🌷شهید نظرزاده 🌷
🌴روز #اعزام فرارسید دقیقا یادم هست ۹۵/۴/۳۱. چهارده نفر بودیم. سیزده نفر از بچه های #سپاه و یک نفر بس
8⃣7⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰بخاطر اینکه علی سعد پسر عمویمان در خانطومان #مفقودالاثر بودندو خبری ازایشان نداشتیم. مادرمان بشدت نگران عادل بود😥 و میگفت: تا آمدن علی، #عادل را از رفتن منع کنید🚷 اما عادل آرام وقرار نداشت.
🔰برای رفتن بسیار بی تاب💗 بود. آنقدر شوق داشت که با #اولین اعزام رهسپار شد بدون اینکه ما از رفتنش مطلع باشیم. ایشان با ۱۳نفر👥 از بچه های سپاه بسمت مقرولی عصر اهواز حرکت کرده بودند. اما چون بچه های مقر شرایط خانواده ما را می دانستند #مانع ادامه حرکت عادل شدند. اما عادل از سمت وسوی دیگری فراخوانده بود👌
🔰بعد از رفتن هم قطارانش اندوهش زیاد بطول نیانجامید. و سریع خود را به ماشین اعزامی🚌 رساند و درجاده #آبادان به آنان ملحق گشت. راننده بسیار آرام حرکت میکرد. طوری که صدای بچه ها درآمد😤
🔰نفرجلویی دستش را برشانه راننده زد وگفت: اخوی اینطور که تو میری باید با پرواز✈️ پس فردا به #سوریه برسیم. سر جدت پاتو بذار رو گاز راننده لبخندی زد😄 و گفت: هواپیما #باشما می خواهد پرواز کند. شما نباشید که نمی پرد🚫
🔰اما مدام از آینه مقابلش پشت سرش را می کاوید. گفتم: کسی پست سرمان می آید⁉️ گفت: بله یه ماشین #بسرعت داره جاده را میشکافه و میاد. انگار عجلش زیاده. راننده درست میگفت چون طولی نکشید ماشین بغل ماشین ما قرار گرفت و مدام بوق و چراغ🚘 میزد. راننده ماشین را کنار کشید. ماشین بغلی نیز توقف کرد. دیدیم #عادل از ماشین پیاده شد و بسمت ماشین ما آمد. شعفی وصف ناپذیر سراسر وجودم را گرفت چرا که رفتن #بدون_عادل بدلم نمی چسبید.
🔰عادل وارد ماشین شد تمام صورتش می خندید😍 اشک شوق گوشه چشمش را پاک و کرد وگفت: دیدی منم اومدم. تو دلم گفتم: تا #یار که را خواهد ومیلش به که باشد✅ عجیب بود بعد از سوارشدن عادل ماشین روی چهار چرخ بند نبود با سرعت می رفت. انگار ماشین نیز رفتن بدون عادل بدلش نمی چسبید.
🔰ما #چهارده نفر باهم ازفرودگاه آبادان به سمت دمشق حرکت کردیم. رفتیم که #مدافع_حرم شویم. ما فقط مدافع حرم شدیم و برگشتیم اما عادل شهید🌷 حفظ حرمت حرم آل الله شد و خدایی گشت🕊
#شهید_عادل_سعد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh