eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
ماییکه ادعاۍ سربازی امام زمان (عج) را داریم باید حرکات و سکنات ما طورۍ باشد که آقا ما را به سربازۍ خویش قبول فرماید و ما افتخار بودن در لشکر امام زمان (عج) را داشته باشیم 🌱 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت چهل و هشت رمان ناحله تاساعت دوازده شب فیکس طبق برنامه درس خوندم . خواستم از جام پاشم که احساس سرگیجه کردم. دیگه این سرگیجه هاے بیخودو بے جهت رو مخم رژه میرفت. چشامو مالوندمو رفتم سمت دسشویی. به صورتم آب زدم و بعدش دراز کشیدم رو تخت. چرا اخه این همه حالِ بد؟ دلم میخواست چند ماهِ اخرو فقط به درسام فکر کنم نه هیچ چیز دیگه. به مامانم اینا هم گفته بودم که نه دیگه باهاشون جایے میرم و نه دیگه کسے باید بیاد خونمون. ساعتمو کوڪ کردمو گذاشتمش بالا سرم. یه چند دقیقه بعدازخوندن آیت الکرسے خوابم برد . _ با شنیدن صداے زنگ ساعت از خواب پریدم. کتابا و وسایلمو جمع کردمو ریختم تو کوله. رفتم سمت اشپزخونه و یه سرے خوراکے برداشتم. یه لباس خیلے ساده پوشیدم با یه مقنعه مشکے . کولمو گذاشتم رو دوشم. واسه مامان یادداشت نوشتم که میرم کتابخونه ے مسجد و چسبوندم رو در یخچال تا نگران نشه. نمیخواستم بیدارش کنم و مزاحم خوابش بشم. اینجور که معلوم بود ساعت یڪ یا دوے شب رسیده بودن خونه و خیلے خسته بود . بنداے کفشمو بستم و راهے مسجد شدم. دیگه برنامه ے هر صبحم همین بود چون ایام عید بود و کتابخونه ها بسته بودن مجبورا میرفتم اونجا. با اینکه خونمون خلوت بود و اغلب کسے نبود ولے با این وجود فضاے اتاقم حواسمو پرت میکرد . بابا اینا با عمورضا برنامه چیده بودن واسه سیزده بدر برن تله کابین. با اصرار زیاد موفق شده بودم باهاشون نرم. احساس بهترے داشتم‌ که ایندفعه حرفم به کرسے نشسته بود . کتاب به دست رو کاناپه نشستم و تلویزیونو روشن کردم رفتم سمت تلفن خونه و واے فایِ بدبختو که به خاطر من دو هفته بود کسے به برقش نزد و وصل کردم و گوشیمم از تو چمدون قدیمے مامان برداشتم میخواستم ببینم محمد کجا میره امروز. یه چند دقیقه طول کشید تاگوشیم روشن شه. فورا اینستاگراممو باز کردم ببینم چه خبره. طبق معمول اولین کارم این بود. پیج محمدو باز کردم و صبر کردم پست اخرش یه فیلم بود صبر کردم تا لود شه یه چند دیقه گذشت که لود شد. دقت که کردم دیدم ریحانه و شوهرشن که دارن راه میرن و محمد یواشکے از پشت ازشون فیلم گرفته. صدا رو بیشتر کردم‌ . میخندید خندش شدت گرف گف (دو عدد کفترِ عاشق هستند که حیا ندارن. خدایآ اللهم الرزقنا ....) و دوباره خنده‌ !!! از خندیدنش لبخند زدم. چه صداے دلنشینے داشت این پسرر! چقد قشنگ حرف میزد. دلم چقدر تنگ شده بود واسه لحنش. پاشدم رفتم از تو کابینت برا خودم اجیل ریختم‌ تو کاسه. شکلاتامونم اوردم از تو یخچال لواشکارو هم که مامان قایم کرده بود برداشتم. نشستم جلو تلویزیون. کانالا رو بالا پایین کردم که یه فیلم جالب پیدا شد. پسته ها رو دونه دونه باز کردم و ریختم تو کاسه جداگونه . بادوما روهم جدا کردم. مشغول خوردن تخمه ژاپنے شدم. اصن یه احساس مادرونه بهشون داشتم. نیست که هیچکس به خاطر سخت بودن خوردنش بهشون نگاه نمیکرد ، من دلم میسوخت براشون. از طرف دیگه هم عاشق تجربه کردن چیزاے سخت بودم. با همت فراوان و سخت کوشے شروع کردم به بازکردنشون. تخمه ژاپنے نسبت به بقیه ے چیزا مث بسته و بادوم کمتر بود‌ چون خورده نمیشد مامان کم میخرید ازش. تموم ڪ شد رفتم سراغ بقیه چیزا و هوار شدم سرشون. بعدش لواشکمو باز کردم و خوردمش. هے فیلم میدیدم و هے میخوردم . از جام پاشدم و ظرفا رو بردم تو آشپزخونه‌ . بے حوصله تلویزیون و خاموش کردم. شکلاتا رو گذاشتم تو جیبم و کتابمو برداشتم برم بالا که بازم سرم گیج رفت. سعے کردم تعادلمو حفظ کنم . آروم رو زمین دراز کشیدم و مشغول تست شدم. غروبِ هوا منو به خودم اورد. با عجله رفتم پایین ترسیدم مامان اینا زود بیان برا همین گوشیمو گرفتمو با عجله اومدم بالا. دوباره صفحه اینستاگراممو باز کردم. تنها جایے که میتونستم یه خبر از حالِ محمد بگیرم همون جا بود. مردم عاشق میشن میرن کافه کافے میکس کوفت میکنن به عشقشون خیره میشن از حالشون خبردار . من خیلے همت کنم گوشیمو بگیرم دستم پیج طرفمو چڪ کنم. یه پست دیگه گذاشته بود داشت سبزه گره میزد زیرش نوشته بود (ان شالله امسال سالِ ظهور آقا امام زمان باشه. ان شالله همه مریضا شفا پیدا کنن ان شالله همه جوونا خوشبخت بشن ان شالله منم حاجت دلیمو بگیرم و والسلام.) حاجتِ دلی؟ کسیو دوس داره ؟ ناخوداگاه اشڪ از چشام جارے شد. خو چ وضعشه حاجت دلے چیه اه. تو حال خودم بودم که عکس یه بچه پست شد چقدر پست میزاره اه دقت کردم عکس یه نے نے ناز بود تو بغلش. چون چهرش مشخص نبود از لباسش فهمیدم خودشه همونے بود که دفعه ے اول تنش بود. (هدیه ے 14 روزه اے که خدا روز تولدم بهم داد. برا اولین بار عمو شدنم مبآرک! داداشم بابا شدن شمام مبارڪ باشه‌ سیزده بدر کنار این مموشک....! ان شالله پدر شدن خودمون و تبریڪ بگیم ) عهههه پسره ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم ♥ قسمت چهل و نهم رمان ناحله رفتم تو تلگرامم . بازش که کردم دیدم طومار طومار ازین و اون پیام دارم. اول پیاماے ریحانه رو باز کردم و عمه شدنشو تبریڪ گفتم. در جواب بقیه حرفایے که زده بود هم گفتم _ن بابا درس نمیخونم که. همون لحظه مصطفے پیام داد. +شما نیومدے میخواستے درس بخونے دیگه نه !!!!؟ بے توجه بهش پروفایل ریحانه رو که باز کردم دیدم عکس محمد و شوهرشو گذاشته! نفس عمیق کشیدم و یه لبخند زدم. ‌بهش پیام دادم _چقدر دلم برات تنگ شد . مرسے باوفا!! چقد بهم سر میزنی... به دقیقه نکشید جوابمو داد +به به چه عجب خانوم دو دیقه از درس خوندن دست کشیدن _ن بابا درس کجا بود استیکر چش غره فرستاد _اها راستے جزوه رو نوشتی؟ +اره نوشتم چند بار میخاستم بیارم برات ولے تلفنت خاموش بود (دلم میخواست دوباره برم خونشون محمدُ ببینم) _عه خب ایرادے نداره خودم میام میگیرم ازت. +نه دیگه زحمتت میشه... اگه ادرس بدے میارم برات _خب تعارف که نداریم. من فردا یه کارے نزدیکاے خونتون دارم. اگه تونستم یه سر میام پیشت ازت میگیرم جزوه رو. راستے نے نے تون کجاست عمه خانوم؟ استیکر خنده فرستادو +خونه ننش بود الان خونه ماست. _عه اخ جون پس حتما میام خونتون ببینمش. (اره چقدر هم که واسه نے نے میرم!!) اروم زدم رو پیشونیم. مشغول حرف زدن با ریحانه بودم که مصطفے دوباره پیام داد +جوابمو نمیدی؟؟؟ رفتم پے ویش _مصطفے بسه. به مامانم بگو زودتر بیاد خونه حالم بده سرم گیج میره. +عه سلام . چرا ؟ _نمیدونم‌. +میخواے من بیام؟ _نه نمیخام. فقط زودتر به مامانم بگو. گوشیمو خاموش کردمو رفتم پایین واے فایم از دوشاخه کشیدم. تو فکر این بودم که فردا چجورے برم. چے بپوشم یا که مثلا با کے برم!! اصن باید کادو ببرم براشون؟! یا ن!!! بد نیست؟!نمیگن به من چه ربطے داشت؟. واے خدایا کلافم چقدر. خودت نجاتم بده از این حالِ بد. از رو کشوم مفاتیح کوچولومو برداشتمو دعاے توسل خوندم. به ساعت که نگاه کردم تقریبا 8 بود. پتومو کشیدم رومو ترجیح دادم به چیزے فکر نکنم. ولے جاذبه ے اسمِ محمد که تو ذهنم نقش بسته بود این اجازه رو نمیداد... این چه حسے بود که تو دلم افتاده بود فقط خدا میدونست و خدا‌ . رو دریاے افکارم شناور بودم که خوابم برد. __ واسه نماز که بیدار شدم مامانو دیدم که نشسته رو مبل . سریع رفتم سمتش. _سلام مامان خوبی؟ +صبح بخیر. اره چیشدے تو یهو دیشب گفتے حالت بده؟! _واے مامان نمیدونم چند وقته مدام سرم گیج میره اصلا نمیدونم چرا. اوایل گفتم خودش خوب میشه ولے الان بیشتر شده . به خدا حالم بهم میخوره! یه کارے کن خواهش میکنم. +نکنه چشات ضعیف شده؟ _ها؟ چشام؟ واے نمیدونم خدا نکنه. +باشه امروز پیش دکتر مهدوے برات نوبت میگیرم چشاتو معاینه کنه. _عه؟امروز؟بیمارستان نمیرین؟ +نه نمیرم. دیشب مریم خانوم اینا خیلے گفتن چرا نیومدے . کچلم کردن. _اه مامان اصلا اسم اینا رو نیار . +چته تو دختررر؟؟‌پسره داره برات میمیره تو چرا خر شدے ؟؟ کلافه از حرفش رفتم سمت دسشویے وضو بگیرم که ادامه داد +اصلا تو لیاقت این بچه رو نداری. .برو گمشو خاڪ به سر _اهههه شمام گیر دادین اول صبحیااا. وضومو که گرفتم نمازمو خوندم . رو تختم نشستم و گفتم تا حالم خوبه یه چندتا تست بزنم. همین که کتابمو باز کردم محوش شدم. با اومدن مامان به اتاقم از جام پریدم. +پاشو لباس بپوش بریم دکتر _چشم‌ یه مانتوے بلندِ طوسے با گلاے صورتے که رو سینش کار شده بود برداشتم که تا پایین غزن میخورد. یه شلوار کتان مشکے راسته هم از کشو برداشتم و پام کردم. روسرے بلندمو برداشتم و سرم کردم‌ و نزاشتم حتے یه تار از موهام بیرون بزنه. موبایلمو گذاشتم تو جیب مانتوم که چشم به زنجیر طلایے که عیدے گرفتم خورد. خواستم پرتش کنم تو کشو که یه فکرے به سرم زد. گذاشتمش تو جعبشو انداختمش تو کیفِ اسپورتم. از اتاق رفتم بیرون که دیدم مامان رو کاناپه نشسته و منتظر منه. با دیدن من از جاش پاشد و رفت سمت در منم دنبالش رفتم. از تو جا کفشے یه کفش اسپورت تخت برداشتم و پام کردم. دنبالش رفتم و نشستم تو ماشین. تا برسیم یه اهنگ پلے کردم. چند دقیقه بعد دم مطب نگه داشت... ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید مهدی زین الدین: هرگاه شهدا را یاد کنید آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🥀 یادکنیم شهدا را با ذکر‌ صلوات و فاتحه ‎‎‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یاد خدا ۴۳.mp3
10.81M
مجموعه ۴۳ | ※ من تا تصمیم می‌گیرم گناهی رو بذارم کنار، یا اخلاق زشتی رو ترک کنم، اتفاقاً بدتر میشه و میفتم توی چنگ همون گناه و بیشتر فرو میرم! این اتفاق واقعیه یا توهم منه؟ راه حل چیه؟ @shahidNazarzadeh @ostad_shojae | montazer.ir
4_6008133882409390170.mp3
10.63M
مجموعه ۴۴ | √ شما برای مرگ چقدر آماده‌اید؟ اگر بگویند صبح فردا از دنیا می‌روید، در شما چه حالتی ایجاد می‌شود؟ آمادگی در هر لحظه یعنی چه؟ چطور می‌شود هر لحظه برای این اتفاق آماده بود؟ @shahidNazarzadeh @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 کنجکاوانه قرآن بخوان! 🔹 خاطره‌ای از روش قرآن خواندن استاد پناهیان 🔹 باید به عنوان غذای روزانه قرآن بخوانیم! @shahidNazarzadeh
شهید ابراهیم هادی: مقید بود هـر روز زیـارت عاشورا را بخواند، حتی اگر کـار داشت‌ و سرش شلوغ‌بود سلام آخر زیارت رو می خواند. دائما می گفت، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست ، هـمـه مشکلاتشان حـل می شـود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می‌کند... 📚 سلام بر ابراهیم @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ السلام علیک یا ابا صالح المهدی علیه السلام ✋ السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... 🌱سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 83 - روش برخورد با چاپلوسان وَ قَالَ عليه‌السلام لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِي اَلثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ كَانَ لَهُ مُتَّهِماً أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِكَ🌹🍃 و درود خدا بر او، فرمود: (به شخصى كه در ستايش امام افراط‍‌ كرد، و آنچه در دل داشت نگفت) من كمتر از آنم كه بر زبان آوردى، و برتر از آنم كه در دل دارى 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹اللّهُمَّ حَبِّبْ إِلَی فِیهِ الْإِحْسَانَ وَ کرِّهْ إِلَی فِیهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ وَ حَرِّمْ عَلَی فِیهِ السَّخَطَ وَ النِّیرَانَ بِعَوْنِک یا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ 🔸خدایا در این روز نیكى را با من دوست گردان 🔸و در این روز فسق و نافرمانى را نـاپسند بدار 🔸و حرام كن بر من در آن خشم و سوزندگى را 🔸به یاریت اى داد رس داد خواهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
جزء 11 قرآن‌کریم.mp3
9.29M
📖 تندخوانی جزء یازدهم قرآن کریم ⏳زمان: ۳۸ دقیقه 🎙قاری: احمد دباغ ⬇️⬇️⬇️ @jz2305
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بسم رب الشهید🌹 مصاحبه با خواهر بزرگوار شهید محمدبهامین هر کسی با شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💫 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
جوونی‌یواشکی‌هایی‌داره.. بعضی‌ها‌جوان‌که‌بودند، ‌یواشکی‌یه‌کارهایی‌می‌کردند؛ یواشکی‌ساکشون‌رو‌جمع‌میکردن، یواشکی‌شناسنامه‌هاشونو ‌دست‌کاری‌می‌کردند.. یواشکی‌میرفتند‌جبھه یواشکی‌میرفتند‌خط‌ و‌شب‌می‌رفتندعملیات! یواشکی‌نمازشب‌می‌خوندند یواشکی‌گریه‌می‌کردند یواشکی‌نامه‌ووصیت‌نامه‌می‌نوشتند، آخرشم‌یواشکی‌تیر‌میخوردند وشھید‌می‌شدند:)!' 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. 💥 کلیدهای ناب و طلایی جز ۱۱ .
📸با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... 🕊سوم فروردین ماه ، سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 💐شهید امربه معروف و نهی ازمنکر گرامی باد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♦️" هفت سفر عشق " مهریه یک شهید مدافع حرم 🔹همسر شهید حسن غفاری می‌گوید: " بیش‌ترین خاطراتی که از زندگی مشترک با همسرم دارم، مربوط به سفر‌هایی است که با هم داشتیم. همان هفت سفر عشق‌مان که پیشنهاد حسن آقا برای مهریه بود. حسن آقا در سال‌های ابتدایی زندگی تمام این مهریه را پرداخت کرد." 🔹 حسن غفاری کارهایش را با نظام خاصی انجام می‌داد. به مدیریت زمان، خیلی حساس بود و اتلاف وقت را خیانت به بیت‌المال می‌دانست. ریزه‌کاری‌ها را یادداشت می‌کرد تا مبادا چیزی از قلم بیافتد. شهید🕊🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱و سلام بر شهیدسید محمدحسینی بهشتی که می گفت: «بزرگترین برکت ماه رمضان پیراستن و دور کردن یا کاستن آلودگی ها از جان مان و از خلقیات مان است» 🕊 ✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ اگر شهید نباشد، خورشید طلوع نمی‌کند و زمستان سپری نمی‌شود. اگر شهید نباشد، چشمه‌های اشک می‌خشکد، قلب‌ها سنگ می‌شود و دیگر نمی‌شکند، و سرنوشت انسان به شب تاریک شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها می‌گیرد و امید صبح و انتظار بهار، در سراب یأس گم می‌شود. اگر شهید نباشد، یاد خورشید حق در غروب غرب فراموش می‌گردد و شیطان، جاودانه کره‌ی زمین را تسخیر می‌کند. 🔺 سید شهیدان اهل قلم 🌸 به مناسبت ایام و بهار طبیعت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایام عید و عملیات فتح المبین و شهادت رزمندگانی از خطه شهرشهیدان اصفهان شهیدان مصطفی جان نثاری فرزندعباس و محمد علی جان نثاری فرزنداحمد در وصیت خود همواره سفارش به صله رحم ودید وبازدیداقوام،حتی به آنها ی که در حق شما بدی کرده اند سفارش میکرد، یادآن جوانمردی ها گرامی باد روحشان شاد و راهشان پر رهرو🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh