eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 ❣ ❣ 💞صبحت بخیر ای ناب دفترم 🌱ای اولین سروده و ای شعر آخرم 💞صبحی که یاد در آن شکفته شد 🌱گویا تلنگری زده بر صبح🌤 محشرم 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
🍁🍁🍁🍁🍁 🦋هے شهـدآ از اون 🍃واسه ما پادرمیونے میڪنن 🥀هے ما از این پایینا 🍃با گناه میڪنیم..❗️ میگما بس نیست..⁉️ 🕊 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - کرونا و عنایت امام حسین - حجت الاسلام دارستانی.mp3
3.07M
♨️عنایت امام حسین علیه السلام به مداحی که در ایام کرونا از دنیا رفت.. 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
☘💥☘💥☘💥☘ 🔅●هروقت قرار بود برود. اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد. 🔹 اما این بار فرق داشت. مدام گریه😭 می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد. ♦️صبح🌤 با اشک و قرآن📖 بدرقه اش کردم. ●دستی به کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم" ﺭاﻭﻱ : 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🏴مراسم شهادت امام جواد (علیه السلام)🏴 💺سخنران: حجت الاسلام قاسم سوری 🎤بانوای: کربلایی محمد دروودی کربلایی حسین شیرمحمدی 📆زمان: دوشنبه (۳۰تیر) ساعت شروع: ۲۱:۰۰ 🚪مکان: قاسم آباد؛ استاد یوسفی۲۴؛ طبقه بالای مسجد المنتظر عج؛ پایگاه بسیج نرجس(درب ورود از سمت پارک) 🔴فقط برادران🔴 😷لطفا باماسک ورعایت پروتکل های بهداشتی تشریف بیارید😷 🚩هیئت محبان جوادالائمه (علیه السلام) 🍃🌷🍃🌷 @ShahidNazarzadeh
🔻 🔅 شهدا در لحظه شهید نشدند ...☺️ آنها سالها در جهاد اکبر جنگیدند ⚔ و روزها در سرما،گرما،سختی،☀️🌨🌪 گرسنگی،خطر و... به سر بردند. لحظه لحظه گرفتن پاداش است.🎁 عاقبت به خیری آسان بدست نمی آید ...❌ 🥀 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page275.mp3
687K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه نحل✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠از ذریه پاکِ بود و عاشق 🔰در درس خواند و مُلَبَس به لباسِ جدش رسول‌الله شد. می‌کرد و 🔰در ایام امتحانات بار سفر بست! در جواب پدر که فرمود: بعد از امتحانات برو! با صلابت گفت: نه❌ الان اسلام در خطر است و نیاز به حضور رزمندگان در جبهه است. مگر ما از آنها که می‌جنگند عزیزتریم؟ و رفت🚶‍♂ 🔰روز نماز را در حرمین عسکریین علیهم السلام اقامه کرد. دو سه روز بعد، در حالی که با چند تن از همرزمانش برای کمک‌رسانی به رزمندگان اسلام، راهی شده بودند، ماشینشان مورد حمله ها واقع می‌شود. 🔰پس از طی مسافتی با پایِ پیاده، در اثر انفجار مینِ💥کاشته شده در روستای "المزرعه" از توابع شهر در استان "صلاح‌الدین" عراق بال به سوی آسمان گشود. 🔰پس از عاشقی های بسیار، در آغوش ملکوتیان آرام گرفت. اِبنِ فاطمه سلام‌الله‌علیها🕊 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷جهـ🌍ـان برای شما... #او برای #من کافیست 🌷مرا رها بکنیدم به دشتِ🍃 دامنِ #او 🌷به گم شدن وسطِ پ
🌾 🌻امیـدوارم ... 🍂حضرت زهرا (س) عنایتی ڪند تا به هـدفی ڪہ از ورود به 🌻داشته‌ام آن هم تنها خواستنِ شهادت 🍂از خـداوند بود ، نائل آیم .✅ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 27 📖 به شدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت: دلیلی نداره برای ما که فرمانده ایم چ
🕊💞 📖سلام نماز را که داد رفت توی فکر.چهره اش محزون شده بود.انگارک غم عالم ریخته باشند توی دلش. یکدفه بغضش ترکید.زدزیر گریه. گفتم چیه داوود؟چیزی شده❓ چراگریه میکنی❓ چشمانش را پاک کردوگفت: بعد نماز یک لحظه رفتم ت فکرکه اگه یه روزی برسه و خدا امام را از ما بگیره، اونوقت من باید چطور توی این دنیا نفس بکشم❓من چجورمیتونم زندگی کنم⁉️نمیتوانست یک لحظه هم نبود امام را تصور کند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا ♥️ 💠فرش کوچکی انداخت گوشه ی حیاط خانه ی پدری اش، توی آفتاب. پیرمرد را از حمام آورد رو
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🔹ماجرای 📘 تلفن اختصاصی حاج قاسم و مادر شهیدی که سردار سلیمانی از با او تماس میگرفت❗️ 🔹 سردار حسنی در گفتگو با «بنیاد مکتب حاج قاسم» : شهید سلیمانی دفترچه تلفنی به همراه خود داشت که در آن شماره حدود ۱۵۰ شهید لیست شده بود و برخی‌روزها با چندتایشان تماس می گرفت. 💥 🔹ارتباط حاج با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود. نسبت به مادر شهید «علی شفیعی» هم همین احساس را داشت. 🔹 گاهی حتی از به او زنگ می‌زد و صحبت می کرد. مادر شهید شفیعی می‌گفت: «حاج قاسم نیمه شب از سوریه زنگ می زند و با هم صحبت می‌کنیم. بعد می‌گفت: حالا دیگر خستگی ام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر برو بخواب .» 🔹 این مادر، دیگر هیچ کس را ندارد. به همین دلیل، سردار هر وقت به کرمان می آمد، همیشه به ایشان سر می زد.💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_50.mp3
9.03M
❓۵۰ 🤲 💢 کشنده‌ترین حسرتِ قیامت ؛ اینه که ؛ تازه میفهمیم از روی همین سجاده ، می‌تونستیم تا کجاها بالا بِریم و به کجاها برسیم، و از دستش دادیم ❗️ 👆 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞 #عاشقانه_شهدا 💞 🔸تو خواستگاری مهریه رو خونواده ها گذاشتن #۵۰۰ تا سکّه ولی قرار بین من و اون ١٤ ت
🌾(بخشی از وصیت نامه) 🌾: 💥اما کار مهم و سختی که بر دوش ما نهاده شده این است که با این تحریفات مبارزه کنیم و کار ما شاید به مراتب مهم‌تر از کار . ♨️ و این ممکن نیست غیر از این‌که به طور کامل ولی فقیه باشیم که فرموده‌ی حضرت صاحب‌الزمان می‌باشد. و این استدلال را به قول حضرت امام‌(ره) بعضی‌ها نمی‌دانند و اگر دانسته باشند و با ولی‌ فقیه مخالفت کنند مرتد هستند، 💥حال می‌فهمیم چرا امام ظهور نمی‌کنند. چون واقعاً که دین چیزی جز بر روی زبان‌ها نیست و یقیناً در قلوب و دل💗‌ها نیست. ♨️ حال اگر (عج) ظهور کند مردم باز هم یادشان می‌رود و حال بیا و بگو مردم این مهدی است که ۱۴۰۰ سال ضجه زدید که بیا بیا…⚡️ 💥خدایا ما را در امتحانی سخت‌تر از این قرار مده، ‌بسیار کرده‌ام که ای کاش جزء‌آن ۳ تن بودم که با علی‌علیه‌السلام ماندند ولی کمتر دعا کرده‌ام که ای‌کاش در آن زمانه می‌زیستم چون با خواندن 📆و کمی تعقل دریافتم که ما مرد امتحان نیستیم. 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 5⃣#قسمت_پنجم 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشی
❣﷽❣ 📚 💥 6⃣ 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. 💢از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. 💢 به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» 💢 نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» 💢 پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. 💢 نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. 💢 حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. 💢 دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. 💢 بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» 💢 گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. 💢 همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» 💢زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
YEKNET.IR - zamine - hafteghi 99.03.08 - narimani.mp3
8.98M
🍃بابایی سلام دل من تنگ نگاه تو شده 🍃چشم خیس من خیره بصورت ماه تو شده 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌟تموم عالم میدونن 🍃که دخترا بابایین 😔 🌟بابا نیاد نمی خوابن 🍃منتظر 🌟هر شب به ماه 🌝تو آسمون میگه 🍃خوشبحالت نزدیک بابا هستی نهال کوچولوی شهید 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌾ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم فڪری بڪن برای من و آتش دلم 🍃دست ادب به سینه ی بی‌تاب می‌زنم 🌤_بخیر حضرت آرامش دلم روشنیِ دیده‌ی احرار ... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌴نسل تو به پشتش گرمه از تبار ابراهیم هادی ها ... 🥀پرچم مارو تو بالا بردی افتخار دهه ها ... 🕊 🌸🍃 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - فایده نماز - حجت الاسلام عالی.mp3
2.34M
♨️فایده نماز 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh