6⃣3⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠دعا کن پسرم بمیره !!!
🌷در #جبهه یکی از رفقا را دیدم در اثنای احوال پرسی متوجه فکر پریشانش💬 شدم، از او پرسیدم: چه چیزی باعث ناراحتیت شده؟ گفت: دعا کن پسرم #بمیره. خیلی متعجبانه😳 جملشو به صورت سئوالى تکرار کردم: #پسرت بمیره؟؟؟!!!.... چرا⁉️....
🌷....گفت: درسش تموم شده📚، سر کار نمی ره، با افراد #ناباب رفیقه، خلاف انجام میده، خلاصه تو محل باعث آزار و اذیت مردم شده و آبرويى برای ما نذاشته😔..... نه خدا رو #بندگی می کنه و نه مردمو راحت می ذاره. نصیحتم دیگه کارساز نیست🚫 و حیرون شدم.... #بمیره بهتره.
🌷از هم خداحافظی کردیم👋 و رفتیم پی کار خودمون. حدود سه، چهار ماه بعد #دوباره که دیدمش، پرسیدم از پسرت چه خبر؟ گفت: #شهید شده. با تعجب زیاد😦 پرسیدم: شهید شده؟؟؟؟!!!! گفت:آره🙂. بعد جدا شدن از شما، #مرخصی گرفتم و رفتم خونه🏡، اومد پیشم که اجازه بده برم #جبهه!
🌷....گفتم: #برو بچه جون همه عالم و آدم از تو فرار می کنند از بس که بدی📛، اون وقت جبهه می خواهی بری؟؟؟!!! برو درست شو که #خدا ازت راضی بشه، جبهه پیش کشت. خلاصه سرتو درد نیارم، با هزار اصرار و پافشاری #راضی شدم که بره.
🌷اولین مرخصی که اومد کیف مسافرتیشو💼 زمین نذاشته رفت سراغ جعبه نوار #ترانه_هاش؛ همون هائی که حرام مسلّم بود و همه رو با صداش🔊 اذیت کرده بود. با خودم گفتم اینکه آدم نشده! حالا آزار و اذیت شروع شد.
🌷جعبه رو برداشت رفت تو #حیات دوباره با خودم گفتم: تو حیات نوار بذاره، من میدونمو اون. رفتم تو حیات دیدم، نفت ریخته رو نواراش آتیششون زده🔥. بعدم که رفت جبهه خبر #شهادتشو برام آوردن.
راوى: #پدرشهیدسیدعلی_تشکری
از سپاه خراسان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh