🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸🔶قسمتی از توصیه های جوان مومن انقلابی🔶🔸 🔹🔷شهید عباس دانشگر به جوانان 🔷🔹 ✅ از انرژی جوانیتان استفاد
شهیدی که مانند مادرش #زهرا
بین #در و #دیوار
سوخت و پر کشید🕊.
میگفت:شناختن دشمن کافی نیست❌
باید #روشهای_دشمن را شناخت.
#شهید_عباس_دانشگر
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
فرماندهان گردان #یازهرا.. #شهید محمد رضا تورجی زاده دفاع مقدس #شهید مسلم خیزاب مدافع حرم هر دو #عا
💠شهید #محمد_رضا_تورجی_زاده پشت بیسیم📞 چه خواند که حاج #حسین_خرازی از هوش رفت⁉️
🌷خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر🕊 شده بودند خیلی #مجروح شده بودند. حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا #آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بیسیم چی📞 را صدا زد، حاجی گفت هرجور شده با بیسیم #تورجی_زاده را پیدا کن
🌷( شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا) مداح🎤 بااخلاص و از بچه های لشکر بود. خلاصه #محمدرضا رو پیدا کردند، حاجی بیسیم را گرفت با حالت بغض و گریه😢 از پشت بیسیم گفت محمدرضا چند خط روضه #حضرت_زهرا(س) برام بخون.
🌷محمدرضا فقط #یک_بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت😨 خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند✊ خط را #گرفته_بودند عراقی ها را تارومار کردند...
⭕️محمدرضاتورجی زاده خونده بود:
🔸در بین آن دیوار و #در
🔸زهرا صدا می زد پدر😭
🔹دنبال #حیدر می دوید
🔹از پهلویش خون💔 می چکید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 6⃣1⃣ #قسمت_شانزدهم ✨وضو گرفتم....✨ و کم کم آماده شدم برای اومدن مهمونا،
📚 #رمان
❣🌸 #در حوالـےعطــرِیــاس 🌸❣
7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
_هنوز نه به داره نه به بار، شاید من ایشونو نپسندیدم و ردش کردم😠
خنده ی کوتاهی کرد و گفت:
_ولی من اینطور فکر نمی کنم، مطمئنا تو از عباس آقا خوشت میاد😆
از روی تاسف سری تکون دادم و مشغول ریختن چای شدم،
با صدای مامان که گفت چای رو بیارم، چادرمو مرتب کردم و سینی رو بردم تو هال،
اول به عموجواد تعارف کردم، لبخند رضایت مندی رو لبش بود،
بیچاره عمو جواد حتما خیلی از این وصلت خوشحال میشد،😒
ملیحه خانم هم با لبخندی چای رو برداشت،
جرئت نزدیک شدن به 🌷عباس🌷 رو نداشتم اما چاره ای نبود سینی رو جلوش گرفتم،
احساس میکردم امروز بیشتر از همیشه عطر یاسش رو حس میکنم، 😍😣
بدون نگاه کردن به من چای رو برداشت، نیم نگاهی بهش انداختم
خیلی جدی و خشک نشسته بود،
اینم از این یکی واقعا نمیدونم دقیقا دلم باید برای کی بسوزه شاید خودم، 😥😔خود من که یار کنارمه و من ازش هیچ سهمی ندارم
هیچ سهمی شاید سهم من فقط همون یاسه!!
به مامان و محمد چای تعارف کردم و نشستم کنار مامان،
باز بحث خاستگاری و مهریه و چرت وپرت،
همه ی دخترا این جور وقتا پر از هیجان و استرس و خوشحالی ان اما من اونموقع هیچ حسی نداشتم،😕
فقط ناراحت بودم ناراحته همه، همه که انقدر جدی بودن و نمی دونستن این عروس خانم عروس نشده جوابش منفیه ...😔
تو فکر وحال خودم بودم نمیدونم چند دقیقه گذشت که ملیحه خانم گفت:
_خب اگه اشکالی نداره و اجازه بدین معصومه جون و عباس اگه حرفی دارن باهم بزنن😊
گوشه چادرمو تو مشت گرفتم، جای بدش تازه رسید....آه خـــدا!😣
#ادامہ_دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5780463674707674015.mp3
4.04M
⏯ #نوآهنگ زیبای #امام_زمان(عج)
🍂غروب #جمعه ها دلا❣
🌾به #یاد_تو پر میزنه
🍂هر کی تو این ناکجاها
🌾یه جایی رو #در میزنه
🎤 #محمد_یاس
👌بسیار زیبا
#غروب_جمعه...💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🖤💔🖤💔🖤💔🖤💔
◈آقا سلام، #روضه_مادر شروع شد
▣باران اشك هاي مكرر😭 شروع شد
◈آقا اجازه هست☝️ بخوانم برايتان
▣اين اتفاق از دم يك #در شروع شد
◈تا ريشه هاي #چادر خاكي مادرت
▣آتش گرفت🔥روضه معجرشروع شد
◈فريادهاي مادر #پهلو شكسته ات
▣تا شد فشار در💥 دو برابر شروع شد
◈اين ماجرا رسيد به آنجا كه نيمه شب
▣بي اختيار گريه #حيدر شروع شد😭
◈وقتي رسيد قصه به اينجاي شعر من
▣ايام خانه داري #دختر شروع شد
◈دختر رسيد تاخود آن لحظه كه ظهر
▣يك ماجرا به قافيه #سر شروع شد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️
چشم پاک #دختری
از جملهای تر مانده است
چشمهای پاکش✨ اما
خیره بر #در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک #تنهاییاش
عکس بابایش😔 کنار شعر مادر مانده است
نازدانه های شهید🌷
#شهید_جواد_الله_کرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#در دفترم ...
به یاد تـ❤️ـو ...
نرگـ🌼ـس کشیده ام
نرگـ🌼ـس هم ...
از فراق تـ❤️ـو ...
#دلگیر شد بیا ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊🌷🕊🌷🕊
#در دفتــــر 📒
خاطراتتان بنویسید:
هر چہ ڪہ داریم
ز #شــــــهیدان داریم...👌
#سلام_صبحتون_شهدایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍁دنیا بماند #برای عاقلها ! ما مجنون ها دل هایمان هوای آسمان🌫 دارد،هوای #شهادت؛هوای حسین(ع) #شهید_
2⃣7⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♨️علی #آقا از تاریخ خرداد ۹۲ 📆به عضویت گردان امام حسین لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا درآمد تا بتواند بصورت #تخصصی طرز بکارگیری ادوات نظامی مورد نیاز برای دفاع از حرم اهل بیت در سوریه و عراق را فرا بگیرد. علی آقا یکی از برترین اعضای دسته ویژه مالک اشتر گردان امام حسین(علیه السلام) بود و آمادگی جسمانی بسیار بالایی داشت و به صورت کامل مهارت استفاده از سلاح هایی همچون #کلاشنیکف، تیربار پی کا، دراگونوف(سلاح تک تیرانداز) و خمپاره ۶۰ را کسب نموده بود ..
♨️ برای رفتن به #سوریه سر از پا نمی شناخت، حتی در شهریور ۹۴ تلاش بسیار نمود تا از طریق تیپ فاطمیون( برادران #افغانستانی مدافع حرم) به سوریه اعزام شود، اما در این امر موفق نشد .. اما با این وجود نا امید نشد تا اینکه پس از برپایی #ایستگاه صلواتی ایام فاطمیه در شهر نور و حضور #در مناطق جنگی جنوب به عنوان خادم الشهدا در ایام نوروز ۹۵، بالاخره توانست روزی خود را از دستان حضرت زهرا و حضرت زینب (سلام الله علیهما) بگیرد
♨️و در #فروردین ماه به جبهه نبرد حق علیه باطل در کربلای سوریه اعزام شود .. آری علی، مرد خدایی بود که “کلنا عباسک یازینب” را به اثبات رساند .. هنگام کار اگر #غذایی بین بچهها تقسیم میشد، تا همه بچهها غذا نمیخوردند علی آقا لب به غذا نمیزد. او در مناطق عملیاتی جنوب از جمله معراج الشهدای شهید محمودوند اهواز و یادمان طلاییه و شلمچه خادم #شهدا بود، از ویژگیهای شهید علی جمشیدی مراقبت در دوری از گناهان بود (چشم، گوش و زبان) پاکی داشت و میتوان علی آقا را مصداق این شعر که” درجوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است “، دانست.
♨️خداوندا بندگان #مخلص تو چه گمنام و بیریا خدمت میکنند، چه خوندلها میخورند و دم بر نمیآورند. آری، #شهیدعلی جمشیدی گوهری بود کم یاب که پس از رفتنش شناخته شد.
علی جمشیدی بسیجی خستگی ناپذیر و بی ریایی بود که هرگز اجرش را ضایع نمیکرد، حتی اگر بسیار کوچک بود. تقسیم کار در مؤسسه شهدای گمنام با وحدت و به صورت هم پوشانی بود علی آقا “منم “نداشت ،”ما” هم نبود، او در کارها فقط خدا را می دید.💥
#شهید_علی_جمشیدی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❤️یاد خاطرات عاشقان خدا
#در این چند صباحی که زنده ایم مرتب به وسیلهی خدا آزمایش می شویم و هر لحظهی عمر ما آزمایش است
#شکست هست، پیروزی هست، سختی هست، راحتی هست، همه چیز هست ولی آنچه بیش از همه مطرح است، آزمایش خداست.
#شهید_ابراهیم_همت🌹
#شادی_روح_پاکش_صلوات🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهید
💠زهی خیال باطل
●| یک ماه بعد از نامزدی اش آمد پیش من؛ گفت «میخواهم به سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمیخوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را میفرستم؛ اما چرا آنقدر اصرار میکنی که الان بروی؟
●عباس گفت «حاجی؛ من دارم زمینگیر میشم میترسم وابستگی من را زمینگیر کنه!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت
●چون تازه داماد بود رفقای عباس در سوریه همقسم شده بودند که از او مراقبت کنند و او را سالم به ایران برگردانند. بعد از شهادتش، من به بچهها گفتم: زهی خیال باطل...!!! خداوند برای او نقشه کشیده بود؛ عباس درس عاشقی را چشیده بود و باید میرفت.
📎پ ن : شهیــدی ڪہ ماننـد مادرش زهــــــرا بین #در و #دیــوار
سوخت و پــــرڪشیـد .
#شهید_عباس_دانشگر🌷
📎 به یاد شهیدان
#همسفر_من
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh