هر شهید
کربلایی دارد که خاکِ آن کربلا،
تشنهی خون اوست و زمان،
انتظار میکشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد؛
و آنگاه خونِ شهید،
جاذبهی خاک را خواهد شکست
و ظلمت را خواهد درید
و معبری از نور خواهد گشود..!
روحش را از آن، به سفری خواهد برد که
برای پیمودنِ آن هیچ راهی جز، شهادت وجود ندارد..:)
شهید#سیدمرتضی_آوینی 🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید جهاد مغنیه
هیچ زمان، آدم هایی که تورا به خدا نزدیک می کنند رها نکن
بودن آنها یعنی خدا هنوز حواسش بهت هست
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_بر_ابراهیم
🌀کسی که دنبال عزت خدایی است، نخست باید با خدایش رفاقت کند؛ باید از خیلی چیزها بگذرد، حساب و کتاب خیلی موارد را بکند و حواسش باید خیلی به زندگی و اطرافیانش باشد.
خدا دست کسی را میگیرد که دستانش را برای بندگی باز کرده است و دست نیازمندان و گرفتاران را گرفته باشد. وارد شدن به این مسیر کار سخت و دشواری است که زمینهاش #کُشتنِ_نَفس و #خودسازی است.
☘باید زندگیات را وقف خدایت کنی، از خودش بخواهی تا او دستگیرت باشد درست شبیه کاری که شهید#ابراهیم_هادی کرد.
او در زندگیاش تنها با خدایش معامله میکرد. نزدیکترین رفیقش پروردگارش بود و در آخر خدا، ابراهیم را در زمره عزتمندترین و محبوبترین بندههایش قرار داد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه
♨️دجال ظهور کرد‼️
💢حقایقی در مورد دجال که تا کنون نشنیده اید‼️
آیا صهیونیسم و استکبار جهانی همان دجال ذکر شده در روایات هستند⁉️
حجت الاسلام #عالی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
▪️غزه جائی هست که بچههاش میفهمن تو سن یکی دو سالگی، مرگ همبازیا و خواهر و برادرشون چه طعمی داره...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🟢 #شیخرجبعلیخیاط می گفت:
من هر وقت نماز می خواندم ، نمازهایی
مثل نماز امام زمان یا...از خداوند حاجتی
می خواستم؛ یک روز گفتم بگذار یک بار
برای خدا نماز بخوانم و حاجتی نخواهم.
همان شب شیخ رجبعلی خیاط در عالم خواب
دید که به او گفتند :چرا دیر آمدی؟
پرسید یعنی چه؟؟!!
گفتند: یعنی تو باید سی سال پیش به فکر این کار می افتادی، حالا که پیری باید بفهمی و نماز بخوانی و حاجت طلب نکنی!
✅ما هر وقت جایی گیر می کنیم می
گوییم خدا !!!
📚 کیمیای محبت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
11.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 امام حسن عسکری سلام الله علیه؛ پناهگاهِ عالمیان
امام اینطوری روی ما شیعیان نظر داره
درخواستی داشتید حیا نکنید
شهادت پدر امامزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را تسلیت عرض میکنم.
حجت الاسلام حامد کاشانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
گردان آماده
#قسمت_دویست_و_بیست_و_نه_
آن روز چند تا کار را سپرد به من، یادم هست دو سه روزی مانده بود به عملیات، حدس زدم می خواهد جایی برود.
همین را ازش پرسیدم گفت :«می خوام برم موهام رو کوتاه کنم.»
سابقه نداشت قبل از عملیات برودسلمانی، همین ها اضطرابم را بیشتر می کرد.
وقتی برگشت سرش را اصلاح کرده بود ریشش را هم.
شب عملیات دیگر سنگ تمام گذاشت رفت حمام وقتی ،آمد لباس فرم تمیزی تنش بود، بوی عطر هم می داداصلاً سابقه نداشت تو منطقه آن هم،قبل از عملیات لباس فرم سپاه بپوشد و این طور به
خودش برسد. همیشه با
لباس بسیجی بودد.همین طور بر و بر نگاهش می کردم گفتم:«حاج آقا چه خبر شده؟»
لبخند زد. جور خاصی گفت:« تو که می دونی چرا سؤال می کنی؟»
حالم بدجوری گرفته بود همه اش فکر می کردم چیز مهمی را دارم گم می.کنم هرچه به عملیات نزدیکتر می شدیم
تپش قلبم تندتر می شد.
عملیات بدر از آن عملیات های مشکل بود و نفس گیر، مخصوصاً منطقه یآبی.اش ،سی چهل کیلومتر رفته بودیم داخل آب، آن طرف دجله و فرات تو یک جاده ی حساس مستقر شدیم از آن جا هم پیشروی کردیم طرف چهارراه خندق " 1 ". و عراقی ها را زدیم عقب، دشمن به تمام معنا شده بود یک دیوانه .زنجیری, عزمش را جزم کرده بود چهارراه را بگیرد، بعد هم آن جاده ی حیاتی را، و بعد از آن ما
را بریزد توی آب
پاورقی
۱ بعدها این چهارراه به چهار راه شهادت» معروف شد
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
گردان آماده
#قسمت_دویست_و_سی_
درگیری هر لحظه شدیدتر می شد تو تمام دقیقه های عملیات حال یک مرغ سرکنده را داشتم یک آن آرام نمی گرفتم هر لحظه منتظر شهادت حاجی بودم شخصیتش برام مهم بود می خواستم بدانم کی می رود و چگونه می رود؟ پا به پایش می رفتم وظیفه ام همین را هم ایجاب می کرد "۱".
تو بحبوحه ی کار،یکدفعه رو کرد به من و گفت:«اخوان برو گردان آماده رو از عقب بردار بیار»
انگار یک تشت آب ریختند رو سرو کله ام سریع گفتم:«حاج آقا تو این موقعیت؟»
با تمام وجود دوست داشتم دستورش را عوض کند گفت:« اگر گردان رو نیاری، با این پاتک های سنگین کار بچه ها خیلی مشکل میشه»
نگاهی به طرف دشمن کرد ادامه داد:«شما برو گردان رو بیار.»
«گردان را بیاور» یعنی این که من سی چهل کیلومتر با قایق بروم تا برسم خشکی، از آن جا سوار موتور شوم، بروم پادگان، آن وقت با یک گردان نیرو، همین مسیر را برگردم خودش حداقل سه چهار ساعت طول می کشید. حس غریبی نمی گذاشت از حاجی جدا شوم داشت نگام می.کرد منتظر جواب بودم چاره ای نداشتم باهاش خداحافظی کردم و ازش جدا شدم،
سریع خودم را رساندم لب .آب سوار یک
قایق شدم. با آخرین
سرعتی که ممکن بود آبها را می شکافتم ومی رفتم .جلو هر لحظه ممکن بود آبستن حادثه ای باشد ولی من انگار اختیارم را ازدست داده بودم گویی همه ی وجودم او شده بود یقین داشتم اتفاقی می افتد می خواستم هر چه
زودتر برگردم پیشش
پاورقی
۱- آن موقع من مسؤول عملیات تیپ بودم
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh