#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_هفدهم
خیلی سعی کردم خودم رو کنترل کنم
فقط با صدای نسبتا بلندی گفتم
من نمیخوام ازدواج کنم
باسرعت از اتاق خارج شدم
مامان که با قیافه متعجب داشت نگاه میکرد منتظرحرفی از سمت من بود رو چند ثانیه نگاه کردم
دویدم سمت اتاق خودم
داشتم از عصبانیت میلرزیدم
به زمین و زمان بدو بیراه میگفتم
خدایا چرا کسی منو درک نمیکه
چرا نمیخوان منو به حال خودم رها کنن
از وقتی خودم رو شناختم دلم میخواست اگه روزی ازدواج کنم با عشق باشه با کسی که تهه قلبم بهش حس داشته باشم نه اینجوری...
یاد روزایه دانشکده افتادم
یاد اون حسای که اونموقه اسمشو عشق گذاشته بودم
اه لعنتی
اون شد که به عالمو ادم بدبین شدم
همه فقط ادعا عاشقی دارن
بد زمونه ای شده...
خب یادمه اون پویا عوضی رو، خیلی سعی کرد بهم نزدیک بشه، خیلی خودشو خوب نشون داد
همه تو دانشگاه قبولش داشتن
کم مونده بود باورم بشه که واقعا دوستم داره و منو واسه خودم میخواد...
تا اون روزی که سپیده دستشو برام رو کرد...
اصلا منو نمیخواست و فقط به فکر پول بابام بود
همه حرفاش دروغ محض بود
با چشم های خودم دیدم که دست تو دست یکی دیگه بود
از اون روز دیگه نتونستم به کسی دل ببندم دیگه
نمیتونستم عشق و علاقه کسی رو باور کنم
مامان میگه عشق بعد ازدواج به وجود میاد ولی من همچین عشقی هم نمیخوام
من آمادگیشو ندارم ، هنوز تکلیفم با خودم معلوم نیست نمیدونم چی میخوام
این قضیه دیگه داره اذیتم میکنه
دفعه های قبل سریع مخالف میکردم و کسی بهم اصرار نمیکرد
ولی از چشم های بابا خوندم که این بار مصممه...
وااای خدا چطوری اینو از سرم باز کنم؟؟
اگه بگم میخوام درسمو ادامه بدم خوبه ولی اصلا حسش نیست ...
نه این راهش نیست باید با مامان حرف بزنم
_ مااااماااان یه لحظه بیایین اتاقم😔
مامان_چی شده دخترم؟😕
چرا انقدر پریشونی دختر؟
بابات که چیز بدی نمیگه
چرا خودت و مارو اذیت میکنی دختر؟؟
_ مامان شما دیگه چرا؟😭😭😭
مگه ما حرف نزده بودیم؟😕😕😕
مگه قرار نشد یه مدت حرف ازدواج نباشه؟
کسی جلو نیاد؟؟؟
مامان_ ببین حلما
ما نگفتیم همین فردا بیان و تو رو بدیم ببرن که دخترم
پدرت رودروایسی داره با همکارش
بزار بیان جلو، یه بار پسره رو ببین
شاید خوشت آمد، خوشت هم نیومد قبول نمیکنی.
شاید مهر پسره به دلت نشست اصلا
خیلی پسره خوبیه
_ وای مامان
من که نمیگم پسره بدیه
من آمادگی زیر بار مسئولیت رفتنو ندارم
من تو خودم نمیبینم ازدواج کنم اخه...
مامان_ آروم باش دخترم
گفتم که قرار نیست بیان جلو و ما هم بسرعت موافقت کنیم
چند بار رو انداختن زشته اخه دخترم...
میگم بیان فقط برای اشنایی
شاید اصلا پسره از تو خوشش نیومد
الکی این موضوع رو بزرگ نکن
پدرت رو هم اذیت نکن
نمیخوام الان چیزی بگی
یکم فکر کن بعدا حرف میزنیم
با حرف های مامان یکم آروم گرفتم
همیشه تا اسم ازدواج میاد جوش میارم و شلوغش میکنم
من خواستگار زیاد دارم 😐😐
بیشترش به خاطر وضع مالی باباس و محبوبیتی که تو بازار داره
دلیل دیگش هم مادرمه
من مثل مادرم نیستم
ولی مردم که نمیدونن...
انگار این بار باید کوتاه بیام و بزارم بیان جلو...
بعد به یه بهونه ای ردش میکنم😒😒
16.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادشهدا کمترازشهادت نیست
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم
به هر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست
گر این جهان بپا شده بهخاطر صفای توست
ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز
بگو کدام لحظهها ظهور روی ماه توست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🚩بسمہ ربّ الحسین علیه السلام 🚩
✍به مناسبت سالروزشهادت
🚩شهید _سرافراز_مهدی _عارفی
🚩تاریخ تولد:1373/5/30
🚩تاریخ شهادت:1392/8/3
🚩مکان شهادت:نقطه صفرمرزی ایران وپاکستان
🚩بدست اشرار منحوس
🚩مزارشهید:گلزارشهدای روستای کندر
.
✍بخشی از زندگینامه شهیدسرافراز☔️
❣سرباز وظیفه شهید مهدی عارفی سی ام مرداد ماه ۱۳۷۳ در دامان خانواده ای از طبقه متوسط در روستای کندر از توابع استان خراسان رضوی پا به دنیا نهاد.
💫از همان ابتدا کار را در کنار تحصیل اغاز کرد تا درتامین معاش خانواده سهمی داشته باشد.پس از اتمام کلاس دوم متوسطه از ادامه تحصیل دست کشید و بصورت حرفه ای شغل گچ کاری را در پیش گرفت.علاوه برکار اوقات فراغتش را در هیئات مذهبی میگذراند و از فعالیت های اجتماعی نیز غافل نبود،تا اینکه با رسیدن به سن قانونی،برای اعزام به خدمت مقدس سربازی ثبت نام کرد و در هجدهم بهمن ماه ۹۱ به مرکز اموزش مرزبانی اعزام شد.
💫پس از طی دوره اموزشی به مرزبانی سیستان و بلوچستان،گردان مرزی سیرکان انتقال یافت.و عملا پای در مسیری نهاد همچو مولایش حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) سرانجامی سرخ و سعادتمندانه داشت.
💫سرباز وظیفه مهدی عارفی در سوم ابان ۹۲ به همراه اکیپ عملیاتی شامل دو دستگاه خودرو سازمانی با تجهیزات و مهمات جنگی جهت اجرای گشت و جلوگیری از ورود اشرار مسلح،به نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان به ماموریت اعزام گردیده بودند، درحین تردد در ارتفاعات مرزی با اشرار مسلح و از خدا بی خبر درگیر شده و با سایر همرزمانش در کمین مزدوران استکبار جهانی قرار می گیرند.
💫دراین حادثه جانسوز سرباز مهدی عارفی به همراه سیزده تن دیگر از دوستانش مورد اصابت گلوله اشرار به فیض شهادت نائل می گردد
💢 ختم صلوات ،هدیه به امام_زمانمان ....
💢شهدایی که چنین روزی تو میدان جنگ
💢آسمانی شدن،ارواح مطهرشهدا..ــ
💥وروح بلند شهید مهدی عارفی💥
💚صلـــــــــــوات💚
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘سالگرد شهادت شهیده صدیقه رودباری ⚘
آرزوی شهادت داشت.
مادرش در تب و تاب خرید جهیزیه برای او بود، اما او در فکر و اندیشه دیگری بود.
آخرین باری که تلفنی با خانواده صحبت کرد برایشان از شهادت گفت.
مرور دفترچه و دستنوشتههایش او را مشتاق شهادت نشان میداد.
در بانه او را به عنوان مربی آموزش اسلحه برای خواهران انتخاب کردند.
چون استعداد و علاقه ویژهای به مسائل نظامی داشت.
صدیقه آنقدر فعالیت مذهبی و فرهنگی داشت که خار چشم منافقین شده بود تا جایی که منافقین او را تهدید به مرگ کردند و گفتند: «اگر چه رفتار تو با ما خوب است، اما اگر تو به دست ما بیفتی، پوست بدنت را کنده و آن را با کاه پُر خواهیم کرد.»
تاریخ شهادت: ۵۹/۵/۲۸ 🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌺⚘بسمہ رب الشهدا والصدیقین⚘
⚘به مناسبت سالروز تولد ⚘شهید_مجید_قربانخانی
⚘تاریخ تولد: ۳۰ /۵/ ۱۳۶۹. تهران
⚘تاریخ شهادت : ۲۱ /۱۰/ ۱۳۹۴
⚘مزار شهید : تهران. یافت آباد.
✍ای آشنای ملکوت، ای حسرت ما درماندگان از عروج.
🌺همه ی ما به توبه نیاز داریم. به قول قرآن، توبه_نصوح که گوشت تن گناهکارانمان را آب کنیم و از نو بسازیم آنچه تاکنون به زحمت گناه روی هم انباشته ایم.
🌺مجید اسطوره ی زمان ما تویی ، که از خیلی چیزها گذشتی و شدی مجید_بربری.
🌺آخ خدا، نمی دانم چه حکمتی است. کسانی که شوق تو دارند؛ جسم شان نیز می سوزد...
🌺مجید همه گوشت و پوست تو ماند و فقط استخوان هایت برگشت؛ پاکِ پاک، بدون ذره ای از بوی تنت.
🌺کار خدا را که از کجا تو را برداشت و به کجا نشاند، ماها که فقط بلدیم حسرت بخوانیم ، بخوریم و حسرت بنویسیم.
🌺خدا بخواهد، استخوان های آدم نیز زائر_علی_بن_موسی_الرضا خواهد شد.
فقط یک شرط دارد باید پاک باشی یا اگر نیستی پاک شوی🌹
🤲خداوندا پاکم کن و خاکم کن🥀
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج..🤲
هدیه_به_روح_شهداء_و_شهدای_مدافع_حرم_آل_الله......💥شهیدسرافرازمجیدقربانخانی💥
💠صلــــــــــــــــوات💠
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍂برگی از خاطرات آزادگان سرافراز🍂
🌷بسم رب الشهداء والصدیقین🌷
👌باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد.
🔰خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
وقتی بازگشت از او پرسیدند:
این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
◽️و او گفت:
برنامه ریزی کرده بودم؛
و هرروز یکی از خاطرات گذشتهام را مرور میکردم.
◽️سالها در سلولهای انفرادی بود؛
و با کسی ارتباط نداشت.
⚪️ قرآن را کامل حفظ کرده بود.
⚪️ زبان انگلیسی میدانست.
⚪️ برای ۲۶ سال نمازقضا خوانده بود.
🌷حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم،
ده سالی که تو انفرادی بودم؛
سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🌷بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم؛
یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود.
سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ میخورد؛
میخواست باقی مانده آن را دور بریزد؛
نگاهش به من افتاد.
دلش سوخت و آن را به من داد؛
من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم.
این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال،
(نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم.
حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم.
🌷شهیدحسینلشگری🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمیدانستیم که احمد اینقدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیکترین فرد به احمد بودم، نمیدانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است که هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلتها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا میگفت واقعاً انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله میگیرد، احساس میکند که احمد یک قلهای بود، واقعاً یک قلهای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین میگویم احمد واقعاً خلاصهای از شخصیت امام خمینی(ره) بود در ابعاد مختلفی.
حاج احمد در نگاه حاج قاسم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh