eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🍃خدا خودش دستم را در دست گذاشت✅ 🦋و این رفاقت آغاز شد؛ حالا شهدا شده اند انیس ‌و مونسِ تنهایی ها و 🍃دلتنگی هایم ❗️ و چه‌ رفیقی بهتر از شهدا ؟! شهادت آرزومه 🕊💕 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دفترم ... به یاد تـ❤️ـو ... نرگـ🌼ـس کشیده ام نرگـ🌼ـس هم ... از فراق تـ❤️ـو ... شد بیا ... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هایت سرچشمه یِ ست ... که میخندی...😃 مُردن برایم می شود ،مثلِ آب 💧خوردن... 🌷 🌸🍃 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - مخمصه های زندگی - حجت الاسلام عالی.mp3
2.05M
♨️مخمصه های زندگی 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 21 📖 عصر بود که از شناسایی آمد. انگار با خاک حمام کرده بود. از غذا پرسید، نداشتیم.
🔘میگفت: با فرماندهان رسیدم خدمت آیت الله بهاء الدینی. وقتی از مشکلات اداره ی امور جنگ💥 گفتم آقا فرمودند: ما توی ایران یک طبیب داریم که همه ی دردها رو میده. همه چیز رو از ایشون بخواین ♦️این طبیب حضرت (علیه السلامه) چرا حاجاتتون رو از امام رضا(ع) نمیخواین⁉️ 🔘یک روزبعد این ملاقات رفتیم زیارت امام رضا(ع) وقتی وارد حرم شدم، یک حالی بهم دست داد😌 سرم رو گذاشتم روی مطهر و حسابی با آقا درد دل کردم. ♦️یاد جمله ی آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که از امام رضا (ع) چی بخوام‼️ دیدم هیچ چیز ارزشمندتر و بالاتر از نیست؛ از آقا طلب شهادت کردم🌷 🔘یک هفته بیشتر از این جریان نگذشته بود که دعای مستجاب شد. امام رضا(ع) همان چیزی را بر آورده کرد که حسن خواسته بود✅ پیوستن به کاروان سرخ 🕊 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥💥 گاهی خــ♥️ـدا آنقدر زود به خواسته هامون میده که؛ باور نمیکنیم از طرف خدا بوده😍 اینجاست که میگیم آوردیم😃 💥اما نمیدونیم... شانس نام مستعار اونجاکه نمیخواد؛ امضاش پای دادهاش📝 باشه بنازم عطای را خـــدا🌺 هستی وبرامون خدایی میکنی😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page268.mp3
626.3K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه نحل✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهیــدانه♥️🌷 حرف‌هایِ #شهید_احمد_مشلب در مورد #حجاب 💥 توصیھ به خواهران ! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصی‌کردن که انقدر پاک بودن و شدن ... ولی نه رفیق .. واقعیتش اینه که خیلی کارهارو نکردن که شهید شدن...✨ 🍃🌸🍃🌸🍃 🦋شب 🌙آخر ظرف غذای همرزمانش را شست، نمازشب خواند✅ و بعد از یک راهپیمایی طولانی در منطقه صوامع در ادلب، مورد حمله تکفیریان قرار گرفتند. 👌 ♻️درگیری بسیار شدید بود. از ناحیه سر و پا به شدت مجروح شد و در اثر شدت جراحت به رسید. از سوریه به آسمان پر زد 🕊و دنیا را به اهلش واگذاشت... شادی روحش 🌾 🌾 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصی‌کردن که انقدر پاک بودن و #شهید شدن ... ولی نه رفیق .. واقعیتش
4⃣8⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰دفاع واژه‌ای است از ترکیب عشق💕 و غیرت، که دنیا و لذت هایش نمی‌تواند مفهوم آن را عوض کند، 👌و مدافع مرد با است که به عشق ارباب، برای دفاع از حریم راهی می‌شود. . 🌸جوان خوش تیپ BMW سوار، ثروت و رتبه ۷ را فدای ایمانش کرد. سرباز امام زمان شد و با 🤲 مادرش راهی سوریه...✨ . 🍃 همه او را با نام جهادی «غریب طوس» می‌شناختند؛ این نشان از علاقه‌ی مدافع لبنانی به بود. شهادت آرزوی قلــ❤️ــبی اش بود که برآورده شد.✨ . 🌸 اقتدا به ارباب کرد. (ع) شهید شد اما نگران خیمه‌ها ⛺️بود و احمد شهید شد اما نگران مردم دنیا بود. . 🍃نگران دخترانی که پیرو حضرت_زینب هستند، اما 🖼 هایشان با حضرت مادر بر روی خوش رقصی می کند. . 🌸 نگران حجاب هایی که این روزها رنگ و بوی مدگرایی به خود گرفته اند.. نگران دنیای این روزها که ممکن است اعتقاد به محرم و نامحرمی با سرگرمی هایشان فراموش شود. . 🍃نگران اعتمادی که این روزها به واسطه برنامه های مجازی از دختران و پسران سلب شده است.✨. 💥شهید_احمد_مشلب مدافع شد تا حسین(ع) نگران نگاه حرامی سوی حرم نباشد. کاش ما هم مدافع ایمانمان باشیم تا او هم نگران تیرهای بر قلب❣ هایمان نباشد.✨. .🌾 معروف به شهید Bmw سوار لبنانی. محل تولد: نبطیه کشور لبنان. محل شهادت: منطقه الصوامع إدلب سوریه✨ . 📆 تاریخ تـولد:1374/6/9 . 📆 تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۱۲ . 📅تاریخ انتشار: ۱۳۹۸/۱۲/۱۰ . 💑 وضعیت تأهل: مجرد . 🥀محل دفن: گلزارشهدای نبطیه-لبنان . 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh.
🍄🌱🍄🌱🍄🌱🍄🌱🍄🌱 🍁اگر به رئیس‌جمهور با مرکب سیاه🖊 خودکار داده ایم به زمان با جوهر سرخ خون❣ رای داده ایم.......☝️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 23 📖 ما در طبقه پایین زندگی می کردیم وآقای کلاهدوز در طبقه ی بالا. هیچ وقت متوجه و
🕊 24 📖 زمانی که بعضی مغازه دارها جنس ها رو احتکار می کردند. من رفتم و برای فرزند کوچکم احمد از داروخانه ۲ قوطی شیر خشک گرفتم. محمد بهم گفت: .... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📣پرواز پرستویی دیگر ...🕊 💢 #ابراهیم_اسمی، مدافع حرم حضرت زینب(س) که چندی پیش در #سوریه مجروح💔 شده ب
🥀پیکر مطهر شهید مدافع حرم "ابراهیم اسمی" دقایقی قبل به منظور تشییع و تدفین از معراج شهدا عازم استان شد. 🍃🌷🍃🌷 مدافع حرم حضرت زینب(س) که چندی پیش در سوریه مجروح💔 شده بود و در به درجه رفیع شهادت نائل شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 6⃣1⃣ #قسمت_شانزدهم 🔰در مورد تشکیل خانواده شاید احتیاجی به تذکری نباشد، چون در
📚 7⃣1⃣ 🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را می‌شناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند. اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود. خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیون‌ها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمی‌کرد. ♻️مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند. سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد. مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت: باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود. 💢اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند...اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه می‌کنند. بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند. ✅از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری می‌کنند. جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید. 🌴نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند. جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد. 🌾 به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه می‌دادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت می‌شد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد. در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستاده‌اند. از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند. 🍁وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی می‌شد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود. اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی می‌کردم که همواره به یاد ایشان باشم. 💥ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب می‌آمدیم. حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش. 🥀از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم. بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود. از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند. 💠برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را می‌گذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم می‌داد که من بمانم. نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم. ♻️آنها می گفتند:خدایا ما نمی‌خواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه‌های این دو کودک یتیم را می دادم و سعی می‌کردم برای آنها پدری کنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم‌... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_43.mp3
9.67M
❓۴۳ 🤲 💢عبادت درست، کم کم، قلبمون❤️ رو یک جهت میکنه. از یه قلبِ هرجایی، که دائم با هرچیزی بالا و پایین میشه ...راحت میشیم. بشرطی که واقعاً عبادت کنیم.✔️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دلتنگی های دو دختر شهید برای پدران خود #شهید_مجتبی_بختی و #شهید_مصطفی_بختی کاش دختر ها #بابایی ن
🔰‍"میخواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه ی بگویم " 💢مگر نمیشنوی ؟! صدای که چندین سال است بابای خود را ندیده و در حسرت آغوش پدریش مرحم دل مجروحش شده است😔 دختری که دلتنگ پدر💔 است دختری که به قول خودش از وقتی که پدر رفت او و خواهرش را به همراه برد 💢دخترها خوب میدانند که برای پدر چگونه است. اما نه❌ با وجود همه ی دلتنگی ها، دختران چنین پدرانی زندگی میکنند و همچنان به وجود پدرشان افتخار میکنند♥️ 💢آرامش کنونی ما مدیون پدر دخترانی است که از خودشان گذشتند تا نگذارند دری آتش🔥 بگیرد و پهلوی بشکند و فرق پدری شکافته شود⚡️ و جگر برادری در تشت بریزد و برادر دیگر به روی رود و خواهری به در بیاید😭 ✳️آری ، به همراه برادرش مجتبی را بر ماندن ترجیح دادند چرا که روح بلند و ملکوتیشان نتوانست در این دنیای خاکی بماند🕊 💢مصطفی و مجتبی, دو ستاره ی به نور حق💫 پیوسته ی خانواده ی بختی بودند که در طول حیاتشان زیستند این را میشود از سخنان به تصویر کشیده ی اطرافیان حس کرد 💢به قول " کسی میتواند در پای بمیرد که پیش از آن زند گی در پیش چشمهای وی باشد." ✔️ این گونه بودند ... آیا ما نیز این گونه ایم🔰 🌷 🌷 شهدای مدافع حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #رمان_شهدایی 🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز ↶° به روایت: همسرشهید 4⃣2⃣ #قسمت_بیست_وچهارم 📝زهرا اخر و
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 5⃣2⃣ . 📝ساعت تقریبا هشت بود که دوباره در زدند.یکی از دوست های خانوادگیمان بود،با یک نان سنگک توی دستش. به شان سپرده بود وقتی تنها هستیم به ما سر بزنند.دیدم با شوهرش نان خریده و آمده خانه ی ما. 📝آن هم آن موقع صبح🌤.دیدند جا خورده ام گفتند«آقا یوسف خیلی سفارش شما رو کرده بود.گفته بود به تون سر بزنیم.ما هم رفته بودیم صبحیه قدم بزنیم نون خریدیم و گفتیم بیایم صبحونه رو با شما بخوریم.» 📝مشغول آماده کردن صبحانه شدم.دو ساعت نکشید که دختر خاله ام هم آمد.شوهرش توی دفتر امام در جماران کار می کرد.بلند شدم برای ظهر ناهار بگذارم،اما دوستم اصرار کرد «زحمت نمی دیم زهرا جان.» 📝گفتم«آخه چرا؟حالا که دور هم هستیم.اتفاقا خوبه،یوسف هم حتما امروز می آد.بالاخره خودمون هم که باید ناهار بخوریم،یک کم زیادتر درست می کنم دور هم باشیم.» 📝همه شان من و منی کردند و گفتند«خب حالا که اصرار می کنی باشه.بعد از صبحونه خودمون کمکت می کنیم.» یک دفعه صدای ماشین شنیدم.از پنجره آشپزخانه دیدم همان پیکان نارنجی است که همیشه با آن می آمد.هر چه چشم چشمکردم،یوسف را ندیدم. 📝چندتا از ماشین پیاده شدند.تعجب کردم.پس چرا یوسف باهاشان نیست ❓همیشه با همین ماشین می آمد. می خواستم فکر کنم چیزی نشده،ولی تا زنگ زدند و گفتند «خانم کلاهدوز،ما از اومدیم.» 📝قلبم❣ از جا کنده شد،لحنشان یک طوری بود. اصلا انگار اونروز یکجور دیگه ای بود چادرم را سر کردم و رفتم دم در ، گفتند«خبری براتون داریم» گفتم«خیر باشه» 📝خیلی آرام جواب دادند :«بله خب.. خیره ان شآلله» زبانم بند آمد حواسم پرت شد یادم رفت تعارفشان کنم و خودشان اومدند داخل خانه دیگه نمیشد خودم را به اون راه بزنم از سر شانه تا آخرین مهره کمرم شروع کرد به لرزیدن سَرم هم میلرزید هرکاری کردم خودم را نگه دارم تا نلرزم نشد.. 📝چایی شان را که خوردند از حال و روز یوسف پرسیدم گفتند:«مگه شما خبر ندارید؟! مثل اینکه برای هواپیمایی که توش بودن تا بیان تهران سانحه ای پیش اومده ، سقوط کرده و یکسری زخمی شدن البته انگار آقایوسف چیزیشون نشده یک کمی زخمی شدن بیمارستانه ، مآومدیم اگر شماخواستید برید شمارو برسونیم» . . 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 6⃣2⃣ 📝دهنم خشک شده بود. پیش خودم گفتم: مگه وقتی هواپیما سقوط کنه، کسی هم سالم می مونه؟ گفتم: تو رو به خدا راستش را بگید. من آمادگیش رو دارم. خیلی وقته که خودم رو برای این خبرها آماده کرده م. یک دفعه همه شان گریه افتادند. 📝دیگر یقین کردم یوسف شده پرسیدم، حالا باید چی کار کرد گفتند: فعلا هیچی. تشییع که امروز نیست. باید بذاریم فردا. تازه یاد حامد و فاطمه افتادم. یوسف با حامد از شهادت حرف زده بود. زهرا نگرانی زیادی بابت این که حامد این مسئله را قبول کند، نداشت فاطمه هم که خیلی بابایش را ندیده بود. اما یک دفعه یادش آمد که یوسف به حامد قول داده بود، برایش تفنگ بخرد. 📝چهار روز پیش یا حامد بیرون رفته بودند و یک تفنگ خیلی بزرگ توی یک مغازه دیده بودند. حامد خیلی خوشش آمده بود. پریروز که یوسف تلفن کرده بود، حامد خواسته بود برایش بخرد. یوسف گفته بود: بابا صبر کن، خودم که اومدم، برات می خرم. 📝زهرا دیگر صبر نکرد. لباس پوشید و رفت دم در. همه با نگرانی ازش پرسیدند: چی شده؟ حالت خوبه؟ زهرا گفت: من خوبم. فقط دارم می رم تا حامد از مدرسه نیومده، براش تفنگ بخرم. می خوام اگه اومد و ناراحتی کرد، بگم بابا سفارش کرده این رو بهت بدم. 📝وقتی حامد از مدرسه برگشت، قضیه را برایش گفتم. پرسید: یعنی حالا بابا رفته بهشت؟ گفتم: آره. یوسف از بهشت برایش تعریف کرده بود. خواهرم و بقیه ی خانواده هم که خبردار شده بودند، بعد از ظهر رسیدند تهران خیلی خودم را نگه داشتم. فکر کردم، اتفاقی که این همه سال منتظرش بودم، افتاده. 📝وقتی خواهرم رسید، از گریه و زاریش تعجب کردم، گفتم: یوسف شهید شده؛ نمرده، شهید که گریه نداره. تا شب به روی خودم نیاوردم، وقتی همه خوابیدند، من چشم روی هم نگذاشتم. نصفه شب حس کردم، گردنم خشک شده. 📝پا شدم بروم دستشویی، ولی هر کار کردم، کمرم صاف نشد. انگار رفته باشم رکوع، دولا مانده بودم. فکز کردم دارم فلج می شوم. خواهرم نیمه خواب بود. بیدار شد. آن قدر کمر و پهلویم درد می کرد که همان وقت شبی بردنم بیمارستان دکتر گفت«به خاطر استرس و فشار عصبیه. باید استراحت مطلق کند !📝گفتم: آقای دکتر! فردا جنازه داریم. هزار تا کار دارم. با این حال که نمی تونم برم. بهم یک آمپول زد و برگشتیم خانه. با دعا و نذر و نیاز، حالم بهتر شد و توانستم سر پا بایستم ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
YEKNET.IR - zamine - hafteghi 99.03.08 - narimani.mp3
8.98M
🍃بابایی سلام دل من تنگ نگاه تو شده 🍃چشم خیس من خیره بصورت ماه تو شده 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh