eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ_مهدوی 🎙استاد شجاعی 👌چه تعبیر جالبی مواظب باشیم چندلحظه قبل افطار، روزه مان را باطل نکنیم... 🎥غربال‌های تند و سنگینِ آخرالزمانی و در آستانه ظهور آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩸شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹 ″اگر تعلقات خودمان را زیر پا گذاشتیم میتوانیم، مثل خدمت کنیم به این ملت، ◇ اگر ما با تعلق بخواهیم خدمت کنیم، این خدمت به جایی نخواهد رسید.″ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🥀 امام‌علی(ع): قیمت و ارزش آدمی به قدر اوست.....🙂 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫 📝 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ یُبْغِضُنِی إِلَى عِبَادِکَ وَ یُنَفِّرُ عَنِّی أَوْلِیَاءَکَ‏ أَوْ یُوحِشُ مِنِّی أَهْلَ طَاعَتِکَ لِوَحْشَهِ الْمَعَاصِی وَ رُکُوبِ الْحُوبِ وَ کَآبَهِ الذُّنُوبِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ اَلغَافِرِینَ بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که مرا نزد بندگانت مبغوض می‌دارد و اولیایت را از من متنفر می‌سازد، یا اهل طاعتت را به جهت وحشت از معاصی و ارتکاب و اندوه جرائم از من به وحشت می‌اندازد. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان 🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 هشدار و نصیحتی شنیدنی از استاد شهید مطهری درباره غنیمت شمردن ماه مبارک رمضان؛ خرما نتوان خورد ازين خار که کشتيم ديبا نتوان بافت ازين پشم که رشتيم ... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌عنایت حضرت زهرا(س) در دفاع مقدس.... استاد عالی... روایتی از شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ جوادالائمه...یادش گرامی و راهش پر رهرو باد💗 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹 حاج حسین خرازی فوق‌العاده با قرآن مأنوس بود و ادبیات قرآنی داشت، اوقات شهید خرازی بیشتر با افرادی سپری می‌شد که سررشته قرآنی داشتند. 🔹 شهید خرازی بسیار خوش اخلاق بود و هرگاه نام کوچک کسی را نمی‌دانست آن را " آقای گل" صدا می‌زد و تکه کلامش گل بود. 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️ قسمت سی وچهارم رمان ناحله مردای فامیل دوماد و اونایی به ریحانه محرم نبودن با آرزوی خوشبختی براشون از خونه خارج شدن ریحانه و شوهرشم مشغول امضا کردن بود گفتم بیکار واینستم نزدیک عروس و دوماد شدم و ازشون عکس گرفتم بلاخره امضاهاشون به پایان رسید ریحانه و روح الله و از جاشون بلند کردن به روح الله گفتن شنل ریحانه و واسش باز کنه شنلش و باز کرد و از سرش در آورد دوباره همه دست زدن و رو سر ریحانه وشوهرش گل و نقل پاشیدن بعد از اینکه حلقه زدن بابای ریحانه رفت و بوسیدشون بعدشم دستشونو تو دست هم گذاشت بابا روح الله هم اومد بینشون ریحانه وبغل کرد و سرش و بوسید روح الله هم بغل کرد هر کدومشون ب ریحانه و شوهرش هدیه میدادن داداش بزرگتر ریحانه ،علی به روح الله و ریحانه هدیه ای داد و بغلشون کرد محمد رفت سمتشون شیطنت خاصی تو چشماش بود خواهرش و طولانیی تو بغلش گرفت ریحانه ام از چشماش مشخص بود به زور جلو اشکاش و گرفته بود حسودیم شد بهشون و برای هزارمین بار دلم خواست برادر داشته باشم محمد ریحانه و از خودش جدا کرد از جیبش یه جعبه ای و در آورد بازش کرد و از توش یه گردنبند بیرون آورد دور گردن ریحانه بستش وپیشونیش و بوسید یه انگشتر عقیقم به روح الله هدیه داد ناراحت شدم وقتی یاد خلاء های زندگیم افتادم من همیشه همه چی داشتم و بازم یه چیزی کم داشتم سرم پایین بود و نگام ب دوربین تو دستم که متوجه شدم ریحانه داره صدام میکنه گیج سرم و اوردم بالا که دیدم همه نگاها رو منه به خودم اومدم و خواستم دوربین وبیارم بالا که یکی از دختر خاله های ریحانه که از همه بدتر نگاه میکرد بهم نزدیک شد چادری بود ولی خیلی جلف از اونایی ک داد میزدن ب زور چادر سرشون کردن ارایش زیادی داشت و موهاشم مشخص بود دوربین وبا یه لبخند مسخره از دستم کشید با تعجب بهش نگاه کردم رفت عقب لنز دوربین و گرفت طرف ریحانه اینا و ازشون عکس گرفت محمدد دوباره اخماش بهم گره خورد ریحانه و روح الله ام سعی میکردن لبخند بزنن دوربین و که اورد پایین محمد سرش و خم کرد و ب ریحانه چیزی گفت ک فهمیدم ریحانه گفت + من چیی بگممم؟ دوباره محمد یچیزی بهش گفت ریحانه ام کلی سرخ و سفید شد و گفت +فاطمه جون میشه یه باردیگه ازمون عکس بگیری ؟ فهمیدم که محمد مجبورش کرده اینو بگه ولی دلیلش و نمیدونستم بیچاره ریحانه خیلی ترسیده بود دختر خالش دوربین و انداخت بغلم و یه پوزخند کاملا محسوسم به محمد زد محمد یه لبخند مرموز رو صورتش نشست خواهر و شوهرخواهرشو بغل کرد و با لبخند ب لنز خیره شد ازشون عکس گرفتم و دوربین و گذاشتم رو میز رفتم و یه گوشه نشستم محمد اینا هنوز بالا بودن که یهو صدای آهنگ بلند شد همه باتعجب نگاه میکردن همون دخترای فامیل ،جیغ کشیدن و با قر اومدن وسط داداشای ریحانه و روح الله اخماشون رفت تو هم علی دست محمد و گرفت و بهش گفت +ولشون کن اینارو بیا بریم محمد جواب داد +ینی چی ولش کن حداقل صداشو کمتر کنن همسایه ها اذیت میشن با دیدن قیافه سرخ ریحانه رفتم کنارش نشستم بهش گفتم _چیشدههه عروس خانوم چرا انقدر ترسیدی ؟ +میترسم دعوا شه فاطمه _دعوا چرا ؟ +ببین این دختر خاله های من با محمد مشکل دارن _سر چی؟چرا؟ +سلما همون دختره که دوربین و ازت گرفت به قول خودش به محمد علاقه داره .بعد محمد خیلی ازش بدش میاد یه اتفاقایی افتاد بینشون که الان سر جنگ دارن باهم.خواهراش یجورایی میخوان حرص داداشم و در بیارن نمیدونم چیکار کنم.تو نمیشناسی محمدو .یه چیزایی و نمیتونه طاقت بیاره _هرچی باشه کاری نمیکنه که مراسمت بهم بریزه اینو مطمئن باش + خداکنهه پدر ریحانه اومد دم در و +آقا محمد بیا پسرم کارت دارم محمد ک تا الان تمام زورش و زده بود تا بره و با سلما اینا برخورد کنه با حرف پدرش احتمالا بیخیال شد داشت میرفت بیرون ک وسط راه برگشت رفت طرف دستگاه با لبخند سیمش و کشید و گرفت تو بغلش وقتی درمقابل نگاه متعجب همه داشت میرفت بیرون به ریحانه گفت +ریحانه جون من اینو میبرم یخورده اختلاط کنم باش صدای خنده جمع بلند شد الان فقط خانوما بودن داخل شالم و از سرم در اوردم و رفتم کنار ریحانه یه چندتا سلفی باهم گرفتیم ایستادم کنارش دوربین و داد ب یکی از فامیلاشونو گفت ازمون عکس بگیره عکسامونو که گرفتیم نشستیم و گرم صحبت شدیم ریحانه ام دیگه استرس نداشت و همش در حال خندیدن بود یکی از خانومای فامیلشون یه قابلمه برداشت وبا ریتم روش ضربه میزد بزور ریحانه رو بلند کردن دورش چرخیدن و اوناییم که میتونستن با اون ریتم تند برقصن رقصیدن البته همش واسه خنده بود یه ساعت دیگه که گذشت به ردیف نشستیم تا آقایون شام و بیارن چند نفر اومدن تو و بقیه بیرون دم در کمک میکردن محمدم پشت در سینی هارو میداد دستشون چون جمعیت زیاد نبود زود کار پذیرایی تموم شد ....