فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر تعلقات خودمان را زیر پا گذاشتیم میتوانیم مثل شهدا خدمت کنیم به این ملت،
اگر ما با تعلق بخواهیم خدمت کنیم، این خدمت به جایی نخواهد رسید.
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تو دانشگاه علامه طباطبایی معروف بود به خوش نمازی!
رفیقاش میگن ما عاشق این بودیم که تو حالت نماز خوندن حسینو تماشا کنیم!
مادر مرحومش میگفت: صبح میرفت ایستگاه اتوبوس که بره سپاه منطقه ۱۰
یه بار که منم صبح زود کار داشتم رفتم سمت ایستگاه اتوبوس دیدم حسین تو ایستگاه اتوبوس روزنامه رو زمین پهن کرده تا نماز صبحشو اول وقت بخونه
یه بار خواهرش بهش گفته بود داداش چیکار کنم که از نمازم لذت ببرم؟!
حسین بهش گفته بود"فکر کن داری آخرین نمازتو میخونی"
🥀 خاطرهای به یاد سردار جاویدالاثر شهید حسین صیدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دنبال اسم و رسم باشیم باختیم!
🔻 وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرفها پرسیدم. گفت: «درجهی خوب و ممتاز رو #شهدا گرفتن.
من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجهی اونا که یه درجهی خدائیه برسیم.
اگه بخوایم برای خودمون اسم و رسم درست کنیم که باختیم!»
❤️ شهید حسین همدانی ❤️
📚 کتاب خداحافظ سالار، ص ۲۶۰
التماس دعا
یاد همه شیر مردان گمنام همیشه جاودان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
29.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تسلیت عرض میکنیم محضر قلب داغدار امام زمان (عج) و خدمت تمامی شما بزرگواران ، شهادت حضرت امام محمدباقر علیه السلام و شهادت رئیس جمهور شهید و همراهانشان🥀🕯🏴
شاهد عاشورا بود، چه عاشورایی و چه غوغایی؛
شاهد بود، شاهد بیماری سخت پدر، شاهد به خون غلطیدن طفل شش ماهه؛
شاهد بود، شاهد اسارت عمه اش زینب «سلام الله علیها»، شاهد طعنه ها و کنایه ها به دختران کاروان؛
شاهد بود، فقط می گویم شاهد بود "الشِمرُ جَالسٌ عَلی صَدر الحُسَین
#خداحافظ_ای_روضه_خوان_حسین💔
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀
#تسلیت_باد🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگری|
شهدا مادری بودند..🌱
شهدا رو مادرشون خرید...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
برادران!
فرماندهی اصلی ما ؛
خدا و امام زمان (عج) است
اصل آنها هستند و ما موقت هستیم
وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس
و اطاعت از فرماندهی است...
#شهید_مهدی_باکری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عطر نماز اول وقت بکامتان
🔹 آیا میدانید نماز با ذکر صلوات شرافت پیدا میکند؟ 🔹
🌷 اباصلت هروی می گوید: #امام_رضا علیهالسلام دو ركعت #نماز خواند و در قنوت ركعت دوّم نماز چنين دعا نمود:
🌷 يَا بَدِيءُ يَا بَدِيعُ يَا قَوِيُّ يَا مَنِيعُ يَا عَلِيُّ يَا رَفِيعُ صَلِّ عَلَى مَنْ شَرَّفْتَ اَلصَّلاَةَ بِالصَّلاَةِ عَلَيْهِ اِنْتَقِمْ لِي مِمَّنْ ظَلَمَنِي.
🌷 اى پديد آورنده، اى نو آورنده، اى توانا، اى والا مقام، اى بلند مرتبه! درود فرست بر كسى كه نماز را با درود بر او شرف بخشيدى، و انتقام بگير از كسى كه بر من ستم نمود.
📖 عيون أخبار الرضا ، ج ۲ ، ص ۱۷۰.
👈 پس هر چه در رکوع، سجده و قنوت نماز بیشتر صلوات بفرستیم شرافت نمازمان بیشتر میشود.
الهم صل علی محمد و آل محمد و عَجّل فَرَجَهم
#نماز_اوّل_وقت
#عطر_نماز
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🟢دو حکمت از شکافنده دانشها، باقرالعلوم(ع)
لَا يُقْبَلُ عَمَلٌ إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ وَ لَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِعَمَلٍ وَ مَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ مَعْرِفَتُهُ عَلَى الْعَمَلِ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْ فَلَا عَمَلَ لَهُ؛
هيچ عملى پذیرفته نمیشود مگر آنکه از روی معرفت باشد؛ و هیچ معرفتی نیز پذیرفته نمیشود مگر آنکه همراه عمل باشد. پس هر كس شناخت پيدا كند، آن شناخت، او را به عمل رهنمون شود و عملی که از روی معرفت نباشد، ارزشی ندارد.
إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَبْدٌ وَصَفَ عَدْلًا ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَيْرِهِ؛
بیشترین حسرت در روز قیامت از آن بندهای است که سخن از عدالت گوید اما با دیگران خلاف آن عمل کند.
#امام_باقر_علیه السلام
شهادت حضرت امام باقر علیه السلام تسلیت باد🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🥀شهید مهدی زین الدین :
هر کس در شب جمعه شهدا یاد کند، شهدا هم او را نزد ابا عبدالله یاد می کنند.
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 🥀🕯
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_می_بینی_فاطمه_رسم_این_دنیارو_نریمانی.mp3
9M
🏴میبینی فاطمه رسم این دنیارو
🏴دوباره تقسیم میکنیم کارارو
🎤 #سید_رضا_نریمانی
السلام علیک یا اباعبدالله
السلام علیک و رحمه الله وبرکاته
#شبجمعه✨🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍁رمان عاشقانه برای تو🍁
قسمت نهم
نزدیک زمان نهار بود ...
کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟
به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ...
زیر درخت نماز می خوند ...
بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ...
یهو چشمش افتاد به من ...
مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ...
خواستم در برم اما خیلی مسخره می شد ...
داشتم رد می شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ...
تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خوای با هم غذا بخوریم؟
ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچه ها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ...
خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ...
اومدم فرار کنم که صدام کرد ...
رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد.
می خواستم با هم بریم ولی ...
اگر دوست داشتی دستت کن ... .
جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ...
از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ...
شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه می تونستم بگم ... امیرحسین کلی پول پاش داده بود ...
شاید کل پس اندازش رو ..
🍁قسمت_دهم
گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ...
گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ...
بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ...
زیاد دور و ورم نمیومد ...
اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ...
رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ...
من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... .
اون روز کلاس نداشتیم ...
بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... .
همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود ...
برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ...
کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ...
هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ...
چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم . رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ...
عین همیشه، فقط مارکدار ...
یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ...
همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟
امتحانات تموم شده بود ...
قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ...
دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ...
اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم...
اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .
وسایلم رو جمع کردم ...
بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ...
در رو که باز کرد حسابی جا خورد ...
بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... .
آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد
اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ...
و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود
مسخره کردن ها ...
تیکه انداختن ها ...
کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ...
🍁شهید طاها ایمانی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
به نام آیہ ها؎ قرآن کہ آرامش دهنده قلب هاست
🌟 حضور شما مایه دل گرمی ماست
🌟 با خواندن حداقل یک آیه در ختم قرآن سهیم باشید
══🕊══════🦋══
🌟 لینک گروه ختم قرآن یا زینب 👇
https://eitaa.com/joinchat/393544127C19d3d51750
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🌸🌸
شہید امینی رو مۍشناسۍ؟😍
از اون شہیداست که دست رفیقشو محکم میگیره و هواشو حسابۍ داره🥰💖
آره ..
معرفتۍ که تو رفاقت داره
به همہ ثابت شده ست😌🪴
اگه میخواۍ بیشتر باهاش آشنا بشۍ حتما یہ سَر بہ کانالش بزن😃👌🏻
تو دعوت شده شہیدۍ😍🌈👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2527461398C9bbcf689ab
[کانالباحضورخانواده و دوستان شهیدمیباشد.]🌹
••{کانال شهید محمدهادی امینی}••💫
••{کانالی نذر شهدا}••🍃
|پر از دلنوشته های شهدایی|🕊
|پر شعر های دلبرونه|💕
|همشون در کانال زیر|🌿
https://eitaa.com/joinchat/2527461398C9bbcf689ab
لطفا با ذکر صلوات وارد شوید✨