eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
بسم ربّ الحسین علیه السلام🥀 به غیر از همین خانواده پناهی ندارم به غیر از حسین و حسن، تکیه‌گاهی ندا
یجوری زندگی کن🍃🥀 که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه.....🍃🥀
به همسرش خیلی احترام میگذاشت و رفاه ایشان خیلی برایش مهم بود تا جایی که قبل از سفر آخرش که به شهادت برسد، تمام دارایی های خودش را فروخت و در اختیار همسرش قرار داد تا بعد از او سختی متوجه حالشان نشود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های جانسوز مادر شهید مدافع حرم🌷 مجید قربانخانی🌷 بر بالای پیکر فرزندش: "استخوان های مجید من سوخته ، اینقدر نگید اینها برای پول میرن... حتما این کلیپ جانسوز رو ببینید😭😭 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ، 🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🥀اَلسَلامُ عَلَیکُم یااَنصَارَدینِ اللهِ، 🥀اَلسَلامُ عَلَیکُم یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ، 🥀اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ، 🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، 🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.🥀 🥀پنجشنبه است ، زیارتنامه شهدا را باهم قرائت کنیم برای شادی روح مطهر جمیع شهدا وامام راحل🥀 🤲 نَسْألُ اللهَ مَنازِلَ الشُّهَداءِ بِدماءِ الشُّهَداءِ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تو قلبی‌ که‌ جایِ‌ شهید‌ نیست اون‌ قلب‌ نیست قبره..‌. ! •حاج‌حسین‌یکتا•👤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 شهید حاج قاسم سلیمانی: امام حسین علیه‌السلام با عروج خودش که قرآن‌ناطق و حقیقت قرآن است، اسلام را تضمین کرد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا میشه ما هم مثل حضرت موسی علیه‌السلام، صدای خدا رو بشنویم و «کلیم‌الله» بشیم ؟ | @shahidNazarzadeh
💢 خواب شهادت🦋 این خواب خیلی مرا خوشحال ڪرد خواب دیدم که امـام سجـاد (؏) نوید و خبر شهــادت من را به مـادرم می‌گوید و من چهره‌ی آن حضرت را دیده و فرمود : « تو به مقام شهـادت می‌رسی » و من در تمام طول عمرم به این خــواب دل بسته‌ام و به امید شهـادت در این دنیا مانده‌ام و هم‌اکنون که این خواب را می‌نویسم یقین دارم که شهـادت نصیبم می‌شود و منتظـر آن هم خواهـم ماند ... تا کی خداوند صلاح بداند که من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم و به جمـع آن‌هـا بپیوندم ... هم اڪنون و همیشه دعای قنوت نمازم " اللهم الرزقنی توفیـق الشهادت فی سبیل‌الله " است که خداوند شهادت را نصیبم ڪند و از خدا هیچ مرگـی جز شهــادت نمی‌خواهم » 📚 منبع : دفتر خاطرات شهید وصیت ڪرده بود تا زنده است کسی دفتر خاطراتش را نخواند !! راستی چه رمزی است بین بشارت شهادت توسط امام ‌سجاد (؏) و اعزام به سوریه از طریق تیپ امام سجاد (؏) ... طلبـه شهید مدافـع حـرم 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سوالی از شهید مدافع حرم مرتضی عطائی در سال ١٣٩۵؛ مدافعان حرم ماهیانه چقدر حقوق میگیرند؟ 🔹اگر عشق نبود هیچ نیازی نمی توانست مجبورشان کند که با همه ی وجود جان خود را فدای اسلام و حرم کنند... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
کردستان هنوز نا آرام بود، اما حسین هیچگاه با سلاح در شهر حرکت نمی کرد. می گفت: من نیامده ام با این مردم بجنگم و برای آن ها قدرت نمایی کنم، اینها تشنه محبت هستند. باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود. الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کرد را تسخیر کرده بود. شهید حسین قجه ای🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🕊شهیدمهدی زین الدین هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند... شهدا را یاد کنیم با ذکر شریف صلوات الهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - سلام - حدادیان.mp3
2.7M
سلام آقا ... بسه دوری از حرم بزارم بیام آقا🥀 🎙 السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیک ورحمه الله وبرکاته✋🏴 🥀 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 سرستون جایی که عبدالحسین بود به نظر می آمد خواب باشد همان طور که به سینه دراز کشیده بود، پیشانی اش را گذاشته بود پشت دستش و تکان نمی خورد، آهسته صداش زدم سرش را بلند کرد و خیره ام شد. «انگار نمی خوای برگردی حاجی؟» چیزی نگفت. از خونسردی اش "۱" حرصم در می آمدباز به حرف آمدم:«می خوای چکار کنیم حاج آقا؟» آرام گفت: «تو بگو چکار کنیم سید، تو که خودت رو به نقشه و کالک و قطب نما و این جور چیزها وارد میدونی؟» این طور حرف زدنش برام عجیب بود بدون هیچ فکری گفتم:« معلومه، بر می گردیم.» سریع گفت: «چی؟!» تو فکر ناجور بودن اوضاع و درد زخمیها بودم خاطر جمع تر از قبل گفتم :«من می گم بر گردیم.» «مگر میشه برگردیم؟!» زود تو جوابش گفتم: «مگر ما می تونیم از این دژ لعنتی رد بشیم؟» چیزی نگفت تا حرفم را جا بیندازم شروع کردم به توضیح دادن مطلب: «ما دو تا راه کار بیشتر نداشتیم با این قضیه ی لو رفتن ما و در نتیجه گوش به زنگ شدن دشمن ،هر دو تا راه بسته شد دیگه.» پاورقی ۱ - البته این خونسردی هنگام تصمیم گرفتن در شرایط حساس بود ولی اگر کار گره می خورد و جان نیرو تو خطر می افتاد بیشتر از هر کسی او حرص و جوش می خورد و حال دیگری پیدا می کرد طوری که حتی موقعیت محل و مکان را فراموش می کرد که در ادامه خاطره به چنین نکته ای اشاره می شود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 به ساعتم اشاره کردم و ادامه دادم خود فرماندهی هم گفت:« تا ساعت یک اگر نشد عمل کنید، حتماً برگردید؛ الان هم که ساعت دوازده و نیم شده تو این چند دقیقه ما به هیچ جا نمی رسیم.» این که اسم فرمانده را آوردم، به حساب خودم انگشت گذاشتم رو نقطه حساس، می دانستم تو سخت ترین شرایط وتو بهترین شرایط، از مافوقش اطاعت محض دارد حتی موردی بود که ما دژ دشمن را شکستیم و تا عمق مواضع رفتیم در حال مستقر شدن بودیم که از رده های بالا بی سیم زدند و گفتند: «باید برگردین» تو همچنین شرایطی بدون یک ذره چون و چرا بر می گشت حالا هم منتظر عکس العملش بودم. گفت: «نظرت همین بود؟» پرسیدم:«مگه شما نظر دیگه ای هم داری؟» چند لحظه ای ساکت ماند. جور خاصی که انگار بخواهد گریه اش بگیرد گفت:«من هم عقلم به جایی نمی رسه.» دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت رو خاک های نرم کوشک ،منتظر بودم نتیجه ی بحث را بدانم،لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت پرسیدم :«پس چکار کنیم آقای برونسی؟حتی تکانی به خودش نداد.» عصبی گفتم:«حاج آقا همه منتظر ،هستن بگو می خوای چکار کنی؟!» باز چیزی نشنیدم،چند بار دیگر سؤالم را تکرار کردم، او انگار نه انگار که تو این عالم است، یک آن شک برم داشت که نکند گوشهاش از شنوایی افتاده اند یا طور دیگری شده؟ خواستم باز سؤالم را تکرار کنم صدای ناله ی آهسته ای مرا به خود آورد. صدا از عقب می آمد سریع ،سینه خیز رفتم لابلای ستون... حول و حوش ده دقیقه گذشت،تو این مدت، دو،سه بار دیگر هم آمدم پیش عبدالحسین اضطراب و نگرانی ام هر لحظه بیشتر شد. تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود، نمی دانم او چه اش شده بود که جوابم را نمی داد.با غيظ می گفتم : «آخه این چه وضعیه حاجی؟ یک چیزی بگو!» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 اصلاً هیچی نمی گفت بار آخر که آمدم پهلوش، یکدفعه سرش را بلند کرد به چهره اش زیاد دقت نکردم یعنی دقت نکردم؛ فقط دلم تند و تند می زد که زودتر از آن وضع خلاص شویم دشمن بیکار ننشسته بود گاه گاهی منور می زد و گاه گاهی هم خمپاره یا گلوله ی دیگری شلیک می کرد. بالاخره عبدالحسین به حرف آمد صداش با چند دقیقه پیش فرق می کرد گرفته بود درست مثل کسی که شدید گریه کرده باشد گفت:« سید کاظم خوب گوش کن ببین چی می گم.» به قول معروف دو تا گوش داشتم دو تا هم قرض کردم یقین داشتم می خواهد تکلیف مان را یکسره کند. شش دانگ حواسم رفت به صحبت او. «خودت برو جلو.» با چشم های گرد شده ام گفتم:« برم جلو چکار کنم؟» «هرچی که می گم دقیقاً همون کارو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول.» به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد:«سر ستون که رسیدی اون جا درست بر می گردی سمت راستت،بیست و پنج قدم می شماری» مکث کرد. با تأکید گفت: «دقیق بشماری ها.» مات و مبهوت فقط نگاهش می کردم «بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد همون جا یک علامت بگذار،بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سر خودت بیر اون جا.» یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته! ولی خیلی محکم حرف می زد؛ هم محکم هم با اطمینان کامل. باز پی صحبتش را گرفت وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن چهل متر میری جلو،اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چکار کنن.» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و عرض ادب
یادتونه سال گذشته از همین کانال چند نفر بانی شدن تا تعدادی نوجوان کربلایی بشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا