنگیم. این برخورد غیر منتظره برایم جالب بود.
🌹✨گفتم بعد از عملیات می آیم و شما را خواهم دید. آن رزمنده نام خود و دوستانش و نام گردانشان را روی کاغذ نوشت و به من داد. بعد از عملیات به طور اتفاقی آن کاغذ را دیدم.
🌹✨به مقر لشگر بدر رفتم. اسم و مشخصات آنها را به مسئول پرسنلی دادم. چند دقیقه بعد برگشت. با ناراحتی گفت: گردانی که اسمش اینجا نوشته شده منحل شده! پرسیدم: چرا! گفت: آنها جلوی سنگین ترین پاتک دشمن را در شلمچه گرفتند.
🌹✨حماسه آنها خیلی عجیب بود. کسی از گردان آنها زنده برنگشت! بعد ادامه داد: این اسامی که روی این برگه است همه جزء شهدا هستند. جنازه های آنها هم ماند. آنها جز شهدای مفقود و بی نشان هستند.
🌹✨نمی دانستم چه بگویم. آمدم بیرون. گوشه ای نشستم. با خودم گفتم: ابراهیم، یک اذان گفت، یک تپه آزاد شد. یک عملیات پیروز شد.هجده نفر هم از جهنم به سوی بهشت راهی شدند.عجب آدمی بود این ابراهیم.
📚برشی از کتاب شهید گمنام
📖انتشارات شهید ابراهیم هادی
شادی روح شهدا #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5908958882771764621.mp3
1.45M
🎧مداحی شهدایی
🔸وقتی دلم پر میزنه
🔹باز #شهدا رو میخواد
🎤مداح: #رمضانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
°★°↻♥️↺°★°
با آسمـ🌌ــان
مفاخره کردم #تا_سحر
او از ستــ⭐️ــاره دم زد
و من از #شما دم زدم
#شهدا_را_یادکنید_باصلوات
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - ایجاد ترس در دل مردم - حجت الاسلام رفیعی.mp3
3.49M
♨️ایجاد ترس در دل مردم
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎙حجت الاسلام #رفیعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سردار شهید سلیمانی برای همسر بزرگوار شهید سالخورده نوشتند: ✍باسمه تعالی دخترم #سیده_نرگس سلام علیکم
#سربند_یازهرا
🌾دلم رفاقتی میخواهد
که سربند #یازهرایم ببندد
که دلمـ♥️ را #حسینی کند.
که خاکی باشد
دلم رفاقتی💕 میخواهد
که #شهیدم کند...
#رفیق_شهیدم
#شهید_محمدتقی_سالخورده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #نماهنگ
شهیــ🌷ـــدتون چقدر گرفته؟!😔😭
با صدای حاج #محمود_کریمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۱۶۲ استاد پرهیزگار .MP3
946.4K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اعراف✨
#قرائت_صفحه_صدوشصت_ودوم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#در_محضر_شهید 7⃣4⃣ 🔻شهید کاظمی: اگر می خواهید تاثیر گذار باشید، اگر می خواهید به عمر و خدمت و جایگ
🖇 #خاطره
🍂زیاد خواب #بابام رو می بینم یڪ بار وقتی پدرم اومد به #خوابم، افتادم
روی #دست_شون و شروع ڪردم
به #بوسیدن،
🍂بهشون گفتم:
بابا لحظه #شهادت (سقوط هواپیما) چه احساسی داشتی؟ خیلی درد کشیدی؟
🍂اول طوری بهم نگاه کردند که چرا این سوال رو می پرسم، اما بعد خندشون گرفت و با #خنده بهم گفتن آنقدر کیف داد، آنقدر خوب بود، عالی بود...
#شهید_احمد_کاظمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴گوگل هم نمیتواند ... 🔸در گوگل که شهید #سید_مصطفی_موسوی را سرچ🔎 کنید عکس دونفر👥 آدم با دوتا قیافه
🌷حضرت زهرا سلام ا... علیها گفتند: فردا #خودم عملیات را #فرماندهی میکنم🌷
❣روز قبل از شهادتش به اتفاق جمعی از دوستانش منطقهای را گرفته بودند و دو #شهید هم داده بودند.
❣دوستان انصار که همراهش بودند گفتند بعد از عملیات و گرفتن روستا خوابید و روز بعد با چهره #بشاش گفت: دیشب مادرم #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را در خواب دیدم که گفت شب گذشته که #عملیات کردید، لحظه لحظه آن را دیدم. اما عملیات فردا را خودم فرماندهی میکنم. عملیات انجام شد و منطقه مهمی را هم در سوریه #آزاد کردند.
راوی: سردار علیاصغر گرجیزاده فرمانده حفاظت سپاه
#شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷
#شهید_مدافع_حرم_فاطمیون
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #کنترل_ذهن_در_مسیر_تقرب 1⃣ 🔻 #استاد_پناهیان 🔰«کنترل ذهن» مهمترین تمرین برای افزایش قدرت رو
❣﷽❣
#کنترل_ذهن_در_مسیر_تقرب 2⃣
🔻 #استاد_پناهیان
🔰یکی از مصادیق مهم کنترل ذهن «نیّت» است، اگر اصلِ نیّت هم در قلب باشد لااقل «دستگیرهاش» ذهن است.
🔹یکی از مصادیق مهم کنترل ذهن، نیّت است. نیّت نصفش مربوط به ذهن است و نصفش مربوط به قلب است. نیّت همهاش در ذهن نیست؛ خواستِ قلبی انسان هم هست که این خواستِ قلبی، در ذهن انسان مرور میشود.
🔹نیّت، ترکیبی از فکر(ذهن) و دل است، اگر اصلِ نیّت هم در قلب باشد، لااقل میتوان گفت که دستگیرهاش ذهن است. گاهی اوقات برخی علاقههای انسان ضعیف هستند اما این دستگیرۀ ذهن، میتواند آن علاقههای ضعیف را بگیرد و بیرون بکشد. یعنی میتوانی آن علاقۀ خوب را که در وجودت گُم شده بود، بهوسیلۀ ذهنت پیدا کنی، بالا بیاوری و تقویت کنی.
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
استاد شجاعی- قسمت دوم.mp3
3.26M
🔊 #پادکست
📝 موضوع: #دولت_کریمه_امام_عصر(عج)
📌 قسمت_دوم
👤استاد #شجاعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#در_محضر_شهید 7⃣4⃣ 🔻شهید کاظمی: اگر می خواهید تاثیر گذار باشید، اگر می خواهید به عمر و خدمت و جایگ
#در_محضر_شهید 8⃣4⃣
🔹هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید، نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را می کوبد، همان جبهه خودی است🌺🍃
#شهید_ابراهیم_همت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فتنه_های_دوست_داشتنی!
🎬سخنان مهم استاد پناهیان در باب فتنه های اخرالزمان و ارزش این فتنه ها! با اینکه خیلی سخت و شدید هستند...
#حتما_ببینید👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
-772596221_-216988.m4a
8.73M
🎧 / بشنوید...
🔺در فضای غبارآلود فتنه ها چه کنیم؟
🔺وظیفه فعالان فرهنگی در شرایط کنونی چیست؟
🔸سخنان روشنگرانه "استاد مهدی اخوت" پیرامون حوادث اخیر
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜فرازی از وصیت نامه #شهید_مدافع_حرم_علی_امرایی... 🔸خواب دیدم خواب #کربلا را.حضرت از ضریح مبارک🕌 بی
ساعت از حوالی نیمه شب🌙 گذشته که #علی وارد روستایی حوالی ورامین میشود. در میزند. تا باز شدن در، دست به کار میشود و در صندوق عقب ماشینش🚙 را باز میکند.
#گونی_برنج، گوشت، مرغ و خلاصه همه ملزومات یک زندگی را پشت در میگذارد.
در باز میشود و مردی جلوی در ظاهر میشود. از #شرمندگی سرش را پایین😔 می اندازد. چشم راستش نابیناست👁 وپلکش بسته و چشم چپش هم در وسط #پیشانیش است.
این چهره #مادرزادی، از همان کودکی او را از نعمت زندگی عادی محروم کرده بود😔
در اوج فقر و نداری عزلت نشین شده بود. و چند ماهی🗓 هم میشد که از کار، #بیکارش کرده بودند. اگر خدا #علی را سرراهش قرار نداده بود....
سرش را بالا میگیرد و از ته دل❤️ برایش دعا میکند؛ #جوون! الهےهر چی از #خدامیخوای بهت بده. دست به خاکستر بزنی طلا بشه."
و چقدر دعایش #خالصانه بود.
#شهید_علی_امرایی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💫شهید گمنام 💫قسمت 6⃣ 💫شهدای گمنام عراقی 🌹✨یکی از بچه ها جلو آمد و گفت: حاجی ابراهیم را زدن! تیر خور
💫شهید گمنام
💫قسمت 7⃣
💫شهید محمدرضا عسگری
🌹✨روی ارتفاعات قلاویزان بودیم. در داخل سنگر محمدرضا به همراه اصغر بصیر مستقر شده بودند. آنها از نزدیک روند عملیات را زیر نظر داشتند.
🌹✨لحظاتی بعد صدای انفجار مهیبی آمد. از سنگر کوچک آنها چیزی نمانده بود. اصغر سوخته بود.از محمدرضا چیزی نمانده بود. برادر عسگری فرمانده تیپ کاملا پودر شد!
🌹✨از شهادت فرمانده دلاورمان خسته بودیم و ناراحت. اینکه از پیکر پاکش چیزی نمانده بیشتر قلبمان را آتش می زد.
🌹✨اما به یاد آخرین جملاتش افتادم. گفته بود: آرزوی قلبی من این است که مفقودالاثر باشم. چون از خانواده هایی که فرزندشان بی نام و نشان به شهادت رسیدند شرمنده ام! آرزو دارم حتی اثری از پیکر من به دست شما نرسد.
🌹✨در آخرین نامه هم به دخترش نوشته بود: دخترم شاید زمانی بیاید که قطعه ای از بدنم هم به دست تو نرسد! تو مثل دختر کوچک امام حسین (علیه السلام) هستی. اون خانم، سر بریده پدر به دستش رسید.ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمی رسد!
📚برشی از کتاب شهید گمنام
#شهید_محمدرضا_عسگری🌷
شاذی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💫شهید گمنام
💫قسمت 8⃣
💫شهید خدایار کاوری
🌹✨سحرگاه بسیار سرد بود. با قامتی نحیف مشغول نماز بود. گوسفندانش در کنار او مشغول چریدن علفهای خشک بودند. خدایار که به ظاهر لال بود، با زبان دل با خدا مناجات می کرد. رکوع و سجودش طولانی بود. نمازش که تمام شد بعثی ها به سمت او هجوم آوردند.
🌹✨خواست از دستشان فرار کند اما او را گرفتند. با کابل به سر و صورتش زدند تا حرف بزند. اما خدایار زبانش بسته بود. نمی توانست چیزی بگوید. آنقدر او را زدند تا دو دندانش شکست. صورتش خون آلود شد.
🌹✨لباس های او و دو همراهش را پاره کردند. می خواستند در سرمای منطقه مهران بیشتر اذیت شوند. اما نتیجه ای نداشت. خدایار و دوستانش صبور بودند و مقاوم.
🌹✨او را به اردوگاه آوردند. کتک می خورد و تحمل می کرد. روزها سرکارش با شکنجه بود و بازجویی. کم کم آثار شکنجه نمایان شد. هر شب تا صبح درد می کشید. نفس هایش به شماره افتاده بود. هر چه بیماریش بیشتر می شد ارتباطش با خدا قوی تر می شد.
🌹✨او را به بیمارستان موصل منتثل کردند. شهریور ماه سال 1363 بچه های اردوگاه اشک می ریختند و آه می کشیدند. چرا که یک بنده واقعی خدا از بین آنها رفته بود. کسی نمی دانست عراقی ها او را در کجا دفن کردند.
🌹✨بچه ها چیز زیادی از او نمی دانستند. فقط می گفتند: خدایار واقعا بنده خدا بود. او همیشه با وضو بود. او مصداق کلام واقعی پبامبر بود که می فرماید: زیاد وضو بگیرید. اگر تونستید شب و روز با وضو باشید. زیرا اگر در حال طهارت بمیرید شهید خواهید بود.
📚برشی از کتاب شهید گمنام
#شهید_خدایار_کاوری🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
نریمانی خانواده شهدا.mp3
13.52M
نمی دونی تا به کی باید آقا بمونم
رفیقان شهید بشن🌷 ولی من جا بمونم
دنبالم #شهادتم ولی عرضه ندارم
یه نگاه به من بکن میدونم گنه کارم😭
🎤با نوای #سید_رضا_نریمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh