#شهادت
گفتندشهیدگمنامہ
پلاکهمنداشت؛
اصلاهیچنشونهاینداشت
امیدواربودمزیرپیرهنیش
اسمشرونوشتهباشه✍🏻
نوشتهبود↯
“اگربرایِخداست، بگذارگمنامبمانم 🥀:)”
️🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_68762083.mp3
7.1M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۴۱
🎤 استاد #علیرضا #پورمسعود
🔸«اشکال کار کجاست؟»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
°•|🦋|•°
نحوه #شهادت شهید بابک نوری✨
📍همرزم شهید میگوید: موقع ناهار، یک خمپارهای ما بین ما و بابک آمد پایین، فکر میکنم صدو پنجاه متر با ما فاصله داشت🌱، یک سی ثانیه بعد خمپاره میاد پایین، وقتی خمپاره دوم پایین آمد دقیقا این سه تا روبروی هم بودن،
✨شهید بابک نوری بود،
✨شهید عارف کاید بود و
✨شهید نظری،
که وقتی ماشین تویوتا پارک بود، این خمپاره از زیر ماشین تویوتا وسط سفره اینها میخورد و خوشا به سعادت و حالشان که 🌹شهید🌹 شدند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چمران مرد میدان علم و عمل بود.
یک نخبه تراز اول علمی که توانست به دلش نه بگوید و به رفاه و امکانات غرب پشت پابزند و بیاید پناه بچه های شیعهی مظلوم لبنانی باشد و برایشان پدری کند و در اوج روحیه جهادی و چریکی،نجوای عارفانه نوشتنِ نیمه شبش ترک نشود و در قله های نبرد و تعقیب و گریز عاشق شود و در منتهای عاشقی و ترنم احساس، فقط بندهی خوب خدا باشد.
بگمانم خدا فقط یک چمران در دنیا داشت که آن را نشانمان داد تا بگوید:
هم می توان #دانشمند بود
هم #عارف
هم #مجاهد
و هم #شهید...
پس اگر میخواهید کلمه ی محبوب خدا شوید، به چمران نگاه کنید...
#سحر_شهریاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#ڪــلامشهـــید
ریشه اصلےهمه اختلافاتـــــ را در
عدم #اعتقــاد بعضےها به ولایتـــــ
فقــــیه مےدانم!!
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃 قسمت شانزدهم 🍃
"ايام انقلاب"
راوی: امير ربيعی
💠ابراهيم از دوران کودکی، عشق و ارادت خاصی به امام خمينی(ره)داشت. هر چه بزرگتر میشــد، اين علاقه نيز بيشتر میشد.
تا اينکه در سالهای قبل از انقلاب، به اوج خود رسيد.
ســال ۱۳۵۶ بود. هنوز خبری از درگيریها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسهای مذهبی در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه بر میگشتيم. از ميدان دور نشــده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. ابراهيم شروع کرد برای ما از امام خمينی(ره) تعريف کردن.
بعد هم با صدای بلند فرياد زد: "درود بر خمينی"
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهی کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم و حركت كرديم. دقايقی بعد چندين ماشين پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچهها پخش شديم.
دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم در گوشهی ميدان، جلوی سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خمينی و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج میشد، همراه ما تکرار میکرد. صحنهی جالبی ايجاد شده بود.
دقايقی بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند، ابراهيم جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسی شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تا چهار راه جلوتر، يکدفعه متوجه شــدم جلوی ماشــينها را میگيرند!
🍃مســافران را تک تک بررسی میکنند.
چندين ماشــين ساواک و حدود ۱۰ نفر مأمور در اطراف خيابان ايســتاده بودند. چهره مأموری که داخل ماشينها را نگاه میکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسی ما برسند، در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور، وسط خيابان، يکدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
مأمورهــا دنبال ابراهيم دويدنــد. ابراهيم رفت داخل کوچــه، آنها هم به دنبالش بودند.
حواس مأمورها که حســابی پرت شد، کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوی خيابان رفتم و راهم را ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبری نداشتم.
تا شب هم هيچ خبری از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آنها هم خبری نداشتند.!
خيلی نگران بودم. ســاعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
يکدفعه صدایی از توی کوچه شنيدم.
دويــدم دم در، با تعجــب ديدم ابراهيــم با همان چهره و لبخند هميشــگیش، پشت در ايســتاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلی خوشحال بودم. نمیدانستم خوشحالیام را چطور ابراز کنم. گفتم: داداش ابراهیم چطوری؟
نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبينی که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردی؟ گفت: نه، مهم نيست.
ســريع رفتم توی خانه، سفره نان و مقداری از غذای شام را برايش آوردم.
رفتيم داخل ميدان غياثی (شهيد سعيدی)
بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوی، همين جاها به درد میخوره. خدا كمک كــرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم.
آن شب، خيلی صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم مسجد لُرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 بند پوتین پسرم | #روایتگری
🎬 برشی از روایتگری امیرسرتیپ دربندی در برنامه با این ستاره ها
#انتظار_مادران_شهدای_هویزه
درپناه مولا علی (ع)
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🔹صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا
🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا
🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو
🔸قَدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا😔
#اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
☆∞🦋∞☆
﷽
سلام
صبح زیباتون شــ🌷ــهدایـے
خورشید را ببین
هرگز به نتیجه طلوعش ڪه
به شب منتهے مےشود فڪر نمیڪند
بےتوقع و گرم و مهربان مےتابد
نه ناامید مےشود و نه دلسرد
#شهدا هم مثل خورشیدند 🌞
به#نتیجه کار فکر نمیکنند این که کار برای خداست👆 خودش کلیه 😍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh