﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌼روے هر لب
🍃نام زیباے #تو
🌼وقتے بشڪفد♥️
🍃زندگے گـل مےدهد
🌼عطر نفسهاے #تو غوغا میڪند
🍃تو بیا #یابن_الحسن
🌼دنیا گلســـتان میشود
#صبح_بخیر_مهدی_جانم❤️
#اللهم_عجل_لولیـک_الفـرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
جانـ♥️
ب وصالت دهم
گر #تو بخوانی مرا
🦋🦋
#شهید_بابک_نوری
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم❣
تو را باید شاعرانه♥️ نگریست
چشم های #تو را باید سرود
ای؛خوش قافیه ترین واژه هستی😍
سلام؛ #آقای_زیباییها✋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣ #قسمت_پنجم
📖پرسیدم چی؟؟؟؟
قضیه برای من کاملا روشن است من فکر میکنم #تو همان همسر مورد نظر من هستی❤️ فقط مانده چهره ات. نفس توی سینه ام حبس شد😥 انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند.
📖ادامه داد: تو حتما قیافه من را دیده ای، اما من ... پریدم وسط حرفش، از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور که شما فکر میکنید❌
باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم.
📖دست و پایم را گم کرده بودم. تنم خیس عرق بود و قلبم تند تر💗 از همیشه میزد. حق که داشت، ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.
اگر رویت نمیشود، کاری که میگویم بکن؛ #چشم_هایت را ببیند و رو کن به من.
📖خیره به دیوار مانده بودم. دست هایم را به هم فشردم، انگشت هایم یخ کرده بودند. چشم هایم را بستم😌 و به طرفش چرخیدم. چند ثانیه ای گذشت، گفت: خب #کافی است.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🍃مۍنـــویــسمـ✍ زتـوڪہ
🍁دار و نـدارم شـده اۍ
🍃 #بـیقرارتـــ شدم و
🍁صبـرو قــرارم شده اۍ
🍃مـن ڪہ بیتاب💗 توأم
🍁 اۍ همہ تاب وتبم
🍃 #تو همہ دلخوشۍ
🍁لیل ونهارم شده اۍ
السلام علیک یا ابا صالح المهدی♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عــند_ربـهم_یــرزقون
🔸رضا بینهایت صبور بود، وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت😠 میگفتم تو مقصری، #تو باعثِ این اتفاق شدی!
🔹او اصلا حرفی نمیزد❌وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در، چون میدانست #طاقت_دوریاش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور💕 باشد
🔸او هم نقطهضعفام را میدانست و از من دور میشد تا #آرام شوم، روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود.
#شهید_رضا_حاجی_زاده
✍🏻 راوی همسر شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دلنـوشتــــــــــه📝
به آسمان می نگرم #خالی_تر از همیشه است.
دیگر ستارگانش⭐️ برایم جلوه ای ندارد و سوسوی آنها دلمـ♥️ را سرشار از شور و شعف نمی کند.
آسمانی غم گرفته😞 آسمانی پر از هیچ، اما نه ... #شهابی ...شهابی زیبا در حال عبور🌠 است.
⚡️اما نه .... عبور نمی کند🚫 انگار قصد عبور ندارد. نور درخشانش دلم را روشن کرده💖 گویی به من #لبخند می زند.
این شهاب #تویی ....
تویی که در آسمان زندگی ام درخشیدی✨ و #جاودانه ماندی و روشن بخش زندگی ام شدی.
و من
به #تو می اندیشم
به تو ای بهتر از جانم، به تو ای #رفیق تنهایی ام، به تو ای همدم شبهای تارم🌚
به تو...به تو #ای_شهید
و تو را ....تو را ای شهید🌷 با تمام وجود #دوست_میدارم.
#رفیق_شهیـــدم
#شهید_رسول_خلیلی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸آن وقتها #حسن رو به قیافه نمیشناختم🚫 فقط این طرف و آن طرف چیزهایی درباره ش شنیده بودم. چند ساعتی بود که در محوطه دیدبانی بود و هی دستور میداد و #سازماندهی میکرد.
🔹من هم که اعصابم خیلی بجا نبود😒 از این همه جنب و جوش او به ستوه آمدم. آخر سر کفری شدم و از آن بالا داد زدم سرش: "ببینم #تو اصلا کی هستی که این قدر به پرو پای بچهها میپیچی و سین جیمشان میکنی⁉️"
🔸سرش رو بلند کرد، نگاهی به من انداخت، لبخندی زد🙂 و خیلی آروم جواب داد: "من نوکر شما #بسیجیها هستم!"
#شهید_حسن_باقری
#درس_اخلاق
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣1⃣ #قسمت_پانزدهم
📖از این همه اطمینان حرصم گرفته بود
-به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما⁉️
به همین سادگی، انقدر میروم و می ایم تا اقا جون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور
-عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم
میخواهم به پدر و مادرم نشان بدهم
📖-من میگویم پدرم نمیگذارد شما میگویید برو #عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم⛔️
میخواستم تلافی کنم. گفت: من انقدر میروم و می ایم تا #تو را هم راضی، کنم، بلند شو یک عکس بیاور....
عکس نداشتم. عکس یکی از کارتهایم را کندم و گذاشتم کف دستش.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
اے آشنا همیشہ ڪنے عزم آمدن
رفتار ما دوباره نهان مےڪند #تو را
پرونده هاےما ڪہ بہ دسٺ تو مےرسد
گریان ز ڪار آدمیان مےڪند تو را😭
اوراق را صفحہ بہ صفحہ📑 ورق مزن
#اعمال هفتہ ام نگران مےڪند تو را
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-🕊⃝⃡♥️
⭐️شبها نور ماه
در چشم #تو می درخشید
🌟شب بخیر هایت
ماه آسمان🌝 را برای #من
روی زمین می آورد
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم❣
تو را باید شاعرانه♥️ نگریست
چشم های #تو را باید سرود
ای؛خوش قافیه ترین واژه هستی😍
سلام؛ #آقای_زیباییها✋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💞لبريز ترانہ و نوايم با #تو
♥️از درد و غم زمان رهايم با تو😌
💞تو سبزترين بهار🌱 در جان منے
♥️سبز است تمام لحظہ هايم #با_تو
#اللهـم_عجـل_لولیـک_الفـرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊🌹•♥️•🌹🕊
🌟بعد از #تو
تا همیشه
#شبها و روزها
بی مـ🌙ـاه و مهر مےگذرند
از کنار ما
🌟اما پشت دریچه ها
در #عمق سینه ها
ماھ ِ قصه های #تو
#همیشه تابان است🌝
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#شهیدگمنامـ🌷
⭐️تــو را در زمینـ🌏
#گُمــنام می خوانند
⭐️بدون آنکھ↯
بدانند شناختہ شده تر از #تو
در آسمانها نیست❌
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌟خدایا..!
میدانم که #تو مشتریِ جان
و خونِ❣ کسانی هستی که
از ماݪ و #فرزند و
لذتهایِ دنیوی میگذرند
و به سوی تو میآیند🕊🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌿به تمنّای #طلوع_تو جهان چشم به راه
🌿به امید قدمت کون ومکان چشم به راه
🌿رخ زیبای #تو را یاسمن آینه به دست
🌿قدّ رعنای تو را سرو جوان چشم به راه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدگمنامـ🌷
⭐️تــو را در زمینـ🌏
#گُمــنام می خوانند
⭐️بدون آنکھ↯
بدانند شناختہ شده تر از #تو
در آسمانها نیست❌
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ودوم 📖مد
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
3⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وسوم
📖قرآن آخر شب شروع شده بود و تا #صبح ادامه داشت، خمیازه کشیدم «خوابی؟» با همان چشم های بسته جواب داد: نه. دارم گوش میدهم.
- خسته نمیشوی هر شب تا صبح #قرآن گوش میدهی⁉️
📖لبخند زد
+نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند😌
#هدی دستش را روی شانه ام گذاشت. از جا پریدم تو هم که بیداری.
- خوابم نمیبرد. من پیش #بابا می مانم.
تو برو بخواب.
شیفت مان را عوض کردیم. آن طرف اتاق دراز کشیدم و #پدرودختر را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شد.
📖ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد. هدی لیوان خالی کنار دست ایوب را پر از چای کرد☕️ و #سیگار روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت. فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود.
📖ایوب صبح به #صبح بچه ها را نوازش میکرد، انقدر برایشان شعر میخواند تا برای نماز📿 صبح بیدار شوند. بعضی شب ها #محمدحسین بیدار میماند تا صبح با هم حرف میزدند. ایوب از خاطراتش میگفت، از اینکه بالاخره رفتنی است.
📖محمدحسین هیچ وقت نمیگذاشت ایوب جمله اش را تمام کند❌ داد میکشید: #بابا اگر از این حرف ها بزنی خودم را میکشم ها. ایوب میخندید😄
_همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود، من دیگر خیالم از #تو راحت شده، قول میدهم برایت زن هم بگیرم😉 اگر تو قول بدهی #مراقب مادر و خواهر و برادرت باشی.
📖محمدحسین مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب میترسید😰 فکر میکرد وقتی ایوب #مگس را هواپیمای دشمن ببیند، شاید مارا هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را میانداخت روی کولش و از پله های #بیمارستان بالا و پایین میبرد و کمکم میکرد برای ایوب #لگن بگذارم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
2⃣6⃣ #قسمت_شصت_ودوم
📖 #وصیت ایوب بود. میخواست نزدیک برادرش حسن، در #وادی_رحمت دفن شود. هدی به قم زنگ زد و اجازه خواست. گفتند اگر به سختی می افتید، میتوانید به وصیت عمل نکنید❌ اصرار هدی فایده نداشت.
📖این اخرین خواسته ایوب از من بود و میخواستم هر طور هست انجامش دهم. #سوم_ایوب، روز پدر بود. دلم میخواست برایش هدیه بخرم🎁 جبران اخرین روز مادری که زنده بود. نمیتوانست از رخت خواب بلند شود. پول داده بود به محمدحسین و هدی، سفارش کرده بود برای من ظرف های #کریستال بخرند.
📖صدای نوار قران📼 را بلند تر کردم. به خواب فامیل امده بود و گفته بود: به #شهلا بگویید بیشتر برایم قران بگذارد. قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و به سینه ام فشار دادم، اه کشیدم
+اخر کی اسم تو را #ایوب گذاشت؟
📖قاب را میگیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه میکنم
+میدانی؟ تقصیر همان است که تو اینقدر #سختی کشیدی. اگر هم اسم یک ادم بی درد و پولدار بودی، من هم نمیشدم زن یک ادم #صبور سختی کش.
اگر ایوب بود به این حرفهایم میخندید مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش😄
📖روی صورتش دست میکشم
+یک عمر من به حرف هایت گوش دادم، حالا #تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه میگویم. از همین چند روز انقدر حرف دارم از خودم؛ از بچه ها محمدحسین داغان شده😔
📖ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم و حالا فرستادمش #شمال، هر شب از خواب میپرد، صدایت میکند. خودش را میزند و لباسش را پاره میکند. محمدحسن خیلی کوچک است. اما خیلی خوب میفهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند. هدی هم که شورع کرده #هرشب برایت نامه مینویسد📝 مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر میزند.
📖اشک هایم را پاک میکنم و به ایوب چشم غره میروم
+چند تا نامه💌 جدید پیدا کرده ام، قایمشان کرده بودی؟ رویت نمیشد بدهی دستم؟ ولی خواندمشان نوشتی: تا اخرین طلوع و غروب خورشید #حیات، چشمانم جست و جوگر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود. برای این همه عظمت، نمیدانم چه بگویم فقط زبانم به یک حقیقت میچرخد و ان این که همیشه همسفر من باشی #خدا_نگهدارت، همسفر تو ایوب♥️
📖قاب را میبوسم و میگذارم روی تاقچه ...
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دور💕 نباش
↫در این دنیــ🌎ــای کوچک
↫در این #آغوشِ دنج
نزدیک تر💞 باش
⇜از #روح به جانـ❣
نزدیک تر باش
⇜از جان به #تن
نزدیک تر باش
⇜از تن به #من
#تو خودِ من باش💞
#دلتنگی_مادرانه💔
#شهید_مجید_قربانخانی 🌷
#حر_مدافعان_حرم
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🔹صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا
🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا
🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو
🔸قَدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا😔
#اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
بعد از تو💕
تا همیشه
#شبها و روزها
بی مـ🌙ـاه و مهر مےگذرند
از کنار ما
💥اما پشت دریچه ها
در #عمق سینه ها
ماھ ِ قصه های #تو
#همیشه تابان است🌝
یکم_خرداد_ماه سالروز شهادت شهیدبزرگوار#براتعلی_نظرزاده
#شهید_براتعلی_نظرزاده🌷
شادی روحشان #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍ "فَـهُــوَ حَـسـبُه"که می خوانم
انگار کسی دستی به قلبم می کشد و
من #آرام می شوم...
انگار کسی می گوید خیالت راحت من هستم
و من تمام ِ دلشوره هایَم را می سپارم به باد...
انگار همه برایم می شود #تـــو
و تو می شوی همه ی من....
عشق یعنی تپش این دل بارانی من
لطف پیدای #تو و گریه ی پنهانی من
📎پ ن : دلتنگی بیداد میکند
خدایا دلم آرامشی میخواهد از جنس خودت..
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#شهید_هادی_طارمی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دیگر هوسی ما را جز
وصل #تو در سر نیست
رحمی ڪن و یادی ڪن
این بےسر و سامان را
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh