فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبرانقلاب در دیدار با جمعی از رأی اولیها و خانوادههای شهدا: توصیه جدی من به شما جوانان عزیز این است که در این چند روزه باقی مانده از ماه شعبان، از دعا و استغفار و صلوات غفلت نکنید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سردار بی قرین
🔹روایتی کوتاه و متفاوت از حضور سردار شهید #علیرضا_توسلی (ابوحامد) در سوریه
🔹کاری از مرکز رسانه #فاطمیون
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 والله هر کس به این نظام تیر انداخت آواره شد...
🔹حاج قاسم سلیمانی: من تمام علمای شیعه و سنی را میشناسم، اشهد بالله که از مراجع ایران تا غیر ایران، سرآمد همه آنان این مرد تاریخی یعنی «آیتالله العظمی خامنهای» است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷
🔸اﻧﺴﺎن ﮐﻪ ﻏﺮق ﺷﻮد،ﻗﻄﻌﺎً میمیرد
ﭼﻪ در درﯾﺎ،ﭼﻪ در روﯾﺎ
چه در دروغ ﭼﻪ درﮔﻨﺎﻩ
چه در جهل چه در انکار
چه در حسدچه دربخل
چه در کینه،چه درانتقام
✨مواظب باشیم غرق ﻧﺸﻮﻳﻢ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا ۳۰.mp3
11.11M
مجموعه #یاد_خدا ۳۰
#استاد_شجاعی | #آیتالله_مصباح
√ «خواستنِ خود خدا»
خواستنِ امام»
جوری که قلب به طلب افتاده باشد، ناگهان اتفاق نمیافتد!
مسیری دارد که باید آرام آرام آنرا پیمود تا تازه به نقطهی صفر عاشقی رسید! (پادکست را بشنوید)
@shahidNazarzadeh
@ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهمترین ویژگی که یک کاندیدا باید داشته باشد!
⁉️ مهمترین شاخصه برای انتخاب یک مسئول چیست؟
🔰 #حجت_الاسلام_راجی در برنامه #آفتاب_شرقی : کسانی که پای ولایت هستند برای ملت کار میکنند. زمانی که سیل و زلزلهای میآید، افرادی که عاشق رهبری هستند آنجا حضور مییابند.
#انتخابات
@shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥
قسمت نهم رمان ناحله
+دادگاه سارے برا فاطمیه مراسم دارن .
_واقعا؟
+بله موردیه؟
_نه نه نه اصلا
+چیزے شده ؟
_نه فقط مامانم امشب هست بیمارستان
+میخاے من نرم؟
_نه نه حتما برین
+پس اگه ترسیدے زنگ بزن به عمه جون بگو بیاد پیشت
با هول ولا گفتم
_نههههه من میخام درس بخونم عمه جون که میان حرف میزنیم باهم .
+باشه پس درا رو قفل کن و همه ے چراغا رو روشن بزار
_چشم باباجون
+کت و شلوار منم بیار دم در یکے و فرستادم بیاد بگیره ازت
_چشم
+مراقب خودت باش. کارے نداری؟
_نه باباجون
+پس خداحافظ
خداحافظے کردم و تلفن و قطع کردم .
کت و شلوار و از تو کمد در آوردم و گذاشتمش تو کاور
چادر گل گلے مامانم و گرفتم و رفتم پایین.
به محض پایین اومدن از پله ها آیفون زنگ خورد پریدم تو حیاط و چادرو سرم کردم .
سعے کردم یقه لباسم که خیلے باز بود رو بپوشونم
درو باز کردم و یه آقایے و دیدم .
سلام کردم و گفتم
_بابام فرستادتون؟
+سلام بله
کت شلوار و دادم دستشو محکم درو بستم .
نمیدونم چجورے راه حیاط تا اتاقمو طے کردم .
میدوییدم و تند تند خدا رو شکر میکردم .
همینکه در اتاقمو باز کردم صداے اذان مغرب و از مسجد کنار خونمون شنیدم .
در اتاق و بستم و تند رفتم سمت دسشویی.
وضو گرفتم و دوباره رفتم تو اتاق .
سجاده رو پهن کردمو با همون چادر مامانم خیلے زود نمازمو خوندم ...
____
قلبم تند میزد .
چراغ اتاقمو روشن کردمو نشستم رو صندلے جلوے میز آرایش.
کرم پودرمو برداشتمو شروع کردم به پوشوندن جوشاے رو صورتم .
با اینکه زیاد اهل آرایش نبودم ولے نمیتونستم از جوشام بگذرم ...
به همونقدر اکتفا کردم.
موهامو باز کردمو شونه کشیدم بعدشم بافتمشون
از رو صندلے پاشدم و رفتم سمت کمد لباسام.
درشو باز کردمو بهشون خیره شدم .
دستمو بردم سمت مانتو مشکے بلندم و برش داشتم .
یه شلوار کتان مشکے لول هم برداشتم و پوشیدم ومشغول بستن دکمه هاے مانتوم شدم .
همینجور میبستم ولے تمومے نداشت .
بلندیش تا مچ پام بود برا همین نسبت به بقیه مانتوهام بیشتر دکمه داشت.
بعد تموم شدنشون رفتم سمت کمد روسریها و یه شال مشکے خیلے بلند برداشتم
رفتم جلو آینه و با دقت زیادے سرم کردم .
همه ے موهامو ریختم تو شال .
بعد اینکه لباسامو پوشیدم رفتم سمت کتابخونه ؛قرآن عزیزے که مادرجونم برام خریده بود و برداشتم و گذاشتمش تو کوله مشکیم و همه وسایلاے توشو یه بار چڪ کردم .
کیف پول، قرآن ،آینه و...
عطر و یادم رفته بود.از رو میزم ورداشتم و ب مچ دستام زدم و بعد دستم و روے لباسام کشیدم.عطرم انداختم تو کوله ام
اوممم گوشیمم نبود رفتم دنبال گوشیم بگردم که یه دفعه متوجه صداے زنگش شدم .
رفتم سمت تخت و موبایلمو برداشتم .
به شماره اے که تو گوشیم سیو کرده بودم نگاه کردم نوشته بود مصطفیِ عزیزم ....پوفے کشیدم و با دستم زدم وسط پیشونیم .
_همینو کم داشتیم با بے میلے تلفن و جواب دادم _الو سلام +بح بح سلام عزیزِ دل سرکار خانوم فاطمه ے جآن . خوبیییی؟( تو اینه برا خودم چش غره رفتم )
_بله مرسے . شما خوبی؟ +مگه میشه صداے شما رو شنید و خوب نبود ؟
(از این حرفاش دیگه حالم بهم میخورد)
_نه نمیشه +حالت خوبه؟چرا اینطورے حرف میزنی؟
_دارم میرم جایے میترسم دیر شه
میشه بعدا حرف بزنیم؟
+کجا میری؟بیام دنبالت؟
(ایندفعه محکم تر زدم تو سرم)
_نه بهت زحمت نمیدم . خودم میرم .
+چه زحمتے اتفاقا نزدیکتم . الان میام .
تا اومدم حرف بزنم از صداے بوق متوجه شدم که تلفن و قطع کرده..دلم میخواست یه دست خوشگل خودمو بزنم .از اولم اشتباه کردم که بهش رو دادم.زیپ کولمو بستمو گذاشتمش رو دوشم .از اتاق اومدم بیرون و اروم درشو بستم .از جا کفشے کفش مشکے بندیمو در اوردمو نشستم رو پله و مشغول بستن بنداش شدم که صداے بوق ماشینشو شنیدم .کارم که تموم شد با ارامش مسیر حیاطو طے کردم. درو باز کردمو با دیدنش یه لبخند مصنوعے زدم و براش دست تکون دادم . در خونه رو قفل کردمو نشستم تو ماشینش ....تا نشستم خیلے گرم بهم سلام کرد
منم سعے کردم گرم جوابش و بدم
سلام کردم و لبخند زدم ڪ گفت :خوبے خانوم خانوما ؟ _خوبم توچطوری؟_الان که افتخار دیدن شمارو خداوند ب من حقیر داده عالے در جوابش خندیدم ماشین و روشن کرد و گفت : خب کجا تشریف میبردید ؟+هیئت تا اینو گفتم با تعجب برگشت سمتم گفت :کجا!!!!!؟+هیئت دیگه هیئت نمیدونے چیه ؟_چرا میدونم چیه ولے آخه تو ڪ هیئت نمیرفتی!+خو حالا اشکالے داره برم ؟شهادته یهو دلم خواست ایندفعه جا مسجد برم هیات_نه جانم اشکالے نداره. کدوم هیات میرے آدرسش و بگوگوشیم و از کیفم برداشتم و آدرس و خوندم براش با دقت گوش داد و گفت:خب 20 دیقه اے راهه
اینو که گفت حدس زدم شاید اونقدر وقت نداشته
#ناحله #قسمت9ام
#رمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥
قسمت دهم رمان ناحله
_نه بابا چ زحمتے .پیش بابا بودم کارم تموم شد.در حال حاضر بیکارم
+خوبن عمو و زن عمو ؟
_خوبن خداروشکر
پدر مصطفے آقاے رضا فاطمے که من عمو رضا صداش میزنم یکے از بهترین قاضے هاے کشوره.
عمو رضا و پدر من از بچگے تا الان تو همه دوره هاے زندگیشون باهم بودن
دوستیشون ازمقطع ابتدایے شروع شد و تا الان ڪ پدر من ے بچه و پدر مصفطے 2 تا بچه داره ثابت مونده
بخاطر رفت و آمداے زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم.
من و مصطفے هم از بچگے باهم بزرگشدیم
5 سال ازم بزرگتره .از وقتے که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جاے برادر نداشتم و پر کرده برام
ولے پدرش بخاطر علاقه اش ب من از همون بچگے منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تومنگنه
البته باید اینم اضافه کنم ڪ سر این مسئله تا حالا کسے اذیتم نکرده بود
خود مصطفے هم چیزے نگفت ولے متوجه میشدم ڪ محبتش به من هر روز اضافه میشه
منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزے نمیگفتم و سعے میکردم واکنش خاصے نشون ندم
مصطفے خیلے پسر خوبے بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولے هرکارے کردم نشد ڪ جز ب چشم ے برادر بهش نگاه کنم.
برگشتم سمتش حواسش ب رو به روش بود .
موهاے خرماییش صاف بود وانگارے جلوے موهاشو با ژل داده بود بالا
چشماے کشیده و درشت مشکے داشت
بینیش معمولے بود و ب چهره اش میومد
فرم لباش تقریبا باریڪ بود
صورتشم کشیده بود
چهارشونه بود با قد بلند.
یه پیراهن مشکے با کت شلوار سرمه ایم تنش بود
رسمے بودن تیپش شاید واسه این بود ڪ از پیش پدرش بر میگشت
از بچگے دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود
یه ساعت شیڪ نقره ایم دستش بود که تیپش و کامل کرده بود
همینطور ڪ مشغول برانداز کردنش بودم متوجه سنگینے نگاهش شدم
دوباره نگاهم برگشت سمت صورتش ڪ دیدم بعلهه با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه.تو دلم به خودم فحش دادم بابت این بے عقلے
خو آخه دختره ے خل تو هرکے و اینجورے نگاه کنے فکر میکنه عاشقش شدے چ برسه مصطفے ک...
لبخند از لباش کنار نمیرفت با هیجانے ڪ ته صداے بم و مردونه ے قشنگش حس میشد گفت
+ به جوونیم رحم کن دختر جان
نگاهم و ازش گرفتم تا بیشتر از این گند نزنم
ولے متوجه بودم که لبخندے که رو لبش جا خوش کرده حالا حالا ها محو نمیشه
سرم پایین بودکه ماشین ایستاد
با تعجب برگشتم سمتش ببینم چرا ماشین و کنار خیابون نگه داشت که یهو خم شد سمتم
#ناحله #قسمت10ام
#رمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاصاحب الزمان ادرکنی عج:
❌ شامات آبستن حوادث بزرگی است.😱
🔶 خاورمیانه انبار باروت.....🔥💥
🔶 نبرد شرق وغرب....⚔💣
🔶 انتقال قدرت از غرب به شرق..
🔹 حوادث شامات را رصد کنید 👇
🔹واقعه ای بزرگ در حال وقوع است❗👇👇👇👇👇👇👇
گروه ظهور بسیار نزدیک است
🌴کانال ظهور بسیار نزدیک است🌴
https://eitaa.com/joinchat/2610430180Cae0eadb20c
با مدیریت حیدر بادنور
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها .🤲🤲🌺🌺
👌شگفتیهای دوران ظهور و راهکارهایی برای عبور از فتنه های آخر الزمان 👇
💥حوادثی عجیب در راه است...
https://eitaa.com/joinchat/2610430180Cae0eadb20c
لینک کانال ظهور بسیار نزدیک است
مطالب واحادیث مهدوی
#سلام_امام_زمانم
و تویے آنڪه
صبح به صبح باید
پنجره ےِ دل را
رو بسوےِ مُحبتًش گُشود
السلامُ علیڪ یابقیةَ الله فے ارضه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 60 - ضرورت كنترل زبان
وَ قَالَ عليهالسلام اَللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: زبان تربيت نشده، درندهاى است كه اگر رهايش كنى مىگزد
🌼🌼🍂🍂🌼🌼🍂🍂🌼🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹 #انتخابات به سبک #شهدا
🔸️انتخاب به سبک #شهدا، یعنی اگر از آسمان سنگ ببارد من سنگر اسلام را خالی نکنم.
انتخاب به سبک #شهدا یعنی با بوی شهدا حاضر شوم و با حضورم خاک بر دهان دشمنان بریزم.
انتخاب به سبک #شهدا یعنی ما مشکلات داریم اما ربط به دشمن ندارد که برای ما نسخه ی /من رای نمیدهم/ تجویز کند بلکه با حضور خود مشکلات را هم تدریجا حل میکنیم البته با نوع انتخاب.
🔸️این روزها بدان که در معرض آزمون الهی هستی و نکند که فرصت را از دست بدهی.
فرصت این آزمون هم یک روز بیش نیست و اگر ادای تکلیف نکنی قضا ندارد که بجا آوری.
🔸️اصلا به سبک شهدا، یعنی فرصت ها را نسوزانیم بلکه فرصت ساز شویم برای بهتر شدن وضعیت کشور خود.
🔸️دنیا نمی ارزد به ایستادن در مقابل ارزشهای الهی.
و یکی از ارزشهای الهی، حقی هست که از جانب خدا به ما داده اند.
این حق را به دشمن ندهیم که به حسرتش نیاَرزد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اگر دختری"حجابش" را رعایت کند، و پسری"غیرتش"را حفظ کند، و هر جوانی که "نمازاولوقت" را درحد توان شروع کند. اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امامحسین علیه السلام خواهم کرد و او را دعا میکنم!
#شھید_حسین_محرابی🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 مصاحبه با یک دخترخانم در مسیر پیادهروی جمکران درباره انتخابات
... ● مصاحبهکننده جا خورد ● ...
#عند_ربهم_یرزقون
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتگری شهدا🕊✨
روایتگری سعید آزاده از خواب عجیب شهید محمد مسرور
شهادت هنر مردان خداست😔🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹وقتی به مقر گردان برگشتم دیدم همه ناراحتند. پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده؟» گفتند: «مجید بهرامجی شهید شده.» کولهپشتی شخصی مجید بهرامجی پیش من بود. رفتم دفتر یادداشت او را باز کردم. بالای دفتر نوشته بود مراقبه و محاسبه. او گفتار و کردار هر روزش را توی دفتر مینوشت و زیر خطاها و مکروهات خود خط میکشید. جایی نوشته بود دیشب نمازم با حضور قلب نبود، آن را اعاده کنم.
از کتاب "وقتی مهتاب گم شد"
شهید #مجید_بهرامجی
》》 شهید مجید بهرامجی از طلابی بود که در درس آیتالله بهاءالدینی شرکت میکرد و با لبیک به ندای امام راهی جبهه شد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📌ویژگی های کاندیدای اصلح از زبان نایب امام زمان (عج الله)امام خامنهای
#رای ملت
#انتخاب مردم
#واجب شرعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh