eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻شعری از زبان #حمید_آقا برای همسر بزرگوارشان😍 👈 #شهید حمید سیاهکالی شاعر بودن😍 🍃🌹🍃🌹 🌾حالت چگونه ا
🍃🌺🍃🌺 #عاشق هم بودیم شب آخر تا صبح بیدار بودم و #نگاهش میکردم موقع رفتن بهم گفت: #دلم را لرزاندی، اما #ایمانم را نمۍ‌توانی بلرزانی در #معراج بهش گفتم: #حلالم کن که دلت را #لرزاندم #شهیدحمیدسیاهکلۍمرادی🕊 #شهید_مدافع_حرم #شبتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📜 بی‌شک توجه به چند اشاره‌ای که این در توبه‌نامه‌اش داشته است می‌تواند برای هریک از مردم، مسئولین و والدین تذکر باشد💥 تا بدانند چه تکلیفی دارند. 📌متن بخش‌هایی از صدای ضبط شده در این نوار کاست: 🔰پناه می‌برم از این که... ⚜از این که حسد کردم... ⚜از این که به مطلبی کردم که اصلاً نمی‌دانستم. ⚜از این که زیبایی قلمم✍ را به رخ کسی کشیدم. ⚜از این که در غذا خوردن🍜 به یاد نبودم. ⚜از این که را فراموش کردم. ⚜از این که در راهت سستی و تنبلی کردم😞. ⚜از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده📛 آلودم. ⚜از این که در سطح پایین ترین زندگی نکردم. ⚜از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام✋ کنند. ⚜از این که شب بهر بیدار نشدم. ⚜از این که دیگران را به کسی خنداندم،غافل از این که خود از همه هستم. ⚜از این که لحظه‌ای به ابدی بودن دنیـ🌎ـا و تجملاتش فکر کردم. ⚜از این که در مقابل ، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، نبودم❌. ⚜از این که شکمم سیر بود😋 و یاد نبودم. ⚜از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلمـ❤️ گفت نفرمایید. ⚜از این که نشان دادم کاره‌ای هستم، خدا کند که پست و مقام نکند. ⚜از این که ایمانم به بنده‌ات بیشتر از به تو بود. ⚜از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که بهتر از دیگران می‌نویسی و با حافظه تری😔. ⚜از این که در سخن گفتن و راه رفتن دیگران را درآوردم. ⚜از این که پولی بخشیدم 💰و دلم خواست از من تشکر کنند🙁. ⚜از این که از گفتن مطالب غیرلازم خودداری نکردم و کردم. ⚜از این که کاری را که باید فی سبیل‌الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا را نیز در نظر داشتم. ⚜از این که را بی‌معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود،در نتیجه دچار شک در نماز⚠️ شدم. ⚜از این که بی‌دلیل خندیدم😄 و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را کردم. ⚜از این که " " را در همه کارهایم دخالت ندادم. ⚜از این که کسی صدایم زد ⚡️اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم. ⚜از ... 😔. و ...» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾چند صباحیست که شهدا🌷هم......... 🌾 تان در کوچه پس کوچه های روزمرگی ام نمایان است😔! 🌾خشاب خالی شده⭕️ و سقف چکه💧 می کند! دیگر در برابر گناه🔞 ایمن نیستم! 🌾عطش ، امانم را بریده😭 قادر به تحمل😓 نفس کشیدن در هوای،بی هوای نیستم... 🌾کمی لطفا! آی با شمایم!😭 🌾نیروهای در خاکریز دنیـ🌎ـا از نفس افتاده اند...😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا🌷 💞 به حمید گفتم: چی شده امروز بدون #عجله صبحونه میخوری ؟ [ حمید چون #تعقیبات نماز صبح
🔻 🔰همسرم ام بود. آبان ۹۱ کردیم و ۱ ماه بعد‌ همزمان با عید غدیر خم عروسی🎊 برگزار شد. واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت💞 رو راضی میکنه. از علاقه و شوقش برای رفتن به و 🌷 آگاه بودم و بهمین دلیل برای رفتنش رضایت داشتم. 🔰اونشب تاصبح خوابم نمیبرد❌ وبه که خوابیده بود، نگاه میکردم تاببینم نفس میکشه. ساعت۴🕰صبحانه آماده کردم و وقت رفتن توکوچه به پشت سرش نگاه کرد. چهره خندانش رو فراموش نمیکنم😔 موقع خداحافظی گفت: دلم رو لرزوندی💓 اما رو نمیتونی بلرزونی❌ 🔰بعد از شبی که در بود،ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و کنه. صبحی که میرفتن، گفتم: کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره🚷 دوباره ته دلم میگفتم: ، بخدا راضی نیستم دردبکشه💔 🔰دست زدم دیدم خیلی بود. وقتی دستاش سرد بودمیگفت: فرزانه با دستات گرمش کن😢 تو معراج تو اون ۱۵ دقیقه نمیدونستم چی بگم. فقط بغلش میکردم💞 میگفتم: ❤️ 🔰همه لحظات میکنم. خاکُ می بوسیدم ومیریختم روش. میگفتم همسر منو‌ ببوس. گفتم: تو چقداز من خوشبخت تری که میتونی تاقیامت منو درآغوش بگیری😭 🔰کفشاشومیپوشم👞 حس میکنم پاهام به پاهاش میخوره. همیشه وقتی ماموریت گل🌹 میخرید، بهش گفتم عزیزم از این به بعد باید برات گل بیارم. پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻همسر شهید محرابی: 🌱شهید محرابی لحظه آخری که می‌خواست به جبهه برود به ما گفت قطعاً من شهید می‌شوم و
🔹چند روز به شون مانده بود و من دلهره😥 عجیبی داشتم. تصمیم گرفتم رو بهشون بگم. 🔸عزمم را جزم کردم و گفتم: اگر رفتین و خداوند رو قسمت تون کرد، محمدمهیار وقتی دیگه را ببینه و جای خالی شما👤 را چی بهش می گذره⁉️ 🔹سکوت کرد و لبخند زد وگفت: شاید شما بتونی با دلم را بلرزونی💓 ولی رو هرگز❌ در آن لحظه خیلی از حرفم زده شدم. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh