☘💥☘💥☘💥☘
🔅●هروقت قرار بود #مأموریت برود. اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد.
🔹 اما این بار فرق داشت. مدام گریه😭 می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم #توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد.
♦️صبح🌤 با اشک و قرآن📖 بدرقه اش کردم.
●دستی به #صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم"
ﺭاﻭﻱ : #همسر_ﺷﻬﻴﺪ
#شهید_شجاعت_علمداری
#سالروز_شهادت 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🏴مراسم شهادت امام جواد
(علیه السلام)🏴
💺سخنران:
حجت الاسلام قاسم سوری
🎤بانوای:
کربلایی محمد دروودی
کربلایی حسین شیرمحمدی
📆زمان:
دوشنبه (۳۰تیر)
ساعت شروع: ۲۱:۰۰
🚪مکان: #مشهد
قاسم آباد؛ استاد یوسفی۲۴؛ طبقه بالای مسجد المنتظر عج؛ پایگاه بسیج نرجس(درب ورود از سمت پارک)
🔴فقط برادران🔴
😷لطفا باماسک ورعایت پروتکل های بهداشتی تشریف بیارید😷
🚩هیئت محبان جوادالائمه (علیه السلام)
🍃🌷🍃🌷
@ShahidNazarzadeh
🔻 #تلنگر
🔅 شهدا در لحظه شهید نشدند ...☺️
آنها سالها در جهاد اکبر جنگیدند ⚔
و روزها در سرما،گرما،سختی،☀️🌨🌪 گرسنگی،خطر و... به سر بردند.
لحظه #شهادت لحظه گرفتن پاداش است.🎁
عاقبت به خیری آسان بدست نمی آید ...❌
#شهدا_شرمنده_ایم🥀
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page275.mp3
687K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نحل✨
#قرائت_صفحه_دویست_هفتاد_وپنجم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💠از ذریه پاکِ #سادات بود و عاشق #اهل_بیت_علیهمالسلام
🔰در #جامعه_المصطفی_العالمیه درس خواند و مُلَبَس به لباسِ جدش رسولالله شد. #تبلیغ_دین میکرد و #تزکیه_نفس
🔰در ایام امتحانات بار سفر بست! در جواب پدر که فرمود: بعد از امتحانات برو! با صلابت گفت: نه❌ الان اسلام در خطر است و نیاز به حضور رزمندگان در جبهه #مقاومت_اسلامی است. مگر ما از آنها که میجنگند عزیزتریم؟ و رفت🚶♂
🔰روز #عید_فطر نماز را در حرمین عسکریین علیهم السلام اقامه کرد. دو سه روز بعد، در حالی که با چند تن از همرزمانش برای کمکرسانی به رزمندگان اسلام، راهی شده بودند، ماشینشان مورد حمله #تروریست ها واقع میشود.
🔰پس از طی مسافتی با پایِ پیاده، در اثر انفجار مینِ💥کاشته شده در روستای "المزرعه" از توابع شهر #بیجی در استان "صلاحالدین" عراق بال به سوی آسمان گشود.
🔰پس از عاشقی های بسیار، #سیدمحمد در آغوش ملکوتیان آرام گرفت.
#پروازت_مبارک
اِبنِ فاطمه سلاماللهعلیها🕊
#شهید_سیدمحمد_موسوی
#ایام_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷جهـ🌍ـان برای شما... #او برای #من کافیست 🌷مرا رها بکنیدم به دشتِ🍃 دامنِ #او 🌷به گم شدن وسطِ پ
#ڪلام_شهید 🌾
🌻امیـدوارم ...
🍂حضرت زهرا (س) عنایتی ڪند
تا به هـدفی ڪہ از ورود به #سپاه
🌻داشتهام آن هم تنها خواستنِ شهادت
🍂از خـداوند بود ، نائل آیم .✅
#پاسدار_مدافع_حــرم
#شهید_سعید_علیزاده
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 27 📖 به شدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت: دلیلی نداره برای ما که فرمانده ایم چ
🕊💞#افلاکیان_خاکی28
📖سلام نماز را که داد رفت توی فکر.چهره اش محزون شده بود.انگارک غم عالم ریخته باشند توی دلش.
یکدفه بغضش ترکید.زدزیر گریه.
گفتم چیه داوود؟چیزی شده❓
چراگریه میکنی❓
#اشک چشمانش را پاک کردوگفت:
بعد نماز یک لحظه رفتم ت فکرکه اگه یه روزی برسه و خدا امام را از ما بگیره، اونوقت من باید چطور توی این دنیا نفس بکشم❓من چجورمیتونم زندگی کنم⁉️نمیتوانست یک لحظه هم نبود امام را تصور کند.
#شهید_داوود_دانایی🌷
#مناسب_انتشتار_در_اینستاگرام
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا ♥️ 💠فرش کوچکی انداخت گوشه ی حیاط خانه ی پدری اش، توی آفتاب. پیرمرد را از حمام آورد رو
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🔹ماجرای #دفترچه📘 تلفن اختصاصی حاج قاسم و مادر شهیدی که سردار سلیمانی از #سوریه با او تماس میگرفت❗️
🔹 سردار حسنی در گفتگو با «بنیاد مکتب حاج قاسم» :
شهید سلیمانی دفترچه تلفنی به همراه خود داشت که در آن شماره حدود ۱۵۰ #خانواده شهید لیست شده بود و برخیروزها با چندتایشان تماس می گرفت. 💥
🔹ارتباط حاج #قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود. نسبت به مادر شهید «علی شفیعی» هم همین احساس را داشت.
🔹 گاهی حتی از #سوریه به او زنگ میزد و صحبت می کرد. مادر شهید شفیعی میگفت: «حاج قاسم نیمه شب از سوریه زنگ می زند و با هم صحبت میکنیم. بعد میگفت: حالا دیگر خستگی ام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر برو بخواب .»
🔹 این مادر، دیگر هیچ کس را ندارد. به همین دلیل، سردار #سلیمانی هر وقت به کرمان می آمد، همیشه به ایشان سر می زد.💥
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_50.mp3
9.03M
#چگونه_عبادت_کنم ❓۵۰ 🤲
💢 کشندهترین حسرتِ قیامت ؛
اینه که ؛
تازه میفهمیم از روی همین سجاده ، میتونستیم تا کجاها بالا بِریم و به کجاها برسیم، و از دستش دادیم ❗️
#استاد_شجاعی👆
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞 #عاشقانه_شهدا 💞 🔸تو خواستگاری مهریه رو خونواده ها گذاشتن #۵۰۰ تا سکّه ولی قرار بین من و اون ١٤ ت
🌾(بخشی از وصیت نامه)
🌾#شهید_مصطفی_احمدی_روشن:
💥اما کار مهم و سختی که بر دوش ما نهاده شده این است که با این تحریفات مبارزه کنیم و کار ما شاید به مراتب مهمتر از کار #شهداست.
♨️ و این ممکن نیست غیر از اینکه به طور کامل #پشتیبان ولی فقیه باشیم که فرمودهی حضرت صاحبالزمان میباشد. و این استدلال را به قول حضرت امام(ره) بعضیها نمیدانند و اگر دانسته باشند و با ولی فقیه مخالفت کنند مرتد هستند،
💥حال میفهمیم چرا امام #زمان ظهور نمیکنند. چون واقعاً که دین چیزی جز بر روی زبانها نیست و یقیناً در قلوب و دل💗ها نیست.
♨️ حال اگر #مهدی(عج) ظهور کند مردم باز هم یادشان میرود و حال بیا و بگو مردم این مهدی است که ۱۴۰۰ سال ضجه زدید که بیا بیا…⚡️
💥خدایا ما را در امتحانی سختتر از این قرار مده، بسیار #دعا کردهام که ای کاش جزءآن ۳ تن بودم که با علیعلیهالسلام ماندند ولی کمتر دعا کردهام که ایکاش در آن زمانه میزیستم چون با خواندن #تاریخ 📆و کمی تعقل دریافتم که ما مرد امتحان نیستیم.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 5⃣#قسمت_پنجم 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشی
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
6⃣ #قسمت_ششم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
💢از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
💢 به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
💢 نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
💢 پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
💢 نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
💢 حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
💢 دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
💢 بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
💢 گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
💢 همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
💢زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
YEKNET.IR - zamine - hafteghi 99.03.08 - narimani.mp3
8.98M
⏯ #شهدایی
🍃بابایی سلام دل من تنگ نگاه تو شده
🍃چشم خیس من خیره بصورت ماه تو شده
🎤 #سید_رضا_نریمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌟تموم عالم میدونن
🍃که دخترا بابایین 😔
🌟بابا نیاد نمی خوابن
🍃منتظر #لالایین
🌟هر شب به ماه 🌝تو آسمون میگه
🍃خوشبحالت نزدیک بابا #مهدیم هستی
نهال کوچولوی شهید
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌾ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم
فڪری بڪن برای من و آتش دلم
🍃دست ادب به سینه ی بیتاب میزنم
#صبحت🌤_بخیر حضرت آرامش دلم
#سلام روشنیِ دیدهی احرار ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴نسل تو به #جبهه پشتش گرمه
از تبار ابراهیم هادی ها ...
🥀پرچم مارو تو بالا بردی
افتخار دهه #هفتادی ها ...
#شهید_محمدرضا_دهقان 🕊
#سلام_صبحتون_شهدایی🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چند شهید در یک قاب 📸 🌺 #رفیق_شفیق که مےگویند همین ها هستند 🌺رفاقت شــــان از زمین🌍 شروع شد و تا
🌳🌱🌳🌱🌳🌱🌳🌱🌳
💢یکی از صفات خوب #شهید این بودکه همه اعمالش را پنهانی انجام می داد.
به عنوان مثال به #آسایشگاه جانبازان میرفت تا انها را برای انجام کارها ی شخصی یاری کند و یا کمک به مادران شهدا..
💥شهید جواد کوهساری هر چه پدرش می گفت اطاعت عمر پدر می کرد.
مادر شهیدی از ایشان چنین نقل می کرد: شهید، #منزلش را بدون چشمداشتی نقاشی کرد.
💢مادر شهید دیگری می گفت: چون پسرش به شهادت رسیده بود، روز حضرت زهرا(س) و روز مادر برای این مادر #شهید هدیه ای گرفته...
مادر شهید جواد نقل میکند: همواره پاهای مادرش را می بوسید...
بسیار دلسوز کودکان بود.
#شهید_جواد_کوهساری🌷
شهادت: ۲۶ تیر ۹۴ ،عراق
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#تلنگر ‼️
🐲شیطان یک دزد است
و هیچ #دزدی خانه خالی را سرقت نمیکند ❌
🍄پس اگر #شیطان زیاد مزاحمتان
میشودبدانید در قلبتان 💘گنجینه ای
🍁است که #ارزش دزدی را دارد
پس از آن نگهداری کنید ⚡️
و آن #گنجینه👈🏻 ایمان👉🏻 است✅
#شهدا_شرمنده_ایم🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh