#نماز_وقت_عاشقی 💕
⚜ میهمان از شهرستان رسیده بود.
باید شام تدارک میدیدم. ایمان را برای خرید صدا زدم.
هیچوقت جواب درخواستم را رد نمیکرد.
نزدیک اذان مغرب بود،
مِنومِنی کرد و گفت: مامان اگه اجازه بدی، اول برم مسجد، نمازمو بخونم بعد میخرم.
با معذرتخواهی از میهمانها راهی مسجد شد.
نماز اول وقت دغدغه زندگیاش شده بود.
مسجد به صدای قدمهایش آشنا بود.
🍃 آن شب غذای روی سفره عطر #نماز_اول_وقت ایمان را داشت...
شهید مدافع حرم🕊🌹
#ایمان_خزاعینژاد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
#با_شهدا_رفافت_کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
اواخر شب بود که پسرم تازه به خواب رفته بود و من هم فرصت را غنیمت شمردم و تعدادی از برگههای امتحانات میانترم دانشجوهایم را تصحیح کردم.
از بس با پسرم کلنجار رفته بودم و بازی کرده بودم خسته شده بودم، به رختخواب رفتم و زود خوابم برد، در خواب شهید همت را دیدم.
با موتور تریل آمد ، چشمان درشت و زیبایش را به من دوخت و با لبخند گفت: بپر بالا! محو تماشای چشمان او بودم و بی اختیار سوار موتور تمیز و نوی او شدم.
ازکوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم.
ناگهان از خواب پریدم، سابقه نداشت که نیمههای شب بدون دلیل از خواب بیدار شوم.
چهرهی نورانی و چشمان مشکی شهید همت در خاطرم تازه بود و به خوبی همه جزییات خوابم را میدانستم.
به امید دوبارهی دیدن چشمهایش به خواب رفتم ، صبح زود بیدار شدم اما بدون دیدن دوبارهی چشمهایش!
خوابی که دیدم بودم آنچنان شفاف و روشن بود که آدرس خانهای که با شهید همت رفته بودم به خوبی در ذهنم مانده بود ،
به دانشگاه که رسیدم در جمع دوستانم این خواب را تعریف کردم و گفتم: به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟
هر کس اظهار نظری میکرد ، بعد از دقایقی همه با هم گفتند: آدرس خانه را بلدی؟
گفتم: بله. گفتند: خوب معلوم است، حاج ابراهیم بهت گفته باید آنجا بروی!
دل تو دلم نبود کلاس درس که تمام شد بلافاصله خودم را به در آن خانه رساندم.
همه شواهد و جزییات مو به مو در خاطرم بود و این خانه دقیقا همان خانه بود،
با آشوبی در دل و دستی لرزان زنگ خانه را زدم.
پسر جوانی دم در آمد، با ابروهایی برداشته و موهایی ژولیده گفت: بله کاری دارید؟!
با عجله گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟
نام حاج ابراهیم را که شنید ناگهان رنگش عوض شد و بدون مقدمه شروع به گریه کرد.
شانههای نحیف و استخوانیاش میلرزید و گلوله گلوله اشک بر محاسن نداشتهاش میلغزید.
حال او را که دیدم بی اختیار اشکم روان شد و دست او را گرفتم و یک یا الله گفتم و داخل خانه شدم.
در میان اشک و هق هق گریه گفت: چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم.
دیشب آخرای شب داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت.
گفتم: می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه.
الآن هم که شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.
او را در بغل گرفتم، تنها بود تنهای تنها!
شانههای او میلرزید و قلب مرا هم میلرزاند.
ذراتی از اشک که از حدقه چشمم جوشیده بود بر روی عینکم ریخت و دیدم را کم میکرد اما دید باطنیام را زیاد.
تا دیشب معنای آیه قرآن را که میفرماید: شهیدان زنده هستند و عند ربّهم یرزقوناند را نمیفهمیدم اما حالا ...واقعا شهیدان زندهاند
😭😭😭
🌷اللهم عجل لولیک الفرج بدما الشهدا🌷
#با_شهدا_رفاقت_کنیم
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌺
چه بهانهای برای نماز نخوندن دارند؟!
آخرین لحظات..
شهید مدافع حرم حمیدرضا ضیائی✨
🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅چرا در کربلا، بعضیا تونستن بمونن پای امام، و خیلیها نتونستن؟
✘ چرا همین الآن، بعضیها رسیدن به همراهی با امام زمان علیهالسلام و ما هنوز نرسیدیم؟
🔰#استاد_شجاعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدحججی میگفت؛
همـهمیگوین:
خــوشبـهحالفلانی،شهیدشــد
امــاهيچکسحـواسشنیست
کـهفلانیبــرای #شهیدشـدن،
شهیدبـودنرايـادگـرفت...🌱
#شهیدانہ
_گفتم: تا کربلا چقدر راه است؟
گفت: چند لحظه ...
هر کجا باشی مهمان اویی!
رو به قبله بایست وسه مرتبه بگو:؛
[صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ]✨
#امام_حسین
#محرم
#اربعین
#شهیدا اول پروا کردند
یعنی #تقوا رو رعایت کردند
بعد پرواز کردند.
#حاج_حسین_یکتا🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨͜͡🕊
.
.
نمیدانمشھادت
شرطِزیبادیدناست
یادلبھدریازدن؛
ولیهرچہهست،جزدریادلان
دلبھدریانمیزنند...
.
.
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهیدانه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️بسم رب الشهداوالصدیقین ❤️
#سالروز_شهادت:
#مدافع_ حرم:
#شهید_حسین_ دارابی
❤️شهدای خان طومان
🌷شهید مدافع حرم؛ حسین دارابی، 27 مهر 1361 در تهران متولد و در خانوادهای مذهبی و شیفتۀ اهل بیت علیهمالسلام پرورش یافت. از همان دوران کودکی با قرآن کریم و آموزههای دینی انس گرفت. به همین دلیل هم در جوانی، همواره عشق به پوشیدن لباس دفاع از حرم داشت. اما یک رویای صادقه، عزم او را برای اعزام به سوریه جزم کرد. مادر شهید دارابی در مصاحبهای گفته بود: «سر بحث سوريه وانتش را فروخت. يكي از دوستانش هم همان ایام خواب ديد كه حضرت رقيه علیهاالسلام دست حسين و چند نفر ديگر را ميگيرد و از صف جدا ميكند. اين خواب عزم حسين را براي رفتن، جزمتر كرد.» سرانجام، 19 مرداد 94 به آرزوی خود رسید و به فیض شهادت نائل آمد.💔
🌷#این_ امنیتها _اتفاقی_ نیست
🌷#شهدارایادکنیدباصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh