eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌درحال حرکت به سمت سوریه موقع اذان مغرب و عشاء به همرزمانش گفته بود به راننده بگن باایسته... بعد راننده اتوبوس گفت الان جایی برای نماز خواندن پیدا نمیشه ونیم ساعت بعد به مقصد میرسیم. شهیدشالیکار درجواب به آنها گفت من یکسال مراقبت کردم نماز اول وقتم را از دست ندهم شماباعث شدین که من نماز اول وقتم را ازدست دادم. خیلی ناراحت ونگران بودوسرش رابه شیشه اتوبوس خم کردواشک ازچشم هایش جاری شد،ازاینکه نماز اول وقت رابعدیکسال ازدست داده بود. 🔰 به همه عزیزانم سفارش میکنم : به نماز اول وقت توجه کنند که نماز دربردارنده همه چیز است. وقتی در نماز بنده ی عاشق در مقابل معشوق که همان پروردگار است می ایستد چقدر لذت بخش و زیبا می باشد که عاشق صحبت، و معشوق گوش می نماید و به درخواست هایش پاسخ میدهد. | 🕊 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 بابا ابوالفضل... 🔹محمدرضا نوری(ابو عباس)، جانباز مدافع حرمی که نزدیک به ۱۶ ماه است توسط آمریکایی‌ها ربوده و در عراق زندانی است. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤∥•سجده بر تربت اعلای تو در وقت نماز حجم دلتنگی من را به شما کم کرده•∥🖤 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای کسی که در مجلس اهل بیت (ع) خدمت می کنی، اگر این خدمت، به خدمت به انقلاب اسلامی منتهی نشود، مسیر را اشتباه رفته ای... چه زیبا گفت آن امام حکیم ما: "اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی" ، پس بدانیم که هیئت ناب محمدی و هیئت آمریکایی هم داریم... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره همسر شهید موسی رجبی از تشییع پیکر شهید😔 🔸 گفتند همسر شما مثل امام حسین (علیه السلام) بدون سر شهید شد. گفتم: نه اقا موسی به من قول داده، یک لحظه چشماشو باز کنه و منو ببینه... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
برای تهیه مهمات باید حاج احمد متوسلیان رو می دیدم. به طرف اتاق فرماندهی رفتم. در باز بود ، اما حاج احمد نبود ... یکی از دوستان گفت: مطمئن نیستم ، اما شاید بدونم کجاست! به طرف دستشویی ها راه افتادیم... درست حدس زده بود ... حاج احمد در حالی که سطل آب به دست داشت، مشغول نظافت دستشویی ها بود. داغ شدم ... رفیقمون رفت تا سطل رو از دستش بگیره حاج احمد یک قدم عقب کشید و به نظافت مشغول شد. نگاهی کرد و گفت: یادت باشه! فرمانده هنگام جنگ برادر بزرگتر همه است... و در بقیه مواقع کوچکتر از همه... ♥ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - نماهنگ اهل مشایه - نریمانی.mp3
4.22M
السلام علی اهل مشایه تا بهشت خدا وصله مشایه🏴🕯 🎙 السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیک و رحمه الله و برکاته✋🏴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
والدینی که به فرزندان‌ خود باج می‌دهند، قیامت شاکی خصوصی دارند ! @shahidNazarzadeh
محرم 10.mp3
16.96M
10 ▪️مراقب باش این روزا شور نگیرَتِت❗️ زیرخیمه حسین، یه قولهایی بدی، و بعد دوباره روز از نو،و روزی از نو! عزادارِ حسین،اونقدر باهاش هم قدمه که اهل آسمون می شناسنش👇 @ostad_shojae @shahidNazarzadeh
محرم 11.mp3
15.38M
11 وقتِ ثبت نام رسیده❗️ ثبت نام در عظیـم ترین حزبِ عالَم... حزبِ دوستان خـ✨ـدا. تصمیمت رو بگیر، و برنامه ریزی کن! ✔️و بعـد... بسم اللّه الرحمن الرحیم... خوش آمدی👇 @ostad_shojae @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی زن من و صد حوریه 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 نه تنها من، همه ی کادر تیپ را واداربه این کار می کرد یکی سخنرانی اجباری بود؛یکی هم غذا خوردن تو چادربسیجی ها وقت صبحانه که می شد،می گفت:« وحیدی و اخوان و مسؤول عملیات، برن تو اون گردان، خودش و یکی دو نفردیگر تو گردان بعدی ،و بقیه ی کادر را هم تقسیم می کرد تو گردان های دیگر،صبحانه را مهمان بسیجی ها می شدیم کار خودش از همه مشکل تربود یکی دو لقمه تو این چادر می خورد؛ یکی دو لقمه تو چادربعدی و.... این جوری به همه ی چادرها سر می زد. ناهار و شام هم همین برنامه ردیف بود هر وقت کسی دلیل سخنرانی و آن وضع غذا خوردن را می پرسید می گفت:«بسیجی ها شما رو باید با صدا بشناسن، نه با چهره» می گفت:«شب عملیات، بچه ها تو تاریکی صورت اخوان رو نمی بینن صدای اخوان رو می شنون، تا میگه برین جلو، میگن این اخوانه تا من میگم برین ،چپ می گن این برونسیه.» هر کس این دلیل ها را می شنید جای هیچ چیزی در دلش نمی ماند جز این که او را تحسین کند. تازه این یکی از عواید سخنرانی و هم غذا شدن با بسیجی ها بود محسنات دیگر، جای خودش را داشت. مجید اخوان حاجی تو بیمارستان هفده شهریوربستری بود یک روز پدرم رفت ملاقاتش وقتی برگشت،گفت: «بابا این فرمانده ات عجب مردی است! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاطره ی تپه ی ۱۲۴ 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 گفتم: «چطور؟» گفت: «اصلا اهل این دنیا نیست این جا موقتی مونده مطمئنم که جاش جای دیگه ای هست.» ظاهراً خیلی خوشش آمده بود از حرف های حاجی ادامه داد: «همین جور که صحبت می کردیم، حرف شد از حوریه تو گوشش گفتم خلاصه حاج آقا رفتی او دنیا یکی ام برای ما بگیر» اونم خندید و گفت: «چشم» بعدش حرفی زد که خیلی معنی داشت به ام گفت ما صد تا حوریه ی اون دنیا رو به همین زن خودمون نمی دیم.» گفتم:«حاجی همسرش رو خوب شناخته، قدر همچین زن فداکار و صبوری رو کسی مثل خود حاجی باید بدونه.» سید کاظم حسینی قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود گردان ها را می بردیم رزم شبانه و عملیات مشابه، عقبه ی والفجر مقدماتی، منطقه ای بود که تو «فتح المبین» آزاد شد. یک روز عبدالحسین با مورتور آمددنبالم، گفت:« بیا بریم یک شناسایی بکنیم و برگردیم.» منطقه ی فکه رمل شدیدی داشت نیرو باید حداقل سی چهل کیلومتر پیاده روی می کرد تا بعد بتواند توی رمل هفت هشت کیلومتر با تجهیزات برود این ها را انگار ندیده گرفتم گفتم:« خب ما که هر شب داریم کار می کنیم» گفت: «نه، باید یک برنامه ریزی دقیق بکنیم که آمادگی بچه ها بیشتر بشه.» لبخند زد ادامه داد: «ضمناً خاطرات فتح المبین هم دوباره برامون زنده میشه.» نشستم ترک موتور،گازش را گرفت و راه افتاد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاطره ی تپه ی ۱۲۴ 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 دور و بر پانزده کیلومتر راه رفتیم پای یک تپه نگه داشت تپه صد و بیست و چهار پیاده شدیم و رفتیم روی تپه نشستیم تو راه به ام گفته بود :«می خوام برات خاطره ی اون تپه رو تعریف کنم.» فتح المبین اولین عملیاتی بود که فرمانده ی گردان شده بود تو همان عملیات هم از هم جدا شدیم؛ او از یک محور رفت و من از محور دیگر. هوا هنوز بوی صبح را داشت، رو تپه جا خوش کردیم ،و او شروع کرد به گفتن خاطره، خاطره ی تپه صد و بیست و چهار آن طور که فرمانده ی عملیات می گفت، مأموریت ما خیلی مهم بود. باید دشمن را رد می کردیم ،نزدیک چهار کیلومتر می رفتیم تو عمق نیروهاش تا برسیم به این تپه، آن وقت کار ما شروع می شد: حساسترین لشگر دشمن تو منطقه، فرماندهی اش این جا مستقر بود. تازه وقتی پای تپه می رسیدیم باید منتظر دستور می ماندیم. گفته بودند:« به مجرد این که شروع عملیات اعلام شد شما هم می زنید به این منطقه» شب عملیات زودتر از بقیه راه افتادیم مسیرمان از تو یک شیار بود به زحمت زیاد، خط دشمن را رد کردیم از آن جا به بعد کار سخت تر شد ولی تا برسیم پای همین تپه مشکل حادی پیش نیامد سنگینی کار از وقتی بود که نزدیک این جا مستقر شدیم به بچه ها اشاره کردم بخوابین همه دراز کشیدن رو زمین ،اگر این جا بودی صدای نفس کسی را نمی شنیدی شش دنگ حواسم به اطراف بود. لحظه ها انگار سخت می گذشتند و کند،هر آن منتظر بلند شدن صدای بیسیم بودم و منتظر دستور حمله. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ اولین فیلم سینمایی از کاروان اسرای کربلا 🎞 نوای «شور عاشقی» به گوش می‌رسد... 📝 شور عاشقی روایت زوجی است که همراه کاروان اسرا، در مسیر انجام ماموریت حضرت زینب سلام‌اللهعلیها به کمک ایشان می‌شتابند ... 🔸 ثبت‌نام اکران مردمی فیلم سینمایی در مساجد، هیئات، سالن‌های شهر و ... : 🌐 ekranmardomi.ir/movie/love-passion ☎️ 02142795050 🎬 سینما انقلاب می‌خواهد🔻 eitaa.com/joinchat/1112277110C952842dfba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱روزی که ظهورت بشود قسمت دل‌ها نور رخت ای ماه بتابد به دلِ ما... 🌱تاریخ گواهی بدهد صفحه به صفحه آن روز دگر شیعه ندارد غمِ فردا ‌‌ تعجیل در فرج مولایمان صلوات صبحتون امام زمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 206 - ارزش حلم و بردبارى وَ قَالَ عليه‌السلام أَوَّلُ عِوَضِ اَلْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ اَلنَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى اَلْجَاهِلِ🍃🌹 و درود خدا بر او، فرمود: نخستين پاداش بردبار از بردبارى‌اش آن كه مردم در برابر نادان، پشتيبان او خواهند بود 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پدر بزرگوار شهید امید اکبری سال ۹۷ بیان کردند؛ دوم دی سال ۱۳۶۸ بود که توی بیمارستان مهرگان اصفهان به دنیا آمد و به خاطر اینکه مادرم علاقه زیادی به اسم امید داشت، اسم پسرمان را امید گذاشتیم. حدودا هشت سال پیش بود که امید مثل هر روز پس از نماز ظهر به خانه آمد، اما این بار هیجان داشت از او علت را جویا شدم و گفت که می خواهد وارد سپاه شود و مادرش که از ذوق در پوست خود نمی گنجید بلافاصله با بوی اسفند خانه را عطرآگین کرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همیشه میگفت: بانوی دو عالم‌ مزار نداره؛ اگه ‌شهید شدیم باید خجالت ‌بکشیم مزار داشته ‌باشیم... شهید شد و پیکرش ‌برنگشت... 🥲 🕊🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh