♨️علت اصلی دوری ما از امام زمان ارواحنا فداه
🔸علت اصلی دوری ما با #امام_زمان، دوری از خداست و گرفتار شدن در منجلاب گناه است،در واقع تنها مانع ارتباط با خدا و محبوبان او، گناه است.
🔸گاهی قلب انسان با گفتن یک «یا الله» یا خواندن یک دعا و تلاوت یک سوره از قرآن و دادن صدقات، نورانی و سبک می شود.
اما گاهی حجاب و ظلمت گناهان غلیظ است و به سادگی قابل رفع نیست.
🔸گریستن بر امام حسین علیه السلام همانند تیزاب لکّه گناه را محو و نابود می کند. «سفینه الحسین اَسرَعُ و اَوسَعُ و اَنفَذ»؛ کشتی امام حسین سریع ترین، وسیع ترین و نیرومندترین وسیله ها برای رسیدن است. هر کس وارد این کشتی شد، ره صد ساله را یک شبه پیمود.
🔸گریستن بر امام حسین دل را پاک و نورانی ساخته و انسان را مستعد ارتباط با حضرت ولی عصر می سازد.
گریستن بر امام حسین تا بدانجا فضیلت و اهمیت دارد که حضرت صادق فرمود: «فَمَن بَکی علی الحسین فَقَد اَدّی حقّنا… هر کس بر امام حسین بگرید، حق ما را ادا کرده است».[بحارالانوار؛ ۴۵.]
🔸از سید عبدالکریم پینه دوز(ره) که هر هفته به محضر امام عصر شرفیاب می گردید سؤال کردند: چگونه موفق به دیدار آن حضرت شدید؟ پاسخ داد:
یک شب پیامبر ختمی مرتبت را در عالم رؤیا زیارت کردم.
گفتم: یا جدّاه، یا رسول الله، بسیار علاقه دارم به محضر فرزند شما برسم و هر چه می کنم میسّر نمی شود. این امر چگونه امکان پذیر است؟
فرمود: سید عبدالکریم، فرزندم، اگر می خواهی خدمت امام زمان برسی، روزی دوبار؛ اول صبح و اول شب بنشین و بر حسینم گریه کن.
می گوید: از خواب بیدار شدم و یک سال این برنامه را ادامه دادم. صبح ها می نشستم و روضه کربلا را می خواندم، غروب هم می نشستم مقتل می خواندم و گریه می کردم. پس از یکسال دیدم که راه باز شد.
📚برگرفته از «چهارده گفتار پیرامون ارتباط معنوی با حضرت مهدی(عجل الله)»
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا ۱۰.mp3
11.72M
مجموعه #یاد_خدا ۱۰
#استاد_انصاریان | #استاد_شجاعی
✘ این که یه تسبیح دست بگیری، هی یه کلمه رو تکرار کنی، حواست هم هزار جای دیگه باشه، اثری داره؟
چرا من وقتی ذکر میگم حواسم همه جا هست جز خدا!
@ostad_shojae | montazer.ir
@shahidNazarzadeh
🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱
#بند4
📝بند 4 استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار ۷۰ بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🌱اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اِسْتَمَلْتُ اِلَيْهِ اََحَداً مِنْ خَلْقِكَ بِغِوَايَتِي اَوْ خَدَعْتُهُ بِحِيلَتِي فَعَلَّمْتُهُ مَا جَهِلَ وَ عَمَّيْتُ عَلَيْهِ مِنْهُ مَا عَلِمَ وَ لَقِيتُكَ غَداً بِاَوْزَارِي وَ اَوْزَارٍ مَعَ اَوْزَارِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمِّدٍ وَ آلِ مُحَمِّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ
بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که بندهای از بندگانت را با فریبکاری به سوی آن کشاندم و با نقشه و خدعه او را فریب دادم. آنگاه گناهی را که نمیشناخت به او یاد دادم و جلوی دید او را از آنچه میدانست گرفتم و میدانم که فردای قیامت باید با وزر و وبال گناه دیگران علاوه بر گناه خود با تو ملاقات میکنم؛ پس بر محمد و خاندان محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگار
🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_هشتم🦋
چند لحظهای به این منوال گذشت تا اینکه ملیکا با تعجب پرسید: آقای پارکر، حالتون خوب نیست؟! به نظر میاد رنگتون خیلی پریده. اگه بد موقع مزاحم شدم میتونم برم یه وقت دیگه بیام!
- اوه، نه خوبم، متأسفم اگه با رفتارم بیخودی نگرانتون کردم.
- نه اصلاً! فقط احساس کردم چندان سرحال نیستید.
- من فقط یه کم سردرد دارم. خب بفرمایید بنشینید. چطور میتونم کمکتون کنم؟ و درحالیکه سعی میکرد آرامش خود را حفظ کند، پشت میزش قرار گرفت و صندلی روبروی آن را به ملیکا نشان داد.
- بله. ممنونم. خب برای اینکه زیاد مزاحم وقت شما نباشم میرم سر اصل مطلب.
- صبر کنید. اول یه سؤالی دارم اگه حمل بر بیادبی من نباشه! شما اون روز تو پارکینگ این ساختمون چی کار میکردید؟ تا جایی که من فهمیدم شما دانشجوی رشته مطالعات تاریخی هستید و باید در دانشکده ویلکینز در خیابون گاور مشغول به تحصیل باشید! علاوه بر اینکه اینجا بیشتر ساختمان اداری و حقوقیه، دانشجوها کمتر به اینجا میان.
ملیکا بدون مکث و قاطعانه پاسخ داد: اومده بودم شما رو ببینم. دقیقاً به همون دلیلی که الآن اینجا هستم.
تعجب ادموند بیشتر شد، در دل با خودش تکرار میکرد؛ خدایا چه چیزی برای من در حال رخ دادن است؟! سرنوشت مرا به کجا خواهد برد؟
🔹 ادموند هم که چاره ای جز تسلیم در برابر خواسته آنها نمیدید، این چنین شروع کرد: فقط یک ماه اول نامزدی باهاش حس خوبی داشتم، انگار هرچه زمان پیش میرفت نقابی که به چهره زده بود بیشتر کنار میرفت. اوایل فکر میکردم من خیلی وسواس دارم و باید راحتتر با بعضی چیزها در جامعه کنار بیام؛ اما رفتارش از حد تحمل من خارج شده بود. من رو متهم میکرد که رفتار و افکار قرون وسطایی دارم و این روزها دیگه کسی مثل من مُتحجِّر زندگی نمیکنه. بیبند و باری های اخلاقیش رو پشت توهین به اعتقادات دینی من پنهان میکرد تا منو بشکنه و به هدفش برسه. وقتی بحث به اینجا رسید ادموند از عصبانیت قرمز شده بود و به وضوح میلرزید.
- رفتار زنندهای در دانشگاه و مکانهای رسمی و غیررسمی داشت،کافی بود به یه مهمونی دعوت بشیم تا در کنارش کل اعتبار خانوادگیم زیر سوال بره، با سر و وضع نامناسبی لباس میپوشید و قوانین رو زیر پا میذاشت، من چند بار سعی کردم با مهربونی توضیح بدم که رفتارش مناسب نیست ولی باز هم منو مسخره کرد. چند هفته پیش با آرتور، الیزا رو تو محوطه دانشکده با یه پسری دیدیم که... حرفش رو قطع کرد و ساکت شد، پدر و مادرش فهمیدند که تعریف کردن جزئیات آن اتفاق مثل بیماری جذام در حال خوردن روح و روان پسر عزیزشان است، پدر دستشو روی دستان ادموند گذاشت تا به او بفهماند که اجازه دارد از این قسمت گذر کند.....
📌تالیف #آمنه_پازوکی
🌱 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_نهم🦋
🌱ادموند هم که چاره ای جز تسلیم در برابر خواسته آنها نمیدید، این چنین شروع کرد: فقط یک ماه اول نامزدی باهاش حس خوبی داشتم، انگار هرچه زمان پیش میرفت نقابی که به چهره زده بود بیشتر کنار میرفت. اوایل فکر میکردم من خیلی وسواس دارم و باید راحتتر با بعضی چیزها در جامعه کنار بیام؛ اما رفتارش از حد تحمل من خارج شده بود. من رو متهم میکرد که رفتار و افکار قرون وسطایی دارم و این روزها دیگه کسی مثل من مُتحجِّر زندگی نمیکنه. بیبند و باری های اخلاقیش رو پشت توهین به اعتقادات دینی من پنهان میکرد تا منو بشکنه و به هدفش برسه. وقتی بحث به اینجا رسید ادموند از عصبانیت قرمز شده بود و به وضوح میلرزید.
- رفتار زنندهای در دانشگاه و مکانهای رسمی و غیررسمی داشت،کافی بود به یه مهمونی دعوت بشیم تا در کنارش کل اعتبار خانوادگیم زیر سوال بره، با سر و وضع نامناسبی لباس میپوشید و قوانین رو زیر پا میذاشت، من چند بار سعی کردم با مهربونی توضیح بدم که رفتارش مناسب نیست ولی باز هم منو مسخره کرد. چند هفته پیش با آرتور، الیزا رو تو محوطه دانشکده با یه پسری دیدیم که... حرفش رو قطع کرد و ساکت شد، پدر و مادرش فهمیدند که تعریف کردن جزئیات آن اتفاق مثل بیماری جذام در حال خوردن روح و روان پسر عزیزشان است، پدر دستشو روی دستان ادموند گذاشت تا به او بفهماند که اجازه دارد از این قسمت گذر کند.
ادموند پارکر جوانی سیساله بود، اصالتا روستازادهای که بهدوراز هیاهوی شهرهای بزرگ در دهکدهای کوچک به نام وینچ فیلد از توابع همپشایر در جنوب شرق انگلستان، مکانی آرام و دنج با جمعیتی حدود ششصد نفر به دنیا آمده بود. ادموند گرچه زاده روستا بود اما از لحاظ تربیت و جایگاه اجتماعی بی شک بسیار بالاتر و پختهتر از جوانان امروزی بزرگ شده در شهرها بود.
پدرش ویلیام پارکر از مردان سرشناس و اصیل، یک عمارت بزرگ به نام خانوادگی شان (عمارت پارکر) و تعداد زیادی زمین کشاورزی در آن حوالی داشت که در نوع خود جزء خانوادههای بسیار ثروتمند و با نفوذ انگلستان بهحساب میآمد اما این رفاه و ثروت باعث نمیشد که در زندگی بهدور از انصاف و عدالت با زیردستان خود رفتار کند.
ویلیام خیلی زود پدر شده بود، در سن 18 سالگی عاشق یکی از نوادگان مؤسس مدرسه قدیمی دهکده، ماری برگز شد، مدرسهای که در سال 1860 توسط ویلیام برگز تأسیس گردیده بود و چون هر دو خانواده جزء خانوادههای خوشنام و با اصالت منطقه بودند و از صمیم قلب رضایت به این وصلت داشتند، این دو جوان خیلی زود باهم ازدواجکردند. ثمره این ازدواج در فاصلهای حدود یک سال بعد یعنی سال 1982 به دنیا آمد، ادموند پارکر.
دوران بارداری و زایمان برای مادر ادموند به دلیل سن کم و ضعف بدنی زیاد بهسختی طی شد. پزشک بارداری مجدد را برای او قدغن و اعلام کرده بود که در صورت توجه نکردن به توصیههایش ممکن است جان مادر و جنین هر دو به خطر بیفتد. ویلیام که حتی تصور یکلحظه زندگی بدون همسرش را نداشت، این توصیه را جدی گرفت و هرگز حتی به فرزند دیگری فکر هم نکرد.....
📚تالیف: #آمنه_پازوکی
🌿 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ #سلام_امام_زمانم
🔹 السلام علیک یا ابا صالح المهدی علیه السلام
🔹 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ...
🔹 سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد.
🔹 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 16 - تقدیر خدا یا تدبیر انسان؟
وَ قَالَ عليهالسلام تَذِلُّ اَلْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ اَلْحَتْفُ فِي اَلتَّدْبِيرِ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: كارها چنان در سيطرۀ تقدير است كه چاره انديشى به مرگ مىانجامد
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔻شهید سید مجتبی نواب صفوی :
♦️آرزو دارم که حکومت اسلامی تشکیل شود و آن زمان بزرگترین افتخارم این است که رفتگر خیابانهایش باشم.
🌷۲۷ دی ماه سالروز شهادت شهید نواب صفوی گرامی باد🌷
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکته:
این فیلم نگاهتون رو به زندگی عوض میکنه...
نمیگم راجع به چیه..
در همین حد بدونید که شاید با دیدنش از همین لحظه به بعد، یه جور دیگه زندگی کنید!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
49.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸ای صفای قلب زارم
چهارشنبه های امام رضایی.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«عزیزم! من از بیجاقراری و رسوای ماندگی، سر به بیابانها گذاردهام؛ من بهامیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بستهام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن»
📌وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیت عجیب شهید:هیچ جا نگید شهید شدم...
فرمانده شهید🕊🌹
#مسلم_دهقان
بشنوید از زبان "مادر شهید"
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹اے شـهیـد..
باید خودت تمـام
دلم را عوض ڪنـے ؛
با این دلم ، بہ دردِ
امام زمانم نمـےخورم .
محبوب دل صاحب ڪہ شدے
شهیدت ميڪنند
#شهید_بلباسی_
#صبحتون__شهدایی_
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🚀 هر زمان صدای غرش موشک های سپاه رو شنیدید از «شهید حسن طهرانی مقدم» یاد کنید باذکر صلوات ...
#پدر_موشکی_ایران
#یادش_گرامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✴️ خاکریز خاطرات شهدا
#سبک_زندگی_شهدا
🌿مهربانی و سخاوت
هرچیزی داشت بین فقرا تقسیم میکرد.
گفتم : سید جعفر ! کمک به مردم بسه، لازم نیست هر چی داری به مردم بدی و دستت خالی بشه ....
💔گفت : حاضرم قلبم رو هم با مردم نصف کنم ...
#شهید_سید_جعفر_احمد_پناه
اللهمعجللولیکالفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
#شهید_خلیل_بینا_باشی
فرزند : حسین
متولد : 1340/03/08 در کلاته
تحصیلات : زیر دیپلم
تاهل : متاهل
یگان: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
مدت حضور :
مسئولیت : رزمنده
نوع عضویت : بسیج
نوع شغل : کارگر ذوب آهن
تاریخ شهادت : 1364/11/21
محل شهادت : اروندرود
عملیات : والفجر8
محل دفن : گلزار شهدای کلاته
📜 فرازی از #وصیت_نامه
✍ امام زمان كه خود را از ديدهها پنهان
كردهاست و روزي كه مصلحت خداوند باشد ظاهر ميشود و با ظهور خود مشركان و منافقان را نابود ميكند
اينك كه عقابان تيز پرواز در آسمانهاي نيلوفر و خونين جبههها پرواز ميكند و پيام فتح و ظفر را به ارمغان ميآورد به شما نويد ميدهد اي انسانها بيدار شويد و به جهان بنگريد كه چه حماسههايي اين رزمندگان آفريده اند.
از امام امت پيروي كنيد و نسبت به فرامين رهبر انقلاب كوشا باشيد خون شهيدان را پايمال نكنيد. و در اقتصاد مملكت چنان پيشرفت كنيد كه دستدرازي به هر بدبخت و بيچاره را نكنيم
🌱هدیه به امام شهدا و ارواح طیبه شهدا
و #شهید_خلیل_بینا_باشی_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلی ابن موسی الرضا❤️❤️❤️❤️🥺🥺