eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیده فائزه رحیمی با کاروانی از پردیس نسیبه به سمت کرمان حرکت می کنند. در اتوبوسی که ایشان حضور داشتند جمعی ۳۷،۳۸ نفره بودند، در بین راه گازوئیل ماشین تمام  می شود و ساعت های خیلی زیادی معطل می شوند،گویا ۸ ساعت بین راه می مانند... و همه گرسنه و تشنه به مقصد می رسند... تازه لیوان های شربت را به دست گرفته که با صدای انفجار ... گویا ایشان مراقب  انتهای صف دانشجویان بوده، یکی از دانشجویان ترکش و فائزه آسمانی می شود... این شهیده عزیز گرسنه و تشنه به شهادت می رسد... وما فائزه نیز ماننده ارباب اش امام حسین به شهادت رسید 🙂💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
میگفت↓ هروقت‌میخوای‌دعا‌کنی،📿 قبل‌ازاینکه‌دعا‌کنی‌بگو‌خدایا‌من‌از‌همه‌ کسایی‌که‌غیبت‌من‌و‌کردن‌و‌من‌و‌ناراحت‌کردن من‌گذشتم.. توهم‌از‌من‌بگذر(: دراجابت‌دعا‌خیلی‌موثره.. آیت‌الله‌مجتهدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
می‌گفت : همیشہ‌برای خدا بَنده باشید .. كه اگر این چنین شد بدانید ، عاقبت همہ‌ی شما بہ‌خیر ختم می‌شود ! . 🌷 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾••• 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 کجا باید دنبال شفاعت باشیم ؟ 🔹 جواب_شهید سید علی حسینی: اگر خواهان شفاعت علی (ع) و فاطمه (س) هستید به ولی امر و نایب حضرت امام زمان متوسل شوید زیرا حیات و ممات ما اعتقاد به ولایت است. 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍استاد جاودان: هرشب ماه رمضان خدای متعال هزارهزار نفررا میبخشد. ممکن است ماهم ازاین بخشش مجانی که خدای متعال مرحمت میکند، برخوردار شده باشیم؛یعنی بار گناه ما سبک شده باشد..... ان شاءالله🤲 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم برای عبور از جاده های سخت زندگی احتیاج به یه رفیق راه بلد داره چه رفیقی بهتر از یه شهید با شهدا مانوس باشیم ♡ با شهدا درد دل کنیم ♡ با شهدا رفیق باشیم ♡ شهدا اهل رفاقتن ♡ شهدا خیلی مشتیَن ، خیلی ♡ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌‏مشتریشھادتزیاده! اماهر کسی‌نمیتونه هزینشروبپردازه بایدوسعت‌برسه وگرنه‌نسیه‌نمیدن!- ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در مقری در عقبه لشکر و مستقر در اتاق مخابرات بودیم و آن زمان شهید مهدی زین‌الدین فرمانده لشکر ۱۷ بودند و برای سرکشی همراه با شهید رضا حسن‌پور نزد ما آمدند. موقع نماز شد و آقا مهدی به نماز ایستاد و شهید حسن‌پور هم پشت سر ایشان، بعد از نماز شهید زین‌الدین آیه‌ای از قرآن را خواند و شروع کرد به معنی و تفسیر آن؛ به‌قدری مسلط بود که مجذوب تفسیر ایشان شدیم. بیشتر از آن تعجب کردیم که در چنین شرایط و مشغله کاری زیاد و اداره کردن یک لشکر چند هزارنفری و محدودیت‌های جبهه جنگ بازهم قرآن خواندن را فراموش نکردند. این نشان‌دهنده علاقه‌مندی و انس آقا مهدی با قرآن بود. 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید حال عاشقی که عشق راباوجودش درک کرده وحالا برای من وتو روضه عاشقی رازمزمه میکند 🌷🌷تامیتونی عاشقی کن تامیتونی نوکری کن🌷🌷 اونجا جایی که تمام گناهانت بخشیده میشه؛ اونجا جایی که تمام ملائک به حالت غبطه میخورن:)♥️ 🌱 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| راز استفاده‌ی حداکثریِ از شبهای قدر و دریافت تقدیرات عالی! ※ لینک دریافت رایگان کارگاه نقش انسان در تقدیرات شب قدر: https://abblink.com/vTuIeB ※ لینک خرید نسخه دیجیتال کتاب نقش انسان در تقدیرات شب قدر: https://abblink.com/gtqddD ※ لینک خرید نسخه چاپی کتاب: https://abblink.com/zzEAEo @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻خط مقدم امروز، مسئله غزه است! ⁉️ چرا ساکت هستید...!؟ 🎙حجت الاسلام سید حسین مومنی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شهید احمد کاظمی از لحظه شهادتش : اونقدر کیف داد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 تصاویری از حضور شهید بهروز واحدی به همراه فرزند خردسالش در روضه حضرت علی اصغر(ع) 🎥 خدا به دل مادرش رحم کنه... 🔷️ شهید بهروز واحدی شب گذشته بر اثر حملات آمریکایی ها به مواضع محور مقاومت در استان دیرالزور سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد. ◇ این شهید والامقام دارای یک فرزند ۲ ساله و ساکن کرج بود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم ♥ قسمت شصتم همون موقع مامان اومد تو اتاق و بغلم کرد. با چشم هاے پر از اضطراب گفت : خوبے مامان ؟ اصن غلط کردم بهت سخت گرفتم دورت بگردم الهی بابا هم‌پشت سرش اومد تو: دختر لوسمون چطورهه ؟ با تعجب نگاهشون میکردم و حرفے واسه زدن نداشتم مصطفے پشت سرشون با لبخند وارد شد و گفت: بح بح خانوم افتخار دادن بیدار شن ؟ تو چقدر نازنازویے آخه؟گفتن کنکور بدین نگفتن خودکشے کنین که بابا ... چیزے نگفتم فقط چشمام رو بستم وجودش منو یاد نبود همیشگے محمد مینداخت و باعث میشد حالم بدتر شه یه نایلون پر از آبمیوه گذاشت تو یخچال کنار تختم ساعد دستم رو گذاشتم رو پیشونیم که مامان گفت : از صبح تا حالا دوستت 20 بار زنگ زد. جوابشو دادمو و گفتم بیمارستانے قراره بیاد پیشت. دهنم خشڪ شده بود به سختے گفتم : _ریحانه؟ +اره ریحانه _عه چرا گفتے اینجام براش زحمت میشه . راستے ساعت چنده ؟ +هشت و چهل و پنج دقیقه ے شب. تعجب نکردم ،انتظارشو داشتم واقعا خودمو نابود کرده بودم . خداروشکر که تموم شد. دیگه مهم نیست چے میشه من تلاشم رو کرده بودم. چقدر خوشحال بودم که پدر و مادرم راجع به کنکور چیزے نمیگفتن. دلم میخواست باز هم بخوابم ولے سر و صداها این اجازه رو بهم نمیداد . تختم بالاتر اومد چشام و باز کردم و مصطفے رو دیدم که رو به روم ایستاده بود اومد طرفم وبالش زیر سرم رو هم درست کرد و گفت: +اونجورے گردنت درد میگرفت سکوت کردو زل زد به چشمام نگاه سردو برفیم و به چشماش دوختم تا شاید بفهمه که دوستش ندارم و بیخیال شه. بر خلاف انتظارم انگار طور دیگه اے برداشت کرد لبخندرو لبش غلیظ تر شد و نگاهش و رو کل اجزاے صورتم چرخوند. با حالت بدے ایستاده بود و نگاهم میکرد. بود و نبود بابا هم براش فرقے نمیکرد اخم کردم تا شاید از روبه بره که با صداے بلند سلام یه دخترے نگاهم و چرخوندم. با دیدن قیافه خندون ریحانه یه لبخند رو لبام نشست وقتے که جلو تر اومد متوجه شدم کسے همراهشه. تا چشم هام به سر خم شده محمد خورد حس کردم جریان خون تو بدنم متوقف شد. کلے سوال ذهنم‌ رو مشغول کرده بود. اینجا چیکار میکرد ؟ یعنے واسه من اومده ؟ مگه میشه ؟ خواب نیستم‌؟ محمد یا الله گفت وبعد رفت طرف پدر و مادرم ریحانه پرت شد بغلم و منو بوسید و گفت : +دق کردم از دست تو دختر سکته ام دادے از صبح. چرا این ریختیے شدیے آخه ؟؟ چیکار کردے با خودت ؟ یه ریز حرف میزد که محمد گفت : +ریحانه جان!! و با چشم هاش به مامانم اشاره کرد ریحانه شرمنده با مادرم روبوسے کرد و گفت : + اے واے ببخشید سلام خوبین ؟ مشغول صبحت شدن و من تازه تونستم نگاهم رو سمت محمد برگردونم با یه نایلون که تو دستاش بود اومد سمتم سرش پایین بود شالم رو، رو سرم درست کردم و همه ے موهامو ریختم تو با صداے آرومے گفت : +سلام نایلون رو گذاشت رو کمد کنارم اصلا حواسم نبود به مصطفے که کنارم ایستاده بود و بانگاهش داشت محمد و میبلعید محمد بهش نگاه کرد از طرز نگاه کردنشون بهم فهمیدم شناختن همو سعے کردم به هیچے جز حس خوبه حضور محمد کنارم فکر نکنم زیر چشمے نگاهش میکردم ریحانه اومد کنارم دوباره یه صندلے آورد نزدیڪ و نشست روش دستم و گرفت تازه انرژے گرفته بودم که محمد یه با اجازه اے گفت و رفت طرف در . به ریحانه هم گفت : +پایین منتظرم ریحانه شروع کرد مثل همیشه با هیجان حرف زدن . در جوابش گاهے لبخند میزدم و یه وقتایے هم بلند میخندیدم . الان بیشتر از قبل دوستش داشتم. از همه حرفاش ساده گذشتم حتے حرف هایے که راجع به دلبرے هاے فرشته کوچولو بود ولے تا به این قسمت از حرفاش رسیدد گوشام تیز شد با آب و تاب گفت: راستے فاطمه بلاخره میخوایم واسه این داداش سرتقم زن بگیریم یه لحظه حس کردم جمله اشو اشتباه شنیدم مات نگاهش کردم و با خودم فکر کردم ریحانه چندتا داداش مجرد داشت که ادامه داد: +خداروشکر ایندفعه انقدر که بهش اصرار کردیم داداش محمد رضایت داد براش بریم خاستگارے با شوق ادامه میداد و من تمام حواس پنجگانم پے کالبد شکافیه جمله اولش بود ادامه داد : +واییے دختره خیلے خوشگله به داداشم هم میاد. خیلے هم با ادب و با کلاسه امیدوارم ایندفعه رو محمد بهانه نیاره تا یه عروسے بیافتیم . دستم و فشرد و گفت: +تو دلت پاکه دعا کنن همچے درست شه! حس کردم یکے قلبم و تو مشتش گرفته دنیا دور سرم چرخید دعا کنم ؟ چه دعایی؟ از خدا چے بخوامم؟ ازش بخوام دامادیه قشنگ ترین مخلوق خدا که همه ے دنیاے من شده بود رو ببینم ؟ نگاهم به ریحانه بود فکر کنم بحثش و عوض کرده بود و از چیزاے دیگه اے حرف میزد ولے من هیچے نمیفهمیدم فقط این جمله اش(راستے فاطمه بلاخرهه میخوایم واسه این داداش سرتقم زن بگیریم ) هے تو ذهنم تکرار میشد ریحانه بلند شد بهم نزدیڪ شد،آروم تکونم داد و گفت : +فاطمه چرا یخ شدے آجی؟واے دوباره حالت بد شد که. ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت شصت و یڪ با شنیدن حرفاش دوباره همه دور سرم جمع شدن حس میکردم خیلے تنهام دلم هیچکسے رو نمیخواست میخواستم همه برن ولے جونے نداشتم که بگم ... به سقف خیره شدم و چشم هامو بستم حس میکردم صدام میکنن ولے تمام حواسم به محمدے بود که تصویرشو تو ذهنم ساخته بودم حتے تصور اینکه براے من بخنده حالم و بهتر میکرد . کاش همشون میرفتن و فقط یه نفر کنارم مے ایستاد و میگفت: + فاطمه خوبی؟ چے میشد اگه یه بار دیگه از این در میومد داخل ؟ از اولش هم میدونستم سهم من نیست ولے انتطار نداشتم انقدر زود ماله یکے دیگه شه . کاش حداقل یڪ بار خود خودشو سیر نگاه میکردم نفهمیدم چیشد چقدر گذشت که دیدم کسے پیشم نیست فرصت رو غنیمت شمردم وبه اشکام اجازه باریدن دادم ملافه اے ڪ روے تنم بود رو کشیدم رو سرم. حس میکردم تا عمق وجودم زخم شده. که دیگه هیچے نفهمیدم! _ از بس که چشم باز کردم بالاے سرم سِرُم دیدم خسته شدم اصولا با کسے حرف نمیزدم با سکوت به یه نقطه خیره شده بودم. دکتر ها میگفتن به خاطر ضعف زیاد و شوڪ عصبے اینطور شده بودم مامان بیچارم هم تا چشم هاش بهم میافتاد گریه میکرد نمیدونم چے تو صورت دخترش میدید که اینطور نابودش میکرد قرار بود امروز مرخصم کنن میگفتن حال جسمیم خوب شده ولے روحم ... با کمڪ مامان لباسم رو پوشیدم و از بیمارستان بیرون رفتیم . وقتے رسیدیم خونه پناه بردم به اتاقم سریع گوشیمو برداشتم و رفتم سراغ عکس هاش... در حال حاضر تنها چیزے که از محمد داشتم بود. حتے نگاه کردن به چشماش از پشت شیشه سرد موبایلم هیجان انگیز بود اشکایے که از گوشه چشم هام سر میخورد و میرفت تو گوشتم کلافم کرده بود هے به سرم میزد همچے رو بگم بعد پشیمون میشدم میرفتم چے میگفتم ؟ سرم و گذاشتم روتخت و کنارش نشستم که مامانم در اتاق و باز کرد از صداے قدماشون میفهمیدم که مامانه یا بابا. سرم و بالا نیاوردم که گفت : _فاطمه جون بیا این قرصا رو بخور سرم‌و آوردم بالا و گشستم رو تخت. به قرصاے تو دستش نگاه کردم میدونستم‌هیچ فایده اے ندارن برام خیلے خوب میفهمیدم دردم چیه و دواے دردم کیه. ناچار براے اینکه مامان از اتاق بره و دوباره تنهاشم‌ قرصارو ازش گرفتم و با لیوان آبے که برام آورده بود خوردم خیالش که راحت شد لبخندے زد و از اتاقم بیرون رفت. صداے اذان رو که شنیدم تازه یادم اومد چند روز رو نتونستم روزه بگیرم نشستم رو جانمازم نگاهم به مهر روے جانمازم قفل شده بود تو دلم با خدا حرف میزدم هر یه جمله اے که تموم میشد یه قطره اشڪ از گوشه چشم هام سر میخورد یخورده که گذشت اشڪ هام به هق هق تبدیل شد از خدا میخواستم کارش بهم بخوره و ازدواج نکنه میگفتم اگه اینطور شه مثل خودش پاکه پاڪ میشم اصلا چادرم سر میکنم فقط ... اشکام اجازه کامل کردن جمله هام رو نمیداد نمیفهمیدم چم شده . اصلا نمیفهمدم چیشد که اینجورے شد . چرا انقدر زود با یه نگاه دلبستش شدم ڪ کار به اینجا بکشه ... عاشق شدن تو این شرایط اشتباه بود... عاشق محمد شدن اشتباه تر... مثل بچه ها شده بودم که تا چیزے رو که میخوان بدست نیارن گریشون قطع نمیشه. زار میزدم و گریه میکردم هیچ کارے از دستم بر نمیومد واقعا نمیتونستم کارے کنم . نه براے خودم ... نه براے دلم ... من نمیتونستم با ازدواج محمد کنار بیام . به هیچ وجه . تا میخاستم به خودم اجازه نفس کشیدن بدم همه چے یادم مے اومد و دوباره گریه رو از سر میگرفتم. _ چند روز به همین منوال گذشت. هے به خودم نهیب میزدم فاطمه پاشو یه کارے کن ... ولے چه کارے !!! کارم شده بود کز کردن یه گوشه ے اتاق. به ندرت با کسے حرف میزدم‌ . حس میکردم الاناس که دیگه بمیرم. دیگه مرگ واسم شیرین تر شده بود از زندگے ... شده بودم مثل کسے که بین هوا و زمین معلقه . از صبح به یه نقطه خیره میشدم تا گریم بگیره. دیگه گریمم نمیگرفت کار شاقم این بود که پاشم وضو بگیرم و نماز بخونم و به حال خودم دعا کنم. ___ بعد از کلے کلنجار رفتن به خودم اجازه دادم از جام پاشم و یه تکونے بخورم. ساعت هفت و ربع صبح بود میخواستم برم بیرون. بالاخره باید یه کارے میکردم نباید میشستم و شاهد ذره ذره آب شدن وجودم باشم. یه مانتوے سورمه اے که تا رو زانوم میرسید با آستیناے پاکتے ساده و یه شلوار لوله تفنگے برداشتم و پوشیدم شالم رو هم آزاد رو سرم انداختم . کسے خونه نبود ،اگه هم بود با دیدن اوضاع و احوالم مخالف بیرون رفتنم‌نبود و مانع نمیشد . یه مقدار پول گذاشتم تو جیبم یه کفش کتونے پوشیدم با گوشے تو دستم بدون هیچ هدفے از خونه زدم بیرون . الان باید دنبال چے میگشتم؟ باید کجا میرفتم ؟ ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ...🤚🍃 🌱سلام بر تو ای مولایم، سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو... 📚 صحیفه مهدیه، دعای استغاثه به حضرت صاحب الزمان 🌟اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌟 تعجیل در فرج صلوات🌼 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 88 - دو عامل ايمنى از عذاب الهی وَ حَكَى عَنْهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ اَلْبَاقِرُ عليهماالسلام أَنَّهُ قَالَ🌹🍃 و درود خدا بر او، فرمود: (امام باقر عليه السّلام از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام نقل فرمود) كَانَ فِي اَلْأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اَللَّهِ وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا فَدُونَكُمُ اَلْآخَرَ فَتَمَسَّكُوا بِهِ أَمَّا اَلْأَمَانُ اَلَّذِي رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وَ أَمَّا اَلْأَمَانُ اَلْبَاقِي فَالاِسْتِغْفَارُ🍃🌹 دو چيز در زمين مايۀ امان از عذاب خدا بود: يكى از آن دو برداشته شد، پس ديگرى را دريابيد و بدان چنگ زنيد، امّا امانى كه برداشته شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، و أمان باقى ماندۀ، استغفار كردن است قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ كه خداى بزرگ به رسول خدا فرمود: «خدا آنان را عذاب نمى‌كند در حالى كه تو در ميان آنانى، و عذابشان نمى‌كند تا آن هنگام كه استغفار مى‌كنند قال الرضي و هذا من محاسن الاستخراج و لطائف الاستنباط🌹🍃 (اين روش استخراج نيكوترين لطايف معنى، و ظرافت سخن از آيات قرآن است) 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹اللّهُمَّ اهْدِنِی فِیهِ لِصَالِحِ الْأَعْمَالِ وَ اقْضِ لِی فِیهِ الْحَوَائِجَ وَ الْآمَالَ یا مَنْ لایحْتَاجُ إِلَی التَّفْسِیرِ وَ السُّؤَالِ یا عَالِماً بِمَا فِی صُدُورِ الْعَالَمِینَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 🔸خـدایا من را در این مـاه به كـارهاى شایسـته و اعمـال نیك راهنمـائی كـن 🔸و برایم حاجت ها و آرزوهایم را برآور 🔸 اى كه نیازى به سویت تفسیر و سؤال ندارد 🔸اى داناى به آنچه در سینه هاى جهانیان است 🔸 درود فرست بر محمد و آل پاکیزه اش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Ahmad-Dabbagh-Tahdir-Quran-Joze-17.mp3
3.89M
📖 تندخوانی جزء هفدهم قرآن کریم 🎙قاری: احمد دباغ
راهکارها و توصیه های مفید زندگی موفق در جزء هفدهــم قرآن کریم