گام برداشتن در #جاده عشق
هزینہ میخواهد!
هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق...
و بعد.. #شهید میڪند..
#شهید_مصطفی_چمران
#صبحتون_شهدایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⭕️ حضرت عشق روزتون مبارک❤️
روزجانباز
ان شا الله خدا سایه تون را از سرمون کم نکنه
و ما را فدایی شما قرار بدهد ان شاء الله
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
از حاج احمد متوسلیان سوال شد
چرا اسم تیپی ڪہ تشڪیل دادہ را
محمدرسول اللہ ﷺ گذاشته؟
در جواب گفت: بہ این دلیل ڪہ
هـروقت اسم لشڪر۲۷ بردہ میشود
ذکر صلوات را به همراہ داشتہ باشد
فرماندهان لشڪر ﷴ رسول ﷲﷺ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📝 #دلنوشته | #خادم_الشهدا
🔻 "لباس خاکی ها" حکایت عاشقی خادمین شهدایی است که در عصر غربت پلاک و چفیه ، به سرزمین لاله هایی کوچ کرده اند که آنها را ندیده اند بلکه فقط قصه آنها را بارها و بارها شنیده اند.
🔅عاشقانی که روزگار سخت انتظار را بر سر سجاده صبوری پشت سر گذاشته اند و حالا در اسفند ماه به استقبال بهاری زودهنگام میروند و مجنون وار به دیدار معشوق های آسمانی خود در نقطه ای از زمین رهسپار میشوند .
خادمینی که در این دوران دوری طعمی جز طعم تلخ دلتنگی را نچشیده اند.رویاهای شبانه ایی که دوباره خیره شدن به نور را نوید میداد آنها را امیدوار نگه داشته بود تا حالا که موعد دیدار است همچون پرنده ای رهیده از قفس، بال گشوده و به سمت سرزمین نور پرواز میکنند.
📍 خوشا به حالشان! چرا که بی تردید آنان کسانی هستند که شهدا پرونده ی آنها را مهر کرده و انتخابشان کرده اند ، آنها برگزیده شده اند برای خادمی شهدا .
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی از ملا علی همدانی از جوانی که بوی عطر دنیایی نمی داد❓
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #سیره_شهدا | #خدمت
🌟درد و رنج مردم اذیتش میکرد،
هرگز بی تفاوت نبود همیشه درحال جهیزیه دادن به یک خانواده بود مخصوصاً دختران شـــهدا...
به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد کمک میکرد، برای بچه های بی سرپرست مکانی رو درست کرده بود که مدتها بعد از شهادتش،کسی خبر نداشت اگرمیخواست پولشو جمع کنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را کرد تعاونی وحدت اسلامی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد...
🌷شهید سیدمجتبی هاشمی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹شهید محمد ابراهیم همت
🔷یاد خدا را فراموش نکنید.
مرتب بسم الله بگویید.
با یاد و ذکر خدا و عمل برای
رضای خدا خیلی
از مسائل حل می شود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️قسمت نهم❤️
.
صدای در امد.
آقا جون بود.
ایوب بلند شد و سلام کرد.
چشم های آقاجون گرد شد.
آمد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته می دانید ساعت چند است؟؟
از دوازده هم گذشته بود.
مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت: "اولا این بنده ی خدا #جانباز است. دوما اینجا غریب است، نه کسی را دارد نه جایی را ،کجا نصف شب برود؟؟
مامان رخت خواب آقاجون را پهن کرد.
پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت. ایوب آن ها را گرفت و برد کنار آقاجون و همان جا خوابید.
سر سجاده نشسته بودم و فکر می کردم. یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم.
قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما و این بار به سفارش آقاجون با خوانواده اش.
توی این هفته باز هم عمل جراحی دست داشت و بیمارستان بستری بود.
صدای زنگ در آمد.
همسایه بود.
گفت: تلفن با من کار دارد.
ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت، با منزل اکرم خانم تماس می گرفت.
چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم.
پشت تلفن صفورا بود.
گفت: شهلا چطوری بگویم، انگار که اقای بلندی منصرف شده اند.
یخ کردم.
بلند و کش دار پرسیدم
چی؟!؟؟؟
با ما همراه باشید
❤️قسمت دهم❤️❤️ + مثل اینکه به هم حرف هایی زده اید، که من درست نمی دانم.
دهانم باز مانده بود.
در جلسه رسمی به هم بله گفته بودیم. آن وقت به همین راحتی منصرف شده بود؟ مگر به هم چه گفته بودیم؟
خداحافظی کردم و آمدم خانه.
نشستم سر سجاده، ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم.
آمده بود خانه، شده بود پسر گمشده ی مامان ! آن وقت...
مامان پرسید کی بود پای تلفن که به هم ریختی؟؟
گفتم: صفورا بود، گفت آقای بلندی منصرف شده است .
قیافه ی هاج و واج مامان را که دیدم،
همان چیزی که خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم.
"چه می دانم انگار به خاطر حرف هایمان بوده."
یاد کار صبحم که می افتم شرمنده میشوم.
می دانستم از عملش گذشته و می تواند حرف بزند.
با مهناز دختر داییم رفتیم تلفن عمومی.
شماره ی بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست مهناز، و گوشم را چسباندم به آن
خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم.
مهناز سلام کرد.
پرستار بخش گفت: با کی کار دارید؟؟
مهناز گفت: با آقای بلندی ایوب بلندی، صبح عمل داشتند.
پرستار با طعنه پرسید: شمااا؟؟
خشکمان زد.
مهناز توی چشم هایم نگاه کرد، شانه ام را بالا انداختم.
من و من کرد و گفت از فامیل هایشان هستیم.
پرستار رفت.
صدای لخ لخ دمپایی آمد.
بعد ایوب گوشی را برداشت
بله؟؟!
گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش.
رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند میزد.
#ادامه_دارد .
باماهمراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام سجاد(ع):
عمویم عباس را نزد خداوند منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر آن رشک میبرند.
ولادت قمر منیر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس(ع) و روز جانباز مبارک باد...
#ولادت_حضرت_عباس (ع)
#قمر_بنی_هاشم #روز_جانباز
┄┅┅┅┅┄❅💛❅┄┅┅┅┅┄
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#امامزمان
سـلام_آقـا_جان♥️✋🏻
ایــاڪ نـعبـد و ایــاڪ نـستـعـین
یـعنـے سـلـآم مـسجـد مـولآے آخـریـن
اےجـمڪرانبـگوڪجـاستآخـریـنامــید
ایـن الشـموس الطـالعه ایـن مــه جـبـین:)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🥀
#سلام_مولای_مهربانم❤️
اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق
جہــاڹ انتظار
قدومت را می کشد
چشمماڹ را
بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ
اے روشڹ تر از هر روشنایی
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh