فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تویی که گریه کردی برای خدا،خدا فراموشت میکنه؟
🎙استادمسعودعالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#پاےِدرسِ_شهدا
-اگریک روز پاڪ باشید وگناه نکنیدحتما آقا(عج)رادرخواب می بینے!
واگر۱۰روز پاڪ باشی ،خودحضرت راخواهے دید!》
+شهیداحمد علے نیرے
#کتاب_وصال📚
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📌 ماجرای مادری که فرزند شهیدش را غسل داد و بر لبانش بوسه زد.
🔹️ آنچه که در تصاویر دیده مي شود ، خانم آفاق بصیری؛ مادر دانشجوی شهید «سیدمحمد محمدنژاد» از لشگر ۲۵ کربلا در استان مازندران است
◇ #شهید_محمدنژاد در ادامه عملیات بیتالمقدس در وسط معرکه جنگ شهر خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کاتیوشا به پشت سرش به #شهادت رسید.
🔹️ وقتی به #مادرشهید گفتند؛ که پسر شما غسل نمیخواهد گفت: درست است که فرزند من نیاز به غسل و کفن ندارد، ولی من او را غسل میدهم و کفن میپوشم، تا به دشمنان بگویم ما از مرگ و #شهادت هیچ ترس و واهمهای نداریم و به مردم بگویم که افتخارم این است که پسرم فدای اسلام، انقلاب و حضرت امام شده است.
◇ این #مادرشهید خودش وارد قبر شد و از احساس او پرسیدند گفت: خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: پسرم! سلام مرا به مادرت #حضرت_زهرا (س) برسان و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند.
#شهید_سیدمحمد_محمدنژاد
#مادران_شهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت8⃣3⃣ اشک از چشم احسان ریخت. دلش درد داشت. از امیر، از شیدا، حتی ا
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت9⃣3⃣
احسان خیلی با خود کلنجار رفت. در نهایت مقابل صدرا و رهایش ایستاده بود و می گفت: پدر و مادرم پشتم رو خالی کردن. پشتم باشید!
من امشب باید از زینب خانم خواستگاری کنم.
رها لبخند زد: برو دوش بگیر و تیپ بزن. مهدی جان مامان! کلید ماشین رو بردار، برو دسته گل و شیربنی بخر!
مهدی با خنده کلید را قاپید و ضربه ای میان کتف احسان زد و رفت.
محسن گفت: دو قلو ها با من. فقط اون دختر بد اخلاق رو با خودتون ببرید.
خانواده داشتن خوب است! خیلی خوب! اما خوب تر این است که دور و بر خودت کسانی را داشته باشی تا شادی ات برایشان مهم باشد. که پشت و پناه تو باشند...
احسان به طلب زینب سادات رفت! نمی توانست شکست را بدون هیچ تلاشی بپذیرد. حداقل جلوی وجدان خودش شرمنده نبود!
رها زنگ را زد.
قلب احسان به تپش افتاد...سیدمحمد در را گشود و به مهمان های پشت در نگاه کرد. لبخند زد و گفت: آقا ما که گفتیم بیاید برای مراسم، خودتون ناز کردید، الانم دیر تشریف آوردید، خواستگارها رفتن.
صدرا، سیدمحمد را کنار زد و رها با یک با اجازه از در وارد شد. بعد صدرا دخترک نق نقوی سیدمحمد را در آغوشش گذاشت و گفت: ما خودمون خواستگاریم، زودتر می اومدیم دعوا میشد!
سیدمحمد به احسان کت و شلوار پوشیده و برازنده شده نگاه کرد و گفت: پس بفرمایید، خوش اومدید!
زینب سادات در آشپزخانه پناه گرفته بود و خارج نمیشد. قلبش بی مهابا می تپید. باورش نمیشد. همه چیز خیلی ناگهانی بود. تمام امروز عجیب بود.
هر چه سایه و زهرا خانم به دنبالش آمدند، پاهایش یارای رفتن نکردند و
همان جا نشست.اصلا چه میگفت؟
در همین فکر بود که کسی مقابلش نشست. نگاهش محجوبانه بود. پر از
شرم و زینب سادات پر از حیا شد وصورتش گلگون...
احسان: شما نیومدید، مجبور شدم من بیام! من یک توضیح به شما بدهکار هستم. اول درباره اون صحبت کنیم، بعد بریم سر اصل مطلب.
زینب سادات گوش میداد و احسان با همه توجه و دقتش، کلمات را میچید: شاید ناراحت شدید از دستم اما برعکس شما که توجهی ندارید،همکارها متوجه توجه من به شما شده بودن. در حقیقت دروغ هم نگفتم. رهایی یک جورهایی جای مادر من هست و خاله شما!
زینب سادات شرمگین گفت: کاش به من هم میگفتید.
احسان: حق با شماست، اشتباه کردم. در واقع فکر نمیکردم اینقدر براشون مهم باشد.
زینب سادات: انگار خیلی مهم بود. برعکس همیشه که به من توجهی نداشتن، خیلی مورد توجه بودن. احتمالا باید برای خاله از کمالاتشون تعریف کنم. امروز هجده مدل غذا و دسر به من تعارف شد!
احسان لبخند زد: بیچاره ها خبر ندارن، جای بدی سرمایه گذاری کردن.
چون من امشب اومدم، دختر آرزوهام رو خواستگاری کنم. زینب خانم!
میدونم در حد شما نیستم، میدونم خیلی مونده تا مثل کسی بشم که مورد قبول شما باشه، این چند سال تمام سعی خودم رو کردم اما این خواستگارهای شما دلم رو لرزونده! میترسم از دستتون بدم.به من فکر کنید. به من اجازه بدید یکی از خواستگار های شما باشم. من تمام سعی خودم رو برای خوشبختی شما میکنم. چیزی برای تضمین ندارم اما قول میدم در شان شما بشم!
زینب سادات گفت: بابا ارمیا تضمینتون کرده. شما ضامن معتبر دارید!
زینب سادات احسانِ هاج و واج مانده را تنها گذاشت وکنارعمویش نشست.
رها با لبخند پرسید: چی شد؟ داماد کجاست؟
احسان با سری پایین افتاده وارد شد و کنار صدرا نشست.
صدرا دستی به شانه احسان زد: پکری؟ جواب رد شنیدی؟
احسان نگاه گیج و مبهوتش را به صدرا دوخت و لب زد: فکر کنم جواب مثبت گرفتم!
🌷"نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت0⃣4⃣
زینب سادات سرش را با شرم پایین انداخت و لبه چادرش را روی صورتش گرفت تا سرخی آن را بپوشاند. همه متعجب نگاهشان میکردند.
سیدمحمد گفت: به این سرعت؟
بعد اخم کرد و به زینب سادات نگاه کرد: یعنی چی؟
احسان بلند شد و به سمت زینب سادات رفت. سه قدم تا زینب سادات فاصله داشت که مقابلش روی زمین زانو زد و نگاهش روی او میخکوب شد: آقا ارمیا چی گفت؟ چی گفت که گفتید ضامن من شد؟
اشک از چشم رها افتاد. سایه که دخترکش را در آغوش خوابانده بود،
مات شد و سیدمحمد و صدرا سرجایشان میخکوب شدند. زهرا خانم اشک چشمانش را زدود و گفت: برامون بگو چی شده عزیزم.
زینب سادات به یاد آورد:
از سرکار تازه آمده بود. خسته بود.بعد از تعویض لباس، روی تخت دراز کشید که خوابش برد.
بابا مهدی و مامان آیه بودند که با لبخند نگاهش میکردند. دستش را گرفتند و قدم زدند. میان پدر و مادر بودن، حس خوبی به او میداد.
حسی فراتر از تمام حس های خوبی که تجربه کرده بود.کنار چشمه ای نشستند. آیه دست در آب برد و سیدمهدی بالبخندی که چهره اش را زینت داده بود به آنها نگاه میکرد. بعد نگاه از آنها گرفت و جایی پشت سرشان را نگاه کرد. گویی به استقبال کسی میرود، از جا بلند شد. زینب سادات به پشت سرش نگاه کرد و ارمیا را دید که سیدمهدی را در آغوش گرفت. آنقدر صمیمانه لبخند میزدند که زینب سادات هم لبخند زد. آیه دستش را گرفت و به سمت مردها رفتند. ارمیا با آن چهره آرام و دوست داشتنی اش، به آنها مینگریست.
به زینب سادات گفت: خیلی بزرگ و خانم شدی.
زینب سادات خندید. سیدمهدی دخترش را در آغوش گرفت و گفت: ضمانتش میکنی؟
ارمیا گفت: همونجور که تو من رو ضمانت کردی.
سیدمهدی گفت: سه تا شرط دارم.
ارمیا گفت: همش قبول.
آیه گفت: شرط ها رو نمیخواید بدونید؟
ارمیا با همان لبخند گفت: همین سه شرط رو برای من هم گذاشته بود.
سیدمهدی لبخند زد: تو بهترین انتخاب بودی برای امانتی های من.
ارمیا گفت: الان هم من تضمین میکنم که امانت دار خوبی برای امانتی تو و من هستش.
آیه گفت: ایلیا چی؟
ارمیا گفت: حواسم بهش هست
سیدمهدی به صورت زینب سادات نگاه کرد و گفت: خوشبختی این نیست که بدون مشکل زندگی کنید! خوشبختی اینه که هیچ وقت همدیگر رو تنها نذارید و خدارو فراموش نکنید. ایمان داشته باش که دنیا فقط برای امتحان کردن شماست و آرامش بعد از این دنیا، در انتظار شماست.
دست زینب سادات را به دستان منتظر ارمیا داد. زینب سادات هم قدم با ارمیا شد.ارمیا گفت: دوست داشتن، نعمت بزرگی هست که خدا به ما داده. درهای قلبت رو باز کن. من تضمینش میکنم. بهش بگو سه شرط سیدمهدی، سه شرط من هم هست. ایمان، اخلاق، محبت! تو باعثشدی من خوشبخت ترین بشم و زندگی خوبی داشته باشم. حالا نوبت
من شده که جبران کنم! ما همیشه کنارت هستیم.
زینب سادات گفت: به کی بگم بابا؟ درباره کی حرف میزنی؟
ارمیا زینب سادات را چرخاند، تا پشت سرش را ببیند و در همان حال گفت: همونی که امشب میاد.
و زینب سادات نگاهش به احسانی افتاد که مقابل سنگ قبری نشسته و اشک میریزد.
🌷نویسنده:سنیه منصوری
ادامه دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5922444818088201344.mp3
12.45M
#مادری_از_عرش ۵
#استاد_شجاعی
#حاج_مهدی_رسولی
✦مقام حضرت زهرا سلاماللهعلیها،
مقام تدبیرِ عالَم است!
تدبیر و مدیریت عالَم، بسمتِ آیندهای معلوم که قرآن وعده داده است!
✦در چنین مقامی که ایشان قرار دارند؛
چه کسانی در نزدیک شدن، شبیه شدن و مَحْرم شدن، از دیگران پیشی خواهند گرفت؟
#من_و_خانواده_آسمانی
@Ostad_Shojae
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم❣
سلام بر مهدى امّتها✋
سلام بر هدایت گر قلوب
سلام حضرت آرامش
هر کجا اسم شما را میبینم
هر کجا که نامتان به میان میآید
حال دل همه خوب میشود
چه رسد به اینکه صدای اناالمهدی تان
در گوش زمین بپیچد ... !
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🤲
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝مادر دارم از حالت خبر ...
🎙مداحی دلنشین #ملاباسم_کربلائی بمناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
📎 #فاطمیه
📎 #ایام_فاطمیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
🕊 کلام زیبای شهیدان ....
❤️ شهیدمحسنحججی:
🌟یک طوری زندگی کن که خداعاشقت بشه تاخوب بخرد تورو.
❤️شهیدمرتضیعطایی:
🌟یاامام رضا:توکه آخرگره رووامیکنی پس چرا امروزوفردامیکنی.
❤شهیدحسینمعزغلامی:
🌟تامیتوانیدبرای ظهوردعاکنیدکه بهترین دعا هاست.
❤️ شهیدمحمودرضابیضایی:
🌟شیعه به دنیا آمدیم که موثردرتحقیق ظهورباشیم.
❤️ شهیدجوادمحمدی:
🌟دراون دنیا جلوی بی حجاب هاوآنهایی که تبلیغ بی حجابی میکنند رامیگیرم.
❤️ شهیدمحمدهادیذوالفقاری:
🌟آمدم به عراق برای جنگ تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س)رابگیرم.
❤️ شهیدرضاسنجرانی:
🌟نمازهایتان را اول وقت بخوانید که بهترین عمل است.
❤️ شهیدحسینمحرابی:
🌟هرجوان پسریادختری که نمازش رااول وقت بخواند شفاعتش میکنم.
❤️ شهیدحسنقاسمیدانا:
🌟ازراه واهداف انقلاب وسخنان امام خامنه ای دورنشوید
#کلامزیبایشهیدان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📌 ماجرای شهیدی که در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) دیدار کرد
🔷️ در بازدید مقام معظم رهبری از لشکر ۱۹ فجر استان فارس، فیلم مصاحبه ای از شهید اسلامی نسب که برای چند روز قبل از شهادتش بود، پخش شد.
◇ ایشان با ذکـر عملیات فتح المبین به یاد حضرت زهـرا (س) افتاد و گفت: «آن پاره تن حضرت رسول (ص) همیشه ما را در مصائب یاری کرده و هیچ گاه تنها یمان نگذاشته است.»
◇ سپس با بغض و مکث طولانی ادامه داد: «هرگـاه نام مبارک بی بی حضرت فاطـمه (س) را به زبان می آورم، ناخودآگـاه از خود بی خود می شوم.» و بعد به زمین خیره میشود و سکوتی طولانی ..!
🔻 وقتی فیلم تمام شد؛ مقام معظم رهبری با چشمان خیس از اشک فرمودند: «ایشان کتمان میکند که حضرت را دیده است. بنده مطمئنم که این شهید عزیز، در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) مراوده داشته است.»
🎙 راوی: سردار نبی رودکی
📚 خط عاشقی (۲) / حسین کاجی
#سردار_شهید_محمد_اسلامی_نسب
#یادشهداباصلوات
#فاطمیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نیازی نیست روضه سربیاید
نباید روضه خوان دیگر بیاید
برای گریه این ایام کافیست
فقط گاهی صدای(در)بیاید
#فاطمیه🖤
🥀العجل،یامنتقم فاطمه 🥀 🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اگر میخواهید توی عملیات موفّق باشید و فاطمة زهرا «سلام الله» شب عملیات به فریادتان برسد نماز شب را ترک نکنید.
ما از نظر نظامی در برابر عراقیها چیزی نیستم پس همین نماز شبها و توسّل به ائمه علیه السلام است که ما را پیروز میکند.
هرچه داریم از فاطمة زهرا سلام الله داریم...
شهید حاج#مجید_زینلی🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️شهید ابراهیم هادی
چه کردی که
مـــادر
خریدارت شد ....... 🖤
#شهید_ابراهیم_هادی
#فاطمیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
میگفت؛
پاکبودنبهایننیستکه
تسبیحبرداریوذکربگی
پاکیبهاینهکهتوموقعیتگناه
ازگناهفاصلهبگیری
اونلحظهایکهمیتونیگناهکنی
ولینمیکنیثوابشازهزاردورتسبیح
انداختنبیشترهرفیق
#تباهیات..🚶🏻♂
#تلنگرانھ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷🕊🍃
ای شهـیدان❤️
در وصــــف شما هرچه بخواهیم بدانیم
باید که فقط سوره والشمس بخوانیم
آرامش این لحظهی ما لطف شماهاست
رفتید که ما راحت وآسوده بمانیم
پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ما گدای فاطمه هستیم عزت را ببین
#فاطمه دار و ندار ماست ثروت را ببین
تا ابد شکر خدا ، شکر خدا ، شکر خدا
مادری چون مجتبی گشتیم، نعمت را ببین
حضرت #زهرا اجازه بر من آلوده داد
تا زنم او را صدا #مادر ، کرامت را ببین
عالم و آدم تماما دست بوس مصطفاست
#مصطفی شد دست بوس او ، فضیلت را ببین
#محمدحسین_رحیمیان
#ایامفاطمیه
#فاطمیه
#شهادتحضرتزهراسلاماللهعلیها
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh