🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻شعری از زبان #حمید_آقا برای همسر بزرگوارشان😍 👈 #شهید حمید سیاهکالی شاعر بودن😍 🍃🌹🍃🌹 🌾حالت چگونه ا
🍃🌺🍃🌺
#عاشق هم بودیم
شب آخر تا صبح بیدار بودم و #نگاهش میکردم
موقع رفتن بهم گفت:
#دلم را لرزاندی، اما #ایمانم را نمۍتوانی بلرزانی
در #معراج بهش گفتم:
#حلالم کن که دلت را #لرزاندم
#شهیدحمیدسیاهکلۍمرادی🕊
#شهید_مدافع_حرم
#شبتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#توبه_نامه📜
بیشک توجه به چند اشارهای که این #شهید در توبهنامهاش داشته است میتواند برای هریک از مردم، مسئولین و والدین تذکر باشد💥 تا بدانند چه تکلیفی دارند.
📌متن بخشهایی از صدای ضبط شده در این نوار کاست:
🔰پناه میبرم از این که...
⚜از این که حسد کردم...
⚜از این که #تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمیدانستم.
⚜از این که زیبایی قلمم✍ را به رخ کسی کشیدم.
⚜از این که در غذا خوردن🍜 به یاد #فقیران نبودم.
⚜از این که #مرگ را فراموش کردم.
⚜از این که در راهت سستی و تنبلی کردم😞.
⚜از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده📛 آلودم.
⚜از این که در سطح پایین ترین #افرادجامعه زندگی نکردم.
⚜از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام✋ کنند.
⚜از این که شب بهر #نمازشب بیدار نشدم.
⚜از این که دیگران را به کسی خنداندم،غافل از این که خود #خندهدارتر از همه هستم.
⚜از این که لحظهای به ابدی بودن دنیـ🌎ـا و تجملاتش فکر کردم.
⚜از این که در مقابل #متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، #متواضعتر نبودم❌.
⚜از این که شکمم سیر بود😋 و یاد #گرسنگان نبودم.
⚜از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلمـ❤️ گفت نفرمایید.
⚜از این که نشان دادم کارهای هستم، خدا کند که پست و مقام #پَستمان نکند.
⚜از این که ایمانم به بندهات بیشتر از #ایمانم به تو بود.
⚜از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که #تو بهتر از دیگران مینویسی و با حافظه تری😔.
⚜از این که در سخن گفتن و راه رفتن #ادای دیگران را درآوردم.
⚜از این که پولی بخشیدم 💰و دلم خواست از من تشکر کنند🙁.
⚜از این که از گفتن مطالب غیرلازم خودداری نکردم و #پرحرفی کردم.
⚜از این که کاری را که باید فی سبیلالله می کردم نفع شخصی مصلحت یا #رضایت_دیگران را نیز در نظر داشتم.
⚜از این که #نماز را بیمعنی خواندم و حواسم جای دیگری بود،در نتیجه دچار شک در نماز⚠️ شدم.
⚜از این که بیدلیل خندیدم😄 و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را #مسخره کردم.
⚜از این که " #خدا_میبیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم.
⚜از این که کسی صدایم زد ⚡️اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم.
⚜از ... 😔.
و ...»
#شهید_علیـرضـا_محمودی_پارسا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#جزیره_مجنون
🌾چند صباحیست که شهدا🌷هم.........
🌾 #جای_خالی تان در کوچه پس کوچه های
روزمرگی ام نمایان است😔!
🌾خشاب #ایمانم خالی شده⭕️
و سقف #سنگرم چکه💧 می کند!
دیگر در برابر گناه🔞 ایمن نیستم!
🌾عطش #نفس ، امانم را بریده😭
قادر به تحمل😓 نفس کشیدن در هوای،بی
هوای #گناه نیستم...
🌾کمی #هـــــــــــــــوا لطفا!
آی #شهدا با شمایم!😭
🌾نیروهای #جامانده در خاکریز دنیـ🌎ـا
از نفس افتاده اند...😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا🌷 💞 به حمید گفتم: چی شده امروز بدون #عجله صبحونه میخوری ؟ [ حمید چون #تعقیبات نماز صبح
🔻 #عاشقانه_شهدا
🔰همسرم #پسر_عمه ام بود. آبان ۹۱ #عقد کردیم و ۱ ماه بعد همزمان با عید غدیر خم عروسی🎊 برگزار شد. #عشق واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت💞 رو راضی میکنه. از علاقه و شوقش برای رفتن به #سوریه و #شهادت🌷 آگاه بودم و بهمین دلیل برای رفتنش رضایت داشتم.
🔰اونشب تاصبح خوابم نمیبرد❌ وبه #همسرم که خوابیده بود، نگاه میکردم تاببینم نفس میکشه. ساعت۴🕰صبحانه آماده کردم و وقت رفتن #3بار توکوچه به پشت سرش نگاه کرد. چهره خندانش رو #هیچوقت فراموش نمیکنم😔 موقع خداحافظی گفت: دلم رو لرزوندی💓 اما #ایمانم رو نمیتونی بلرزونی❌
🔰بعد از#شهادتش شبی که در#معراج بود،ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و #حلالم کنه. صبحی که میرفتن، گفتم: کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره🚷 دوباره ته دلم میگفتم: #نه، بخدا راضی نیستم دردبکشه💔
🔰دست زدم دیدم خیلی #سرد بود. وقتی دستاش سرد بودمیگفت: فرزانه با دستات گرمش کن😢 تو معراج تو اون ۱۵ دقیقه نمیدونستم چی بگم. فقط بغلش میکردم💞 میگفتم:
#خیلی_دوستت_دارم_عزیزم
#خیلی_دوستت_دارم❤️
🔰همه لحظات #حسش میکنم. خاکُ می بوسیدم ومیریختم روش. میگفتم #تا_ابد همسر منو ببوس. گفتم: تو چقداز من خوشبخت تری که میتونی تاقیامت #همسر منو درآغوش بگیری😭
🔰کفشاشومیپوشم👞 حس میکنم پاهام به پاهاش میخوره. همیشه وقتی ماموریت گل🌹 میخرید، بهش گفتم عزیزم از این به بعد #من باید برات گل بیارم. #شهادت پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن😔
#همسنگر
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻همسر شهید محرابی: 🌱شهید محرابی لحظه آخری که میخواست به جبهه برود به ما گفت قطعاً من شهید میشوم و
🔹چند روز به #اعزام شون مانده بود و من دلهره😥 عجیبی داشتم. تصمیم گرفتم #حرف_دلم رو بهشون بگم.
🔸عزمم را جزم کردم و گفتم: اگر رفتین و خداوند #شهادت رو قسمت تون کرد، محمدمهیار وقتی #باباهای دیگه را ببینه و جای خالی شما👤 را چی بهش می گذره⁉️
🔹سکوت کرد و لبخند زد وگفت: شاید شما بتونی با #حرفهات دلم را بلرزونی💓 ولی #ایمانم رو هرگز❌
در آن لحظه خیلی از حرفم #خجالت زده شدم.
#شهید_حسین_محرابی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh