♥بسم الله الرحمن الرحیم ♥
قسمت بیستم رمان ناحله
کسے که پشت خط بود و هنوز نفهمیده بودم کیه بلنددد گفت :
+ دوست ریحان جونم . ممنون میشم گوشیش و بدین بهش
بعد تموم شدن جملش تماس قطع شد
با چشایے که از جاشون در اومده بودن به صفحه گوشیم نگاه کردم و بلندزدم زیر خنده
که ریحانه زد رو بازوم و گفت :
+هییییس بابا بیدار شد
صدام و پایین تر اوردم ولے نمیتونستم کنترل کنم خندمو
از تو اینه ب ریحانه نگاه کردم و گفتم : _واییے تو چجوریے کنار این دوستاے خلت دووم میارے
ریحانه :
+چیشدد کییے بوووود چے گفتتتت !؟
_اوووو یواااش نمیرییے از فضولے زنگ بزن بش میگم بهت بعدش
+ حداقل بگو کے بود
_فڪ کنم این دوست جیغ جیغوت بود ڪ دم مدرستون ازش خداحافظے کردے
از اینکه دوسش و جیغ جیغو خطاب کردم خندش گرفت و گفت:
+نه بابا فاطمه خیلے خانوم و آرومه
_بعله کاملاا مشهوده چقدر آروم و خانومه
داشت شماره میگرفت ڪ گفت :
+عه داداش من گوشیم شارژ نداره
گوشیم و دادم بهش و گفتم :
_ بیا با گوشے من بزن
ریحانه از تعجب چشاش چهارتا شد و گفت
+چییییییی؟؟؟ با گوشییییییییے تو زنگ بزنممم ب دوستم ؟؟؟؟؟؟دختره ها!!
خندیدم و گفتم :
_اره بزن.اینے که من دیدمم باید بره با عروسکاش بازے کنه خطرناڪ نیس !
ریحانه هنوزم ترید داشت
بلاخره شماره دوسش و گرفت
تو فکر بودم .
اصلا متوجه حرفاشون نشدم .
با خداحافظے ریحانه از دوستش به خودم اومدم .
یادِ اون شب دوباره عصبیم کرده بود.
از تو آینه به ریحانه نگاه کردم .
_ریحانه جان
+جانم داداش؟
_این دوستتو چقد میشناسیش؟
+هیچے تقریبا در حد یه همکلاسے .با اینکه چند ساله باهمیم زیادم صمیمے نیستیم
راستش دخترِ خیلے آرومیه .
دوس نداره زیاد با کسے دم خور شه .
برا همین با هیچکس گرم نمیگیره .
_اها پس مغروره
+نه اتفاقا. فاطمه دختر خیلے خوبیه
_تو که میگے نمیشناسیش بعد چطور دختره خوبیه ؟
+عه خب کامل نمیشناسمش و از جزئیات زندگیش خبر ندارم ولے میدونم دختر خوبیه
_که اینطور . داداش داره ؟
+تڪ بچه اس
_ازدواج کرده ؟
زد زیر خنده
+اوه اوه تو چیکار به اونش دارے اقا دادا؟
_عهههه پروشدیااا
اخه یه جا با یه نفر دیدمش ...
لا اله الا الله
لبشو گزیدو محکم زد رو دستش .
+اے وایِ من .
محمد!!!!داداشم تو که اینطورے نبودے !!.
از کے تا حالا مردمو دید میزنے ؟
از کے تا حالا داداشم آبرویِ یه مومن و میبره ؟؟
واے محمددد!! باورم نمیشههه این حرف از دهن تو در اومده باشه .
محمد خودتے اصن ؟ ببینمت !!
چجورے قضاوت میکنے اخه !
چے میگے توووو !؟
از یه ریز حرف زدنش خندم گرفته بود.
راسم میگف بچه !
خودمم دلیل تغییر یهوییمو نفهمیده بودم.
نمیدونم چرا انقد رو مخم بود .
دوباره از آینه نگاش کردم
_خلاصه زیاد باهاش گرم نشو . ب نظر دختر خوبے نمیاد .
+محمد خدایے از تو توقع این حرفا رو ندارم .
از کے تا حالا انقد مغرور و از خود مطمئن شدے که تو یه نگاه تعیین میکنے کے بده کے خوب ؟
مگه من دست پرورده ے خودت نیسم !؟
عه عه عه . ببین دوستات چقدر روت تاثیر منفے گذاشتن.
بهتره تو روابطتو با اونا قطع کنے ن من .
اینو گفت و از پنجره محو تماشاے جاده شد .
یهو انگار که چیزے یادش اومده باشه برگشت سمتم.
+نگفتے واس چے ریسه رفتے از خنده؟!
_واے دوباره یادم اوردے .
اینو گفتمو زدم زیر خنده .
_این دوستت پزشکیَم میخاد قبول شه لابد ؟
+خب اره چشه مگه ؟
_هیچے خواهرم هیچی
زنگ میزنه به گوشیت میگه الو بفرمایین!دختره ے خل و چل !
ریحانه چن ثانیه مکث کرد وبعدش زد زیر خنده
انقدر باهم خندیدیم و بیچاره رو سوژه کردیم ،دل درد گرفتیم
___نزدیکاے تهران بودیم زدم کنار که یه کش و قوسے به بدنم بدم .
به ریحانه نگاه کردم که مظلومانه زیر چادر خوابیده بود .
عادتش بود تو ماشین اینجورے میخوابید.
چادرشو دادم کنار تا بیدارش کنم از منظره لذت ببره.
وقتے دیدم چجورے خابیده دلم رفت براش.
صورتشو نوازش کردم و بیخیال بیدار کردنش شدم .
ریحانه ے بیچاره .
تنها تکیه گاهش من بودم .
من باید جاے تمام نداشته هاشو پر میکردم .
واسه همین خیلے تو رفتارم باهاش دقت میکردم و میکنم
همیشه سعے میکنم جورے باشم که همه خواسته هاشو به خودم بگه نه به غریبه !
تو همین افکار بودم که صداش بلند شد .
کلافه گفت
+رسیدیم ؟
_نه خواهرے .
خسته شدم نگه داشتم.
دوس دارے بیا قدم بزنیم .
اینو گفتمو نگام برگشت سمت بابا که از اول راه خواب بود و جیکَم نزد .
بیچاره .
به خاطر دردے که داشت چقدر زجر میکشید...
همیشه به خاطر این قضیه ناراحت بودم تا فهمیدم خودمم به دردش دچار شدم ...
ولے ارثیه ے فراموش نشدنیمو با تمومِ تراژدے هاش دوس داشتم
اما من فقط یڪ هزارم دردشو داشتم ...
و اون هر روز با هزار تا درد دیگه هم دست و پنجه نرم مے کرد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری.
سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص 117.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 65 - از دست رفتن دوستان
وَ قَالَ عليهالسلام فَقْدُ اَلْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: از دست دادن دوستان غربت است🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊🌷🕊
🖼شهدا در قاب تصویر
🔹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در بخشی از وصیت نامه خود خطاب به همسرش خواسته بود که در کنار مزار شهید یوسف الهی به خاک سپرده شود.
🔹شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود که در سال ۱۳۶۴ و در ۲۴ سالگی به شهادت رسید.
✨خوشا آنان که جانان می شناسند
✨طریق عشق و ایمان می شناسند
✨بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
✨شهیدان را شهیدان می شناسند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨🍃ادب فرمانده گردان🍃✨
دم اذان صبح آمدم نماز بخونم، دیدم از دم در صدا می آد. در رو باز کردم، دیدم اصغر روی پله نشسته. بغلش کردم، دیدم داره یخ می زنه، آوردمش پای بخاری.
گفتم: ننه، کجا بودی؟ چرا در نزدی؟
گفت: نصف شب با آقاسید اومدم. دیدم شما خواب هستید، در نزدم که مزاحم خواب شما شوم. صبر کردم تا وقت نماز که بیدار بشید، در رو باز کنید...
شهید#اصغر_ارسنجانی🕊🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام علیکم مومنین شهید پرور و دوستداران اهلبیت علیهم السلام✋🌷
قبول باشه از همگی طاعات و عباداتتون📿
🌹تا این لحظه 9900 مرتبه صلوات محمدی
🌹و 3800 مرتبه ذکر شریف الهی به رقیه سلام الله علیها
ختم شده
ان شاءالله باز هم همراهی و لطف بفرمایید و از فیوضات و ثواب این اذکار ارزشمند بهره کافی را ببرید
حاجتروا و عاقبت بخیر و سعادتمند باشید ان شاءالله
الهی آمین🤲🌹
گفتند شهید گمنامه
پلاک هم نداشت، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛
امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم🌹🕊
#شهید_گمنام❣
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh