✨آیت الله بهجت (رض):
🌱مواظب این سید بزرگوار باشید، او آبروی ایران و اسلام است.
💚ولادت با سعادت علمدار کربلا و روز جانباز، بر بزرگ جانباز و علمدار انقلاب و همه جانبازان گرامی و خانواده معظم شهدا و ایثارگران و همچنین شما اعضای محترم و شهدایی مبارک
حاجاتتان مستجاب به برکت این ایام🤲🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#قسمت_سیوچهارم
🔹 ادموند از جایش بلند شد و به سمت پدر رفت، با لحنی که حاکی از پشیمانی بود گفت: پدر، من به خاطر رفتارم به خصوص در این چند روز گذشته متأسفم. امیدوارم شما و مادر با بزرگواری همیشگی خود من رو عفو کنید. در این دو سال من در مسیر بسیار سختی قرار گرفتم، جدایی از همسرم من رو دلشکسته کرد اما... مکثی کرد، به چشمان پدر که اشک در آن حلقه زده بود خیره شد و گفت:
🔸 اما جدایی از شما هم برای من کشنده است، این منصفانه نیست که من بین شما و همسرم فقط باید یکی رو انتخاب کنم. ویلیام دستانش را روی شانههای پسرش گذاشت و گفت: پسرم، یادته روزی که گفتی تصمیم گرفتی مسلمان بشی و با یک دختر مسلمان ازدواج کنی، چی بهت گفتم؟! راه رسیدن به هر چیز ارزشمندی در زندگی ناهموار و دشواره، پستی و بلندیهای زیادی را باید پشت سر بذاری و گاهی مجبوری این سختیها رو به جون بخری تا لایق رسیدن به چیزهای ارزشمند بشی!
🔺 بالاخره دیر یا زود این اتفاق می افتاد، یه روزی میرسید که تو از ما جدا میشدی و به دنبال زندگی خودت میرفتی، پس بهتره اون زندگی طبق آرزوهات باشه و ما هم خوشحالیم که تو به خوشبختی که انتظارش رو داری برسی، گرچه تو با رفتنت قلب و روح ما رو هم با خودت خواهی برد.
🔹 آن شب بعد از صرف شام آرتور و راشل راهی لندن شدند، هماهنگی های لازم برای برگزاری مراسم تا حد زیادی انجام شده و باقی موارد را هم به ادموند سپردند. در این فاصله ویلیام موضوع پیشنهاد ادموند را با آرتور مطرح کرد، به نظر او هم بهترین راه و ایمن ترین حالت ممکن بود!
🔺 اگرچه مهاجرت خاندان پارکر از انگلستان خسارت جبران ناپذیری به تاریخ و اصالت منطقه وارد میکرد اما خوشبختی و آسایش حق این مردمان نجیب بود و باید آرامش به خانواده آنها باز می گشت.
🔸 درجایی که پای امنیت و رفاه خانواده در میان بود، ویلیام بدون کوچکترین تردیدی اولویت را به آنها میداد و حاضر بود همه هستیاش را در ازای خوشبختی خانواده اش فدا کند. به همین دلیل زمان زیادی نیاز به فکر کردن نداشت تا بین ماندن در سرزمین مادری و دوری از فرزند یکی را انتخاب کند.
📝 تصمیم قطعی او مهاجرت همه خانواده بود؛ بنابراین آرتور با راهکارهایی که به نظر ادموند و خودش میرسید، سر و سامانی به وضعیت املاک اجدادی و حسابهای بانکی آنها داده و شرایط را برای مهاجرت دائم این خانواده فراهم کرد.
🔹 سرانجام روز مراسم فرا رسید. به همان اندازه ای که این دو خانواده از این ازدواج خوشحال و شاد به نظر می رسیدند به همان اندازه نیز دلهایشان لبریز از غم و اندوهی تمام نشدنی بود که از رسیدن زمان هجرت و دوری از وطن نشاءت میگرفت.
🔸 این جدایی اجتناب ناپذیر لحظه به لحظه چهره زشت و کریه خود را بیشتر نمایان میکرد و تنها یک انسان با ذکاوت و تیزهوش میتوانست این اندوه را از عمق چهره های به ظاهر شاد آن ها بیرون بکشد و در این میان رنج ادموند از همه بیشتر بود همانگونه که شادی و هیجان اضطراب آلودش هم بیشتر از دیگران میبود. از طرفی خوشحالی وصف ناپذیرش برای دیدار دوباره همسر و تنها عشق زندگیاش و همچنین فرزندی که هنوز نتوانسته او را در آغوش بگیرد، ذره ذره وجودش را چنان آتشی مهارنشدنی در برگرفته بود و از طرف دیگر عذاب وجدان مرگباری که مانند یک گاز سمی در تک تک سلول هایش منتشر میشد و خود را مقصر دوری پدر و مادرش از زادگاه و جایگاه اجتماعیشان میدانست.
🔺 در طول مدت دوری و فراق، از لحظه ای که آخرین دیدار او و ملیکا در بیمارستان رقم خورده بود تا این لحظه، هزاران بار در رؤیاهایش حالت های مختلفی را تجسم کرده بود که میتوانست از این وضع رهایی یابد و به سوی عشق و آرزویش پرواز کند اما هرگز حتی ثانیه ای به ذهنش خطور نکرده بود که والدینش در آزمون دشواری واقع میشوند؛ در یک طرف ثروت و مقام و در طرف دیگر محبت فرزند!
تالیف: #آمنه_پازوکی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#قسمت_سیوپنجم
🔹 چند روز پیش از مراسم جشن خبر مهمی به خانواده پارکر رسید. سناتور سایمون با ویلیام تماس گرفته و گفته بود که اطلاعات جدیدی از لوگان پیدا شده است. بعد از حوادث تروریستی و قدرت گرفتن گروه داعش در منطقه شام و بخشی از سوریه، این گروه تروریستی برای جلب افراد بیشتر به عنوان ارتش آزاد، در صدد تبلیغات گسترده دروغین در سایتها و شبکههای مختلف اجتماعی برآمده اند و هر روز تعداد زیادی از جوانان افراط طلب و خشونت گرای اروپایی به آنها می پیوندند.
🔸 به همین دلیل سیستم امنیتی، حلقه جاسوسی ها و سرکشی به اینگونه شبکه ها را تنگ تر کرده و صفحههای شخصی افراد مظنون را مورد رصد بیشتری قرار داده است. در نهایت پلیس با پیگیری های زیاد متوجه شده بود که لوگان هنوز زنده است و به احتمال زیاد آنها را برای انجام عملیات تروریستی از سوریه به خاک عراق فرستاده اند.
🔺 این خبر از جهتی خوشحال کننده بود زیرا لوگان را زنده یافته بودند و از طرف دیگر بسیار بد و نگرانکننده چون هرلحظه ممکن بود با توجه به درگیری های شدید ارتش عراق و نیروهای مردمی در مقابله با تروریستها، آنجا کشته شود و اکنون او یک تروریست به شمار میآمد.
🔹 روز مراسم مهمانهای زیادی در کلیسای قدیمی دهکده جمع شده بودند. یک روز آفتابی که از اوایل صبح نسیم خنکی در آن وزیدن گرفته بود. همهچیز خوب و آرام شروع شده و در حال انجام بود. از آنجا که هر کاری به ویلیام و ادموند سپرده میشد، در نهایت دقت به سرانجام میرسید، همه کارها خوب و منظم پیش میرفت. کلیه مهمانهایی که از لندن و یا شهرهای دیگر برای جشن دعوت شده بودند، از یکی دو شب قبل در مهمانخانه وینچ فیلد که مربوط به قرن هفدهم میلادی بود و همچنین هتل چهارفصل همپشایر اقامت کرده و بهخوبی پذیرایی میشدند.
🔺 در آن روز، عروس در یک لباس بسیار ساده سفیدرنگ با آستینهای بلند مزین شده به تورهای بسیار مرغوب در کلیسا حاضر شد، دنباله لباس و تور روی سرش نسبتاً کوتاه و موهای بور و روشن انگلیسیاش که بهسادگی پشت سرش جمع شده، بهخوبی از زیر آن نمایان بود. چشمانش براقتر و خندانتر از همیشه به نظر میرسید. کلیسا با گلهای رز سفید و فصلی تزئین و مهمانها قبل از عروس و داماد در کلیسا حاضرشده بودند، عروس و داماد هم آنها را چندان منتظر نگذاشته و خیلی زود به جمع آنان پیوستند. مراسم در سادگی و آرامش برگزار شد و بعد از آن از مهمانها در خانه پارکرها پذیرایی شدند.
🔸 ادموند دستهایش را در جیب شلوارش فرو برد و سعی کرد خونسرد باشد و بیاحترامی های او را پاسخ ندهد ولی او همچنان ادامه داد: هنوز هم جذاب و خوش تیپی پسر، شایدم بیشتر از قبل! نگران نباش، حتما دختر دیگه ای هست تو این دنیا که حاضر باشه با تو زندگی کنه!
🔹 آرتور که بهجای ادموند از کوره در رفته بود، جلو آمد، بلیطها و بقیه مدارک را با عصبانیت از او گرفت و گفت: جناب پندلتون، تو از اون دسته آدمهایی هستی که در زندگی بهتره فقط یکبار باهاشون برخورد داشت، چون دفعه دوم ممکنه آدم تصمیم بگیره دندونات رو بریزه تو دهنت یا راهی برای خفه کردنت پیدا کنه، روز خوش آقا.
🔺 ادموند که از حرف آرتور و قیافه وارفته دیوید خندهاش گرفته بود، سری به علامت خداحافظی تکان داد و در کمال خونسردی با دوستش به راه افتاد، ویلیام هم قبل از پیوستن به آنها گفت: خوب بودن خصیصهای که هرچقدر هم سعی کنی، نمیتونی اَداشو در بیاری و باید در ذاتت باشه، به پدرتون سلام برسونید آقای پندلتون.
🖌 ماری دستش را بر روی بازوی ویلیام قلاب کرد و با بیاعتنایی کامل از آنجا دور شدند. سرانجام با همه کشمکشها، همگی سوار هواپیما شده و خاک انگلستان را ترک کردند.
ادامه دارد...
تالیف: #آمنه_پازوکی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
عزیزان
امشب دعا کنیم برای همه ی کسانی که سقف اتاق بیمارستان آسمانشان شده و بستر بیماری تکیه گاهشان😔
الهی، به حق صاحب این شب ها و حرمت همه ی دل های شکسته شفای عاجل نصیب همه ی بیماران بگردد و رخت عافیت و صحت و سلامت بر تن آن ها پوشانده شود.
آمین یا رب العالمین🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا ۲۲.mp3
10.55M
مجموعه #یاد_خدا ۲۲
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
مکانیسم تأثیر «ذکر حقیقی» و اُنس با خدا، در کنترل انواع
۱ـ #غم ها
۲ـ #مکر دیگران و شیطان
۳ـ #فقر دنیا و آخرت
با تحلیل قصههای قرآن!
@ostad_shojae | montazer.ir
@shahidNazarzadeh
از وقتی عضو ِ کانالشون شدم کل ِ پروفایلام رو از اینجا ورمیدارم😌♥️✨ ؛
https://eitaa.com/joinchat/3318481193Cc29de3b7c9 .
#نمونهاینکانالپیدانمیشه🌱
حالا که دعوتت کردند بمون🍃🤍
#سلام_امام_زمانم ❣
﴿سَلٰام پــِـــدر مهربآنم۔۔𔘓﴾
✨آمـَــــدنت نَزدیک أست...
و صِدٰا؎قدم هـــــآیت،
لَرزه بَر جـــــآن ۔۔
❍↲طٰاغوت هـــــآ۔۔ أندٰاختہ!
_سـَــــلٰام بَر تـُـᰔـــو و
بَر روز؎ ڪِہ بُت هـــــآ؎ روزگٰار؛
یِکےیکے بہ دستـــــآن؛
«↫اِبـــــرٰاهیمے۔۔» تـُــــو سُقوط ڪُنند۔᯽!
『 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...』
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 45 - راه شناخت مؤمن و منافق
وَ قَالَ عليهالسلام لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ اَلْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي وَ لَوْ صَبَبْتُ اَلدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى اَلْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: اگر با شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه دشمن من شود، با من دشمنى نخواهد كرد، و اگر تمام دنيا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد
وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ اَلنَّبِيِّ اَلْأُمِّيِّ صلىاللهعليهوآلهوسلم أَنَّهُ قَالَ يَا عَلِيُّ لاَ يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لاَ يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ🌹🍃
و اين بدان جهت است كه قضاى الهى جارى شد، و بر زبان پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گذشت كه فرمود: «اى على! مؤمن تو را دشمن نگيرد، و منافق تو را دوست نخواهد داشت
🍂🌼🍂🍂🌼🍂🌼🍂🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📌 حکمت خرابی آمبولانس و پیدا کردن ۷ شهید گمنام
[ شرح عکس ]
🔷️ آمبولانسی داشتیم که دائم رسیدگی میشد. سابقه خـرابی نداشت. در راه برگشت از منطقـه، در یک سرپایینی خـاموش شد.
◇ هرچه استارت زدم روشن نشد.از تعمیرگاه ارتش هم آمدند اما فـایده ای نداشت. لذا تصمیم برآن شـد تا شـب نشده یک تانکـر بیـاید و بکسـل کند. اما وقتی به آمبولانس وصـل شد، گـاز که میداد خاموش میشد!
◇ گفتم: «فایده نداره، بعداً می آییم آنرا میبریم.»
🔻 صبح زود رفتم سراغش. تک و تنها توی حال خودم بودم که رسیدم به مکانی صخره مانند که دقیقـاً روبـروی مـاشین بود.
◇ دیدم تعـدادی پـلاک و استخوان افتاده بود. پیکر مطهـر هفت شهید بودند. بچـه ها را خبـر کـردم و پیکـرها را داخـل ماشین دیگـری گذاشتیم.
◇ بطـرف آمبولانـس کـه رفتم، بچه هـا فکر کردند من فـراموش کرده ام ماشین خـراب است؛ خندیدند! اما ماشین با همـان استـارت اول روشـن شـد!
🎙راوی: محمد احمدیان
📚 برگـرفته از کتاب تفحـص (با اندکی تغییر)
#شهدای_گمنام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
کاش وصیت شهدا دلمونو اشغال میکرد
کاش دل حضرت زهرا (س) با اعمال ما خون نمیشد
کاش مهدی فاطمه (عج) با اعمال ما ظهورش
به تأخیر نمی افتاد.
#شهید_قدیر_سرلک
#صبحتون_شهدایی_
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارک حضرت دلبر 😍🌙♥️
#میلاد_حضرت_عباس (علیه السلام)
محمدحسین حدادیان شب جشنه دوباره_۲۰۲۲_۰۳_۰۶_۲۱_۳۵_۰۲_۳۱۴.mp3
2.95M
•°💐شب جشنِ دوباره
🎉💐🎊
کربلایی محمد حسین حدادیان
#سرود🌸💐✨🌟
#عیدڪممبروڪ🎊🌸