eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴سمی که حتی پوست و استخوان و خون حضرت هادی علیه السلام را مسموم کرد... ▪️استاد انصاریان 🏴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ امام هادی علیه السلام: 🔷 هر که بر طریقِ خداپرستی محکم و استوار باشد، حتی اگر مصیبت‌هایِ دنیا او را تکه‌تکه کنند و پراکنده سازند، بر او سبک می‌آید. 📚تحف العقول، ص۵۱۱ 🏴 علیه السلام تسلیت باد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️لحظاتی از آخرین غبارروبی حرم امامین عسکریین علیهماالسّلام توسط 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 نامه‌ی شهید شهبازی به برادرش که از نیروهای مؤمن دانشگاهی بود و در آمریکا در حال تحصیل بود: برادر جان، در سه محل است که چهره‌ی حقیقی انسان نمود پیدا می‌کند؛ یکی در سلول (زندان)، دیگری در بستر مرگ و دیگری در هجرت. پس کوشش کن که همیشه به یاد خدا باشی. ( همواره به یاد خدا باشید تا رستگار شوید. ) و دیگر این‌که سعی کنیم از خوابی که ما را فراگرفته بیدار شویم. به قول مولا امیرالمؤمنین(ع): مردم خواب هستند، زمانی که می‌میرند بیدار می‌شوند. محمود زمانی هم که برای مشایعت برادر به فرودگاه آمده بود یک جلد قرآن به او هدیه داد تا در سفر به آن‌سوی آب‌ها توشه‌ی راهش باشد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدا. شهیدی که نگذاشت مادرش خجالت بکشد. شهید کاظم رستگار ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
●علی اصغر در سال ۱۳۴۱ در کرمانشاه دیده به جهان گشود و در خانواده ای مذهبی و متدین دوران کودکی اش را سپری نمود و سپس وارد مدرسه شده و تا چهارم دبیرستان تحصیل نمود. ●سپس وارد سپاه گردید به علت علاقه شدید به امام (ره) و انقلاب و اسلام و مقید بودنش نسبت به مملکت اسلامی ایشان را راهی جبهه های حق علیه باطل نمود. ●شهید بزرگوار بسیار مومن و با تقوی بود و یکی از خصوصیات برجسته ایشان منظم بودن و با شخصیت بودن ایشان بود و با توجه به اینکه تک فرزند (پسر) خانواده بود اما بخاطر اینکه موقعیت مملکتی جنگ بود ترجیح داد که به جبهه برود ایشان در سال ۵۹ ازدواج نمود که ثمره ازدواجش یک فرزند پسر به جا ماند. ●شهید عزیز و بزرگوار در مورخه ۶۵.۱۰.۲۴ در منطقه کربلای ۵ شلمچه در نبرد با مزدوران بعثی عراق به علت اصابت ترکش نارنجک به درجه رفیع شهادت نایل گردید و پیکر پاک شهید را در گلزار شهدای کرمانشاه به خاک سپردند. 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
قسمتی از سخنرانی در عملیات رمضان: «همین بسیجی های کم سن و سال را شما ببین؛ از پشت میز مدرسه آمده جبهه، بعد شب حمله با آن کلاشینکف قراضه اش غوغا می کند صبح که می روی توی این بیابان شرق بصره همین طور جنازۀ کماندوهای گردن کلفت بعثی است که روی زمین ریخته... این ها را کی زده؟ همین بسیجی کوچولو» عکس: پاییز ۱۳۶۲، قلاجه، عملیات والفجر چهار 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 قرآن، قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است. اسلام را در تمام شئونات حفظ کنید. رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است یاری کنید. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹خاطرات شهید مدافع‌حرم فاطمیون حامد بافنده از همرزم شهیدش، محمدحسین مومنی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏳ اصلی‌ترین معضل افراد مهدوی... نود درصد افراد از این مسیر برمیگردن، پاکار نمیمونن ع را خدمت عج تسلیت عرض می کنیم ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلام مادر شهیده دانشجومعلم هنگام تدفین... تو رو خدا چادرتون رو زمین نذارید..😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱 مادر شهید بهشتی می‌گفتند: من در طول مدت بارداریِ سید محمد، نُه مرتبه قرآن را ختم کردم. برای شیر دادن به سید محمد، وضو می‌گرفتم، رو به قبله می‌نشستم و هنگام شیر دادن قرآن می‌خواندم؛ اگر تلاوتم قطع می‌شد شیر نمی‌خورد. 🕊 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 📝بند ۳ استغفار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار ۷۰ بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 📿 🌴اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يَدْعُو إِلي غَضَبِكَ أَوْ يُدْنِي مِنْ سَخَطِكَ أَوْ يَمِيلُ بِي إِلَى مَا نَهَيْتَنِي عَنْهُ أَوْ يَنْاَنِى عَمَّا دَعَوْتَنِي إِلَيْهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمِّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ بارخدایا! از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که مرا به سوی غضبت فرا می‌خواند؛ یا مرا به سوی خشمت نزدیک می‌کند؛ یا مرا به سوی آنچه که نهی‌ام کرده‌ای می‌کشاند؛ یا از آنچه که مرا به سوی آن دعوت کرده‌ای دور می‌کند؛ پس بر محمد و خاندانش درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزندگار 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📌 محافظ حاج قاسم در خطبه عقد از همسرش طلب دعای شهادت کرد 🔹️ مادر شهید وحید زمانی نیا می گوید: آرزو داشتم پسرم را در لباس دامادی ببینم ولی خداروشکر می‌کنیم که وحیدم عاقبت بخیر شد ...» ◇ وحید زمانی‌نیا تازه‌ دامادی بود که با ۲۷ سال سن، چهار سال در دفاع از حرم شرکت کرد و محافظ حاج قاسم بود. ◇ وحید در زمان جاری شدن خطبه عقد، چون شنیده بود دعا در آن لحظه به استجابت می‌رسد، از همسرش طلب دعای شهادت کرد و چقدر زود دعایش مستجاب شد. ◇ وحید از محافظان حاج قاسم بود ، بی خود نبود که حاجی، وحید را انتخاب کرد. ◇ او از همه نظر نمونه و بسیار به حاج قاسم نزدیک بود و هر جا که حاج قاسم حضور داشت وحید هم همانجا بود. ◇ وحید تازه عقد کرده بود و می‌خواست دست همسرش را بگیرد تا سر زندگی اش برود . ◇ چند روز قبل از شهادت گفته بود که با اجازه حاج قاسم می خواهم به کربلا بروم اما قسمت این بود روی دستان مردم در کنار حاج قاسم کربلایی شود. ◇ شهید وحید زمانی نیا بامداد ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ در حمله بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد با ۲۷ سال سن در کنار حاج قاسم سلیمانی"سردار بزرگ ایران و اسلام" پر کشیدو در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. 🔹️ شهید وحید زمانی نیا ◇ تاریخ تولد: ۳ / ۴ / ۱۳۷۱ ◇ تاریخ شهادت : ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ ◇ محل تولد: تهران ◇ محل شهادت : فرودگاه بغداد ◇ محل خاکسپاری :شهر ری - حرم حضرت عبدالعظیم حسنی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔺‍ شهیدےکه حضرت زهرا(س)سیرابش کرد جاے شهید طاهرنیاخالے که مادرش میگفت: به گوشم رساندن که سجاد لب تشنه شهید شده وقتی تیر خورده بود از همرزمانش آب طلب میکند اما دوستانش به سجاد اب نمیدند و میگویند الان نمیتونیم بهت آب بدیم چون آب برای بدنت ضرر داره و سریع شهید میشی لحظاتی بعد سجاد تشنه به شهادت میرسد این موضوع خیلی منو ناراحت کرده بود هی با خودم میگفتم کاش به پسرم آب میدادن تا اینکه یه شب تو خواب دیدم سجادم پایین کوه افتاده و من دارم میرم بهش اب بدم اما بانویی رو دیدم که عصا بدست(ان بانو حضرت زهرا(ع) بود) رفت و به سجاد اب داد و برایم دست تکان میداد منظورش این بود خیالت راحت به پسرت آب دادم الان مطمئنم که سجاد سیراب به شهادت رسیده است ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یاد خدا ۹.mp3
9.74M
مجموعه ۹ | ✘ من می خوام برای خدا خاص ترین آدم باشم! میشه ؟ @ostad_shojae | montazer.ir @shahidNazarzadeh
🦋 در طول پرواز آرتور دائم در فکر خوش‌گذرانی و شب‌نشینی‌های طولانی در هامبورگ، مشغول رؤیاپردازی بود و از همه نقشه‌هایش برای ادموند صحبت می‌کرد. برخلاف ادموند که تمایلی به این قبیل نشست و برخاست‌های مبتذل نداشت و برایش جذاب نبود فقط با لبخند به صحبت‌های او در ظاهر گوش می‌کرد اما در باطن با افکار خودش درگیر بود. بعد از مدتی که از پرچانگی‌های آرتور گذشت، ادموند گفت: آرتورِ عزیزم، بهتر نیست به‌جای اینکه همش در فکر گشت‌وگذار و انتخاب باشگاه‌های معروف برای خوش‌گذرانی باشی، یه کم به این فکر کنی که چطوری قراره از این دختر حرف بکشیم؟! آرتور با دلخوری نگاهی به دوستش انداخت و گفت: یعنی از تو ضد حال تر آدم ندیدم! خب بگو ببینم مشکلت چیه؟! من اون روز به تو گفتم حرف کشیدن از دختره رو بذار به عهده من، دیگه چرا این‌قدر حرف بیخود می‌زنی، ضد حال؟ - اِ...! این چه حرفیه؟! خب ما اومدیم این سفر تا پسرعمه لوگان رو پیدا کنیم، ولی تو همش داری برای کارهای غیر ضروری برنامه‌ریزی می‌کنی! - خب تو احمقی دیگه، این چیزها رو نمی‌فهمی. همش سرت تو کار و کتابه، به هیچ‌چیز دیگه هم فکر نمی‌کنی، زندگی رو عشق است، آدم مگه چند سال زنده است؟! باید بهت تو این دنیا خوش بگذره! آرتور در حال قهقهه زدن بود که کسی به در اتاق زد. نیم‌نگاهی گذرا به هم انداختند و یک‌صدا اجازه ورود دادند اما به‌محض وارد شدن شخص، ادموند از جا پرید. وعده محقق شده و ملیکا حسینی، دختر محجبه و مسلمان دانشگاه برای دیدار او آمده بود. هر دو نفر تا حدودی دست‌پاچه شدند چون با وجود اینکه انتظار آمدن او را می‌کشیدند چند لحظه‌ای را به‌غفلت گذرانده بودند. با لهجه خاصی که کاملاً نشان میداد خارجی است پرسید: آقای ادموند پارکر! قبل از هر چیز می‌خوام مراتب سپاسگزاری صمیمانه خودم رو بابت نجات جونم بهتون اعلام کنم، من زندگیم رو مدیون شما و دوستتون هستم و دوم اینکه باید باهاتون خصوصی در مورد موضوع مهمی صحبت کنم؛ و نگاهش را از او برداشت. از حرکات و رفتار ملیکا هم میشد فهمید که دست‌پاچه و نگران است اما خیلی زود ظاهرش را حفظ کرد. آرتور هم متوجه شد که باید زودتر اتاق را ترک کند، بعد از کمی من‌من کردن گفت: یه پروژه‌ای هست که باید برم کتابخانه مرکزی دانشگاه، بهتره من زودتر برم، پس فعلاً تنهاتون میذارم. (ادامه دارد...) 📚تالیف : 🌱با ادموند همراه باشید تا ابعاد جدید و جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود... ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥 دو هفته ای از آمدن ملیکا میگذشت ولی هنوز از او خبری نشده بود. ادموند در التهاب عجیبی به سر می‌برد. چند روزی می‌شد که تصمیمش را گرفته و منتظر بود تا قاطعانه به پیشنهاد او جواب مثبت دهد. از مرگ عادل چند روزی می‌گذشت. بسته‌ ارسال شده برای ادموند شامل تمام مدارکی بود که عادل در طول این مدت بر علیه جریان پشت پرده ضد اسلام در دانشگاه جمع آوری کرده و قصد افشاگری داشت که همین امر باعث شده بود تا او را کشته و به نحوی صحنه سازی کنند که خودکشی به نظر برسد. زمانی که او بسته بینام و نشان را باز می‌کرد هیچ‌گاه این فکر به ذهنش خطور نمی‌کرد که ممکن است از طرف عادل شارما چیزی برای او فرستاده شده باشد. آن‌ها حتی فرصت صحبت کردن معمولی هم با یکدیگر پیدا نکرده بودند، چه برسد به اینکه تمام مدارک جمع آوری شده عادل اکنون در دست او باشد! با توجه به اینکه عادل فهمیده بود تشکیلات پشت پرده قصد جانش را دارد، عمل زیرکانه‌ای انجام داده بود. اگر مدارک به دست آن‌ها می‌افتاد نه تنها جان سالم بدر نمی‌برد. بلکه تمام زحمت‌هایش هم بر باد می‌رفت، علاوه براین زندگی‌اش را برای هیچ از دست می‌داد؛ بنابراین تمام سعی خود را کرده بود قبل از اینکه کشته شود و این مدارک به دست دشمنانش بیفتد، آن‌ها را به کسی بسپارد که احساس می‌کرد شایستگی دفاع از حق و حقیقت را دارد. ادموند طبق عادت همیشگی از کلیسا تا منزل را پیاده‌روی و درعین‌حال به ماجراهای پشت سر گذاشته‌شده فکر می‌کرد. او با هر قدمی که برمی‌داشت رفتار و منش ملیکا را برای خود تجزیه ‌و تحلیل می‌کرد. ازنظر او ملیکا دختری بود که در جامعه امروزی به‌سختی می‌توانست نظیرش را پیدا کند. دختری با حجب و حیای ذاتی و اصیلی که در دختران غربی هرگز ندیده بود. ظرافت‌های رفتاری به ‌دور از دلبری‌های ابتذال گونه و هوس پرانی‌های زنان و دختران جامعه‌اش که این خود می‌توانست ابزار بسیار قدرتمندی برای جلب نظر مردان با اصالت باشد. ملیکا از ادبیات متین و حساب‌شده‌ای در گفتارش استفاده می‌کرد که بر جذابیت‌ها و ویژگی‌های ظریف زنانه‌اش می‌افزود. حجاب و پوشش ساده او بی آن که نیاز به خودنمایی داشته باشد، گوشه‌ای از ذکاوت و تیزهوشی او را در مقایسه با دیگر زنان و دختران اطراف ادموند نمایان می‌کرد که با وجود این پنهان‌سازی و اجتناب از دلبری با ابزار زیبایی و ویژگی‌های زنانه، دریچه‌ای از نگاه‌های محترمانه را به‌سوی او بازکرده و شاید هر انسان آزاده و متفکری در دل او را تحسین می‌کرد.... (ادامه دارد...) 📚تالیف: 💠با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود.. ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد. خبری از دل پر درد گل یاس نداشت. •| باید این طور نوشت: چه شقایق باشد، چه گل پیچک و یاس،‌ جای یک گل خالیست، تا نیاید مهدی، زندگی دشوار است... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا