خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
شرایط سخت
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنج_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
باز چشم هاش خیس اشک شد سرش را این طرف و آن طرف تکان داد با ناله گفت:: «این پسر عموی ما چقدر پاک
و خوب بود خدا رحمتش کنه»
پرسیدم: «چطور؟»
خاطره ای از همان دفعه که عبدالحسین تنها رفته بودروستا،برام تعریف کرد اولش پرسید:«می دونی که پسرم تو
مشهد درس می خوند؟»
سرم را به تأیید حرفش تکان دادم.پی صحبتش را گرفت
تا فهمیدم آقای برونسی با یک ماشین آمده روستا،زود یک بقچه ی نان و کمی گوشت و ماست و چیزهای دیگر آماده کردم همه را آوردم پیش خدا بیامرز شوهرت، برای اینکه خاطر جمع بشوم ازش پرسیدم: «شما بر می گردین
مشهد؟»
گفت: «اتفاقاً همین الان دارم میرم کار دارین مشهد؟»
به خرت و پرت هایی که دستم بود،اشاره کردم و گفتم:«بی زحمت همین ها رو بگذارین عقب ماشین و ببرین برای پسرم»
چند لحظه ای ساکت ماند و چیزی نگفت:« بعد سرش را بلند کرد گاراژ ده را نشانم داد و گفت: «همین الان یک اتوبوس داره میره مشهد بده به راننده تا برات ببره.»
من اصلاً ماتم برد!شاید انتظاری که نداشتم شنیدن همچین جوابی بود،خودش با مهربانی گفت:«کرایه رو هم من میدم وقتی هم که رسیدم مشهد،خودم می رم به پسرت می گم بره گاراژ اون جا و جنس ها رو تحویل بگیره.»
پاورقی
۱- از وقتی پدرش مرحوم شده بودبیشتر از قبل می رفت روستا و به مادرش سرمی زد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
شرایط سخت
#قسمت_صد_و_بیست_و_شش_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
با چشم های گرد شده ام گفتم:« خب
شماکه ماشین داری پسر عمو دیگه چرا بدیم گاراژ؟!»
خیلی جدی گفت:« این ماشین مال بیت الماله.»
خونسرد گفتم :«خب باشه.»
گفت: «من حق دارم که با این ماشین بیام روستا و فقط از مادرم خبر بگیرم همین قدر سهم دارم نه بیشتر.»
هر کار می کردم مسأله برام حل شود نمی شد. او هم انگار فهمید.
گفت: «اگر بخوام برای بچه ی شما گوشت و نان ،ببرم فردای قیامت باید حساب پس بدم اون هم چه حسابی!»
خدا بیامورز با ناراحتی گفت:« باید جواب تک تک مردم این کشور رو بدم!»
آن موقع این حرف ها حالی ام نمی شد.
از این که خراب شده بودم و روم زمین خورده بود دلم بدجوری می.جوشید با ناراحتی گفتم:«لااقل برای خودت ببر»
گفت:«برای خودم هم اگر خواستم یا با اتوبوس های گاراژ می فرستم یا هم که بعداً با ماشین شخصی می آم می
برم»
حرف هاش به این جا که رسید، باز گریه اش گرفت..
«اگر همون جا می فهمیدم آقای برونسی داره چکار می کنه خودم رو به پاش مینداختم ولی حیف که دیر
فهمیدم.»....
یک بار یکی از بچه های خودمان درست یادم نیست دستش شکست یا بلای دیگری سرش آمد، فقط می دانم بایدسریع می رساندیمش بیمارستان، تو آن شرایط سخت ،هم به ماشین بیت المال که جلوی خانه بود، دست نزد سریع رفت یک تاکسی گرفت و مشکل وسیله را حل کرد؛ تا این حد در استفاده از اموال عمومی دقیق و حساس بود!
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
جعبه های خالی
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفت_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
همسر شهید
بعد یکی از عملیات ها آمد مرخصی در را که به روش باز کردم ،چشمم افتاد به دو تا جعبه، از این جعبه های خالی مهمات بود آوردشان تو،بعد از سلام و احوالپرسی به جعبه ها اشاره کردم و پرسیدم :«این ها رو برای چی آوردین؟»
گفت: «آوردم که بچه ها دفتر و کتابشون رو بگذارن توش»
موقعی که جعبه ها را از ماشین می گذاشته ،پایین یکی از زن های همسایه هم دیده بود. بعداً به ام گفت:«آقای برونسی انگار این سری دست پر اومدن.»
منظورش را نگرفتم من و منّی کرد و به اشاره گفت: «جعبه ها..»
تا اسم جعبه را آورد معنی دست پربودن را فهمیدم تو جوابش گفتم:«اون جعبه ها خالی بودن!»
گفت:«ازما دیگه نمی خوادپنهان کنید بالاخره حاج آقاتون هرچی بوده آوردن»....
وقتی رفتم خانه، ناراحت و دلخور به عبدالحسین گفتم:«کاش همون جعبه ها رو نشون بعضی از این همسایه ها می دادین»
با آن قیافه ی بشاش و با طراوتش به شوخی گفت:«:حتماً باز کسی چیزی گفته و حاج خانم ما رو ناراحت کرده.»
دلخورتر از قبل گفتم:« یکی از زن های همسایه فکر کرده شما تو این جعبه ها چیزی قایم کردی و آوردی خونه.»
با خنده گفت:« این ها یک مشت فکر و خیالاته شما که از این حرف ها نباید ناراحتی بشی»
بلندگفتم:«نباید ناراحت بشم؟!»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم
#سلامایمولایعالم
سر فدای قدمت، ای مه کنعانی من
قدمی رنجهکن،ای دوست به مهمانی من
عمرمان رفت به تکرار نبودن هایت
غیبتت سخت شد،ازدستِ مسلمانی من
#مولایمن
✦اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ،
✦وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ گویند
🌻⃟🍂๛فرج مولا صلواتـــــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 224 - برخى از ارزش هاى اخلاقى
وَ قَالَ عليهالسلام بِكَثْرَةِ اَلصَّمْتِ تَكُونُ اَلْهَيْبَةُ
و درود خدا بر او، فرمود: با سكوت بسيار، وقار انسان بيشتر شود
وَ بِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ اَلْمُوَاصِلُونَ🍃🌹
و با انصاف بودن، دوستان را فراوان كند
وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ اَلْأَقْدَارُ🍃🌹
و با بخشش، قدر و منزلت انسان بالا رود
وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ اَلنِّعْمَةُ🍃🌹
و با فروتنى، نعمت كامل شود
وَ بِاحْتِمَالِ اَلْمُؤَنِ يَجِبُ اَلسُّؤْدَدُ🌹🍃
و با پرداخت هزينهها، بزرگى و سرورى ثابت گردد
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
رعایت حق النّاس حتی در کودکی...(شهید احمد علی نیری)
...یادم است یک بار برای چیدن سیب به روستای خودمان در دماوند رفتیم.
مادر ما یک چوب از باغ دایی آورد و مشغول چیدن سیب شد.
ساعتی بعد دایی از راه رسید. احمد جلو رفت و سلام کرد. بعد گفت: دایی راضی باش، ما یک چوب از داخل باع شما برداشتیم. دایی هم برای اینکه سربه سر احمد بگذارد گفت: راضی نیستم!
احمد اصرار می کرد: دایی تورو خدا، دایی ببخشید و...
اما دایی خیلی جدی می گفت:
راضی نیستم!
آن روز اصرار های احمد و برخورد های دایی نشان داد که احمد در آن سن کم چقدر به حق النّاس اهمیت می دهد.
📗کتاب عارفانه
راوی: خواهر شهید احمد علی نیّری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرحی که خانواده اسماعیل هنیه به طور هماهنگ در شبکههای اجتماعی منتشر کردند.
یک طرح ساده که پیامی مهم دارد.
#اسماعیل_هنیه
#خونخواهی_هنیه_عزیز
#اربعین
گاهیوقتابهشوخیمیگفت
درجهبرایآبگرمکناست..
"بهدرجهاعتقادینداشت
ودنبالشهمنمیرفت
رویلباسشهمنمیزد"
میگفتدرجهروبایدخدا
بدهتاشهادتنصیبتبشه..
#شهیدجوادمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
▪️ماه صفر رسیده و وقت سفر شده
▪️با کاروان گریه دلم خونجگر شده
▪️ماه محرّم آمد و با هرچه داشت رفت
▪️حسرت به روی سینه ی عالم گذاشت؛ رفت
▪️از اربعین نگو که سراپا خجالتم
▪️از اربعین نگو که دلم در به در شده
▪️پای پیاده، صحن نجف تا به کربلا
▪️در این مسیر فصل عزا تازه تر شده
🏴 فرارسیدن ایام عزاداری، حزن و اندوه اهل بیت(ع)، ماه صفر بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد . 🏴
سلام صبح بخیر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
🌿يه جمله ايي از آيت الله مجتهدي(ره) خوندم كه ؛
"دعا كنيد " كال " نميريم"...
ياد اون جملات حاج قاسم شهيدمان افتادم كه در جمعی چند ساعت قبل از شهادتشان گفته بودند :
" میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست..."
- خلاصه که شهدا از این جنسِ رفتنشون؛ رسيدندْ و خدا آنها را چيد...
خداكنه كه كال نميريم!
شهید#حسن_مختارزاده🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محرم سال ۱۴۴۶ هم گذشت …
یک خط روضه 💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ «نذر گرهگشا»
اگه یک مشکلی در زندگی پیدا کردید برای مادر و پدر امام زمان یه چیزی نذر کنید...
#استاد_عالی
🏴🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بسم ربّ الحسین علیه السلام🥀
به غیر از همین خانواده پناهی ندارم
به غیر از حسین و حسن، تکیهگاهی ندارم🏴
اگرچه دلم لذت بیثمر خواست، گاهی
ولی غیر این روضهها خاستگاهی ندارم🏴
عرض سلام و تسلیت خدمت شما بزرگواران
قبول باشه ان شاءالله عزاداریهاتون🤲🏴
ان شاءالله با یاری خداوند منان و همراهی شما سروران
بمدت #40 روز
و هر روز به نیابت از یک #شهید والامقام
زیارت عاشورا قرائت میکنیم
از شما خوبان خواهشمندم در صورت امکان و تمایل ، ما را همراهی بفرمایید ان شاءالله روزی یک مرتبه زیارت عاشورا را قرائت کنیم و ثواب یک چله را ببریم همگی ان شاءالله
از خانوادههای معظم شهدا اگر عکسی از شهید بزرگوارشون دارند میتوانند برای ما ارسال بفرمایند ان شاءالله تا به نیابتشون چله برگزار کنیم.
#زیارتعاشورا
سیاُمین روز از ماه عزا و ماتم
به نیابت از شهید والامقام
🥀#شهیدحسنمختازاده
⚫️ @ya_roghayeh_salamollah
#ماملتامامحسینیم🏴
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه میگفت :
دوست دارم اگر میکشم ؛ صهیونیستی بکشم
و اگر کشته میشوم به دست صهیونیست کشته شوم .
به آرزویش رسید...🥺
🎙وصف شهید به کلام مادر
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh