🌷شهید نظرزاده 🌷
صحبت حاج حسین #یکتا با #رزمنده_های_مجازی! 👈پست بعدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 #رزمنده ای که در فضای سایبر و مجازی می جنگی،
برای فشردن کلیدها و دکمه های کامپیوتر⌨ و موبایلت📱 #وضو بگیر!
و با نیت #قربت_الی_الله مطلب بنویس.✍
بدون که #تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت... هستی
شما در شبهای تاریک #جبهه_مجازی و اینترنت📡 از میدان #مین_گناه عبور می کنید.
#مراقب باشید🚫
به #شهدا تمسک کنید
بصیرتتون را بالا ببرید که ترکش نخورید
رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید...
با #اهل_بیت یکی بشید و در این راه گوش به فرمان انها باشید✅...
بچه ها خط به خطی که تو #فضای_مجازی می نویسین📲 رو همه #شهدا می بینن!!!
در این فضای مجازی که سربازانش #شما هستید؛باید تا دیوار نیویورک و کاخ سفید پیش رفت.
امروز وقتی شما در این فضا قرار می گیرید شهدا شما را نگاه👀 می کنند، پس باید با #وضو باشید 💧و ذکر « ما رمیت اذ رمیت» بخوانید🗣.
شما الان بالای دکل دیده بانی قرار گرفته اید و بخواهید یا نه، وسط میدان🎯 هستید؛
چرا که👇
« #کل_یوم_عاشورا_و_کل_ارض_کربلا»
🎤 حاج حسین #یکتا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️ #دلت_ڪجاست این شهدا ، اول مراقبت از دلشون ڪردند، بعد مدافع حرم شدند . چون قلب خونه ی خداست ، ا
#التماس_تفکر
بچه ها #مراقب چشماتون باشید!
خیلی وقتا بچه ها حواسمون به چشمامون نیست...
خودمون ،خودمونو چشم میکنیم!
یا چشمامون چیزایی رو میبینه که #نباید ببینه!!😔
.
هنوز چشماتون بچه ها #خوشگل ندیده که یکی خودشو درست میکنه!!
#دلتون میره...😔
.
چرا #امام_زمان_عج به علی بن مهزیار، در ملاقاتی که با حضرت داشت ،فرمودن امشب رو پیش ما بمون!
طرف پرسید امام زمان شما چقدر من رو #دوست دارین؟
حضرت فرمودن هر چقدر تو من رو دوست داری...😔😭😔
.
چقدر چشمت رو جلو #نامحرم نگه میداری؟!😔
بگو نگاهش نمیکنم تا جیگر امام زمان خنک بشه...😊😍
تا امام زمانم ببینه...
#حاج_حسین_یکتا
#حتما_بخوانید:
اردوگاه #اسرا در عراق،
بعثی ها به اجبار #فیلم های نامناسب پخش می کردند و #رزمندگان ایرانی رو مجبور میکردند که ببینند!😔
تعدادی که مقاومت میکردند و نمی دیدند با #کابل به صورتشون می زدند تا جایی که از چشمشون #خون می چکید...😭😭😭
.
#سید_آزادگان ، حاج آقا ابوترابی سفارشی داشتند در خصوص نمایش این فیلم ها؛
فرمودند به رزمندگان برای اینکه اثر وضعی این فیلم ها خنثی بشه!
تلاوت قرآن صورت بگیره...😊
حالا جدا از فضای حقیقی در #فضای_مجازی گاها چشم به تصاویری میفته که مناسب نیست...
برای #خنثی کردن اثر وضعی ، #قرآن بخوانیم...😊❤️
#هشدار_نوشت:
اثر وضعی حاصل از شنیدن #موسیقی و دیدن تصاویر نامناسب را #جدی بگیریم!
اگر یک وقت حس،نماز #باحال خوندن نداریم یا سمت قرآن نمیریم و ...
بخاطر همین #اثر_وضعی هاست...
امام علی(ع) فرمودند:
غُضّوا أبصاركم تَرَوْنَ العَجَائِب؛
چشم های خود را فرو بندید تا عجائب (عالم معنی) را مشاهده كنید...
#الهی_العفو
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
📝ده فرمان #طلایی از خورشید طوس
آقا #علی_بن_موسی_الرضا (علیه السلام):
🌺فرمان اول:
در #خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید
تا در قیامت #خدا خوشحالتان کند.
🌺فرمان دوم:
تا می توانید سکوت اختیار کنید
که #سکوت موجب محبت می شود
و راهنمای هر خیری است.
🌺فرمان سوم:
در خواندن سوره ح#مد استمرار بورزید
که جمیع خیر در امور دنیا و آخرت در آن گرد آمده است.
🌺فرمان چهارم:
به روزیِ اندک خدا راضی باشید
تا خدا نیز از عمل کم شما #راضی باشد.
🌺فرمان پنجم:
در برقرار کردن صله_رحم #ثابت_قدم باشید
که بهترین نوع آن خودداری از آزار #خویشاوندان است.
🌺 فرمان ششم:
به کسی که از خدا #نمیترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم.
🌺فرمان هفتم:
بسیار #احسان کنید که خداوند
در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند.
🌺فرمان هشتم:
#حق_الناس را رعایت کنید
که دوستی محمد و آل محمد بدون آن پذیرفته نیست🚫.
🌺فرمان نهم:
از #بخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، #حذر_کن.
🌺فرمان دهم:
بسیار #مراقب کردار خود باشید
تا مورد تهمت😶 و اتهام قرار نگیرید،
که در آن صورت حق ملامت ندارید.
🌷#السلام_علیک_یاعلی_ابن_موسی_الرضا🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عبرت_های_عاشورایی 🏴 #عبرت_سوم👇👇 🔰خواص و عوام در عاشورا هر كدام وضعى پيدا كردند. #خواصى كه گمراه
#عبرت_های_عاشورایی🏴
#عبرت_چهارم👇👇
👈وقتیکه رعايت ارزشهای اسلامی نشود، جامعه ازلحاظ ارزشها #پوك میشود. انسان اين تحوّلات اجتماعى را #دير میفهمد؛ باید مراقب بود. #تقوا یعنی این
✔️ #تقوا یعنی آن کسانی که حوزه حاکمیتشان شخص خودشان است، مواظب #خودشان باشند.
آن کسانی هم که حوزه حاکمیتشان از شخص خودشان وسیعتر است، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب #دیگران باشند.
❌کسانی که در رأسند، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب کل جامعه باشند که به سمت دنیاطلبی، به سمت دل بستن به زخارف دنیا و به سمت خودخواهی نروند.
⭕️این معنایش آباد نکردن جامعه نیست؛ جامعه را #آباد کنند و #ثروتهای_فراوان به وجود آورند؛ اما برای شخص خودشان نخواهند؛ این #بد است. هر کس بتواند جامعه اسلامی را ثروتمند کند و کارهای بزرگی انجام دهد، #ثواب بزرگی کرده است...
🚫 #دنیاطلبی آن است که کسی برای خود بخواهد؛ برای خود حرکت کند؛ از #بیتالمال یا غیر بیتالمال، به فکر جمع کردن برای خود بیفتد؛ این بد است. باید #مراقب باشیم.
🎙مقام معظم رهبری
1377/2/18
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اوایل جنگ بود و شهرها و مرزها دست عراق، با حسرت به ابراهیم گفتم یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده ع
نگاهش به توست..
مبادا #غافل شوی و گناه کنی!
مبادا ادعای #عاشقی کنی
و دلش را به درد آوری!
نگاهش به توست..
#مراقب کارهایت باش!
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
این روزها عجیب نیازمند #نگاهت شده ایم! نگاه از قاب #چشم مردی که چشم هایش #خدا را منعکس می کند #شهی
بار آخر كه گفت #هند ميرود و در واقع #سوريه ميرفت، اشكهايش را ديدم😢، لرزش دستانش را لمس كردم.
به من سفارش كرد كه هواي خودم را داشته باشم، نكند بيمار شوم. گفت نيايم ببينم #غصه خوردهاي و مثل هميشه لاغر شدهاي.
خودت را خوب نگه دار. #مراقب خودت باش❤️.
امير به هيچ كس نگفت كه كجا ميرود.
#شهید_امیر_سیاوشی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم بگذار #عروسے ڪنیم یه ذره طعم زندگےروبچشيم بعد حرفِ #رفتن بزن اما #يڪدفعه رفت و پیڪرش برگشت وقت
بار آخر كه گفت #هند ميرود و در واقع #سوريه ميرفت، اشكهايش را ديدم😢، لرزش دستانش را لمس كردم.
به من سفارش كرد كه هواي خودم را داشته باشم، نكند بيمار شوم. گفت نيايم ببينم #غصه خوردهاي و مثل هميشه لاغر شدهاي.
خودت را خوب نگه دار. #مراقب خودت باش❤️ امير به هيچ كس نگفت كه كجا ميرود.
راوی: همسر شهید
#شهید_امیر_سیاوشی🌷
شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣ای ما و صد چو ما ز پی #تو خراب و مست ❣ما #بی_تو خسته ایم😞 تو بی ما چگونه ای⁉️ #شهید_امین_کریمی
3⃣6⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠هرروز عاشق تر از دیروز
🔸میگفت: زهرا، باید #وابستگیمون کمتر کنیم💕 انگار میدونست که قراره چه اتفاقی بیفته. گفتم: این که خیلی خوبه😍 ۲ سال و ۸ ماه از زندگی مشترکمون💍 میگذره. این همه به هم وابستهایم💞 و روز به روز هم بیشتر #عاشق_هم میشیم.
🔹گفت: آره،خیلی خوبه ولی اتفاقه دیگه...! گفتم. آهاااان؛ اگه #من_بمیرم واسه خودت میترسی⁉️ گفت: نه #زهرا زبونتو گاز بگیر. اصلاً منظورم این نبود🚫
🔸حساسیت بالایی بهش داشتم. بعد #شهادتش یکی از دوستاش بهم گفت: "حلالم کنید"😔 پرسیدم: چرا⁉️گفت: با چند تا از رفقا👥 #شوخی میکردیم. یکی از بچهها آب پاشید رو #امین.
🔹امین هم چای☕️ دستش بود. ریخت روش #ناخودآگاه زدم تو صورت امین😔 چون ناخنم بلند بود، #صورتش زخمی شد💔 امین گفت: حالا جواب #زنمو چی بدم❓گفتیم:یعنی تو اینقده #زن_ذلیلی
🔸گفته بود: نه❌…ولی همسرم💞 خیلی روم #حساسه. مجبورم بهش بگم شاخه درخت🌲 خورده تو صورتم. وگرنه پدرتونو در میاره😅
🔹از #مأموریت برگشته بود. از شوق دیدنش میخندیدم😍 با دیدن #صورتش خنده از لبام رفت. گفتم: بریم پماد بخریم براش. میدونست خیلی حساسم مقاومت نکرد🚫 با خنده گفت: منم که اصلاً خسته نیستتتم😉
🔸گفتم: میدونم خستهای، خسته نباشی.
تقصیر خودته که #مراقب خودت نبودی. بااااید بریم #پماد بخریم. هر شب🌙 خودم پماد به صورتش میزدم و هر روز و شاید #هرلحظه جای خراشیدگی💔 رو چک میکردم و میگفتم: پس چرا #خوب_نشد⁉️😔
راوےهمسر شهید
#شهید_امین_کریمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دلنـــوشتـــــه 📝
💢دیشب حال خوشی نداشتم😞
گذرم افتاد به #خیابان_شهدا
♦️از خیابان شهدا🌷 آرام آرام در حال گذر بودم. خیابان هر قدمش #کوچه ایی داشت
🌾اولین کوچه
به نام #شهید_همت
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین😌نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی⁉️⁉️
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم😔
🌾 دومین کوچه
شهید #عبدالحسین_برونسی
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی💖 رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد👤
صدایم زد!
گفت: سفارشم #توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا...
چه کردی⁉️
جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم😔
🌾 به سومین کوچه رسیدم!
شهید #محمدحسین_علم_الهدی
به صدایی ملایم💥اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن_ونهج البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد⁉️
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد😢
سر به گریبان؛ گذشتم.
🌾 چهارمین کوچه!
شهید #عبدالحمید_دیالمه
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و #آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! #مطالعه کردی⁉️
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت⁉️
همچنان که دستانم در دستان #شهید بود!
از او جدا شدم💕 و حرفی برای گفتن نداشتم.
🌾 پنجمین کوچه
و شهید #مصطفی_چمران
صدای نجوا و مناجات شهید می آمد!
صدای اشک و ناله😭 در درگاه پروردگار
#حضورم را متوجه اش نکردم🚫
شرمنده شدم، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم😔
🌾 ششمین کوچه و
شهید #عباس_بابایی
هیبت خاصی داشت. مشغول #تدریس بود!
مبارزه با هوای نفس،نگهبانی دل💝
کم آوردم...گذشتم...
🌾 هفتمین کوچه
انگار کانال بود! بله
شهید #ابراهیم_هادی
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی!
#مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر⚠️ لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم😔
🌾 هشتمین کوچه؛
رسیدم به #شهید_محمودوند
انگار شهید پازوکی هم کنارش👥 بود!
پرونده های #دوستداران_شهدا را تفحص میکردند!
آنها که اهل عمل به وصیت شهدا📜 بودند
شهید محمودوند پرونده شان را به #شهید_پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب😢
🌾پرونده های باقیمانده روی زمین🗞
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند، برایشان. #اسم_من هم بود!😭
وساطت فایده نداشت❌
⇜از حرف ⇜تا #عمل! فاصله زیاد بود.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...خودم دیدم که با حالم چه کردم!😭😭
تمام شد...تمام⛔️
از کوچه پس کوچه های دنیا!
#بی_شهدا، نمی توان گذشت❌
❣ #شهــــدا_گاهی_نگاهی😔
#شهدا همه را صدا میزنند
💥اما هرکسی نمیشنود🚫
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #خاطره_شهدا 🌷در یک جلسه کاری که فرماندهان #پاکستانی زینبیون از منطقه هم حضور داشتند، آقا سید ع
🍃🌸🍃🌸🍃
🔸بچه های زینبیون میگفتند: #پدر ماست! راست میگفتند؛ وقتی برای خانواده شهدا🌷 و #جانبازان مشکلی پیش می آمد، این #حیدر بود که وسط می آمد.
🔹آنها میگفتند: هیچ #فرمانده ای به خوبی حیدر با آنها برخورد نکرد❌ او در کنار یک سفره با انها هم غذا🍜 میشد و #مراقب خانواده هایشان بود.
🔸شهید #حسین_پور و #شهید_جنتی(حیدر)🌷 از فرماندهان نهضتی بودند که فرماندهان رده بالای منطقه، بر بلوغ #نظامی این دو شهید👥 تاکید داشتند👌
#شهید_محمد_جنتی🌷
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#فرماندهان_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #خاطره_شهدا 🌷آقا رسول همیشه #پیگیر و مصمم، دنبال یادگیری علوم نظامی و فنی بود. آنقدر ازم سوال می
💠خاطرات خودنوشته شهید
🔸صبح موقع بیرون آمدن از خانه🏡 #مامان مثل هر روز تا پشت در ورودی آمد. کلی هم سفارش کرد که #مراقب خودت باش. من این بدرقه کردن های مامان را خیلی دوست دارم❤️
🔹مسیر راه مدرسه🏘 درست از جلوی پایگاه #بسیجی رد می شد که مامان عضو فعال آن بود👌 یاد روزهایی افتادم که کوچک تر بودم، اگر کاری پیش می آمد، می رفتم جلوی در، صدایم را کمی #مردانه تر می کردم و می گفتم: #یاالله. می شه خانم افراز رو صدا کنید.
🔸گاهی خانم ساسانی یا خانم نظری جلوی در🚪 می آمدند، به خاطر شناختی که اخلاق من داشتند، #شوخی می کردند، می گفتند: این صدای مردونه چیه⁉️ تو که هنوز #کوچیکی، یاالله برای چی می گی؟
🔹از همان بچگی خیلی روی ارتباط با #نامحرم حساس بودم💥حالا هم بزرگتر شدم، حساسیتم #بیشتر شده. همیشه از خدا می خواهم, کمک کند که این اخلاقم را #حفظ کنم🙏
📚 #رفیق_مثل_رسول
#شهید_رسول_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دلنـــوشتـــــه 📝
💢دیشب حال خوشی نداشتم😞
گذرم افتاد به #خیابان_شهدا
♦️از خیابان شهدا🌷 آرام آرام در حال گذر بودم. خیابان هر قدمش #کوچه ایی داشت
🌾 #اولین_کوچه، به نام #شهید_همت
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین😌نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی⁉️⁉️
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم😔
🌾 دومین کوچه
شهید #عبدالحسین_برونسی
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی💖 رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد👤
صدایم زد!
گفت: سفارشم #توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا...
چه کردی⁉️
جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم😔
🌾 به سومین کوچه رسیدم!
شهید #محمدحسین_علم_الهدی
به صدایی ملایم💥اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن_ونهج البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد⁉️
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد😢
سر به گریبان؛ گذشتم.
🌾 چهارمین کوچه!
شهید #عبدالحمید_دیالمه
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و #آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! #مطالعه کردی⁉️
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت⁉️
همچنان که دستانم در دستان #شهید بود!
از او جدا شدم💕 و حرفی برای گفتن نداشتم.
🌾 پنجمین کوچه
و شهید #مصطفی_چمران
صدای نجوا و مناجات شهید می آمد!
صدای اشک و ناله😭 در درگاه پروردگار
#حضورم را متوجه اش نکردم🚫
شرمنده شدم، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم😔
🌾 ششمین کوچه و
شهید #عباس_بابایی
هیبت خاصی داشت. مشغول #تدریس بود!
مبارزه با هوای نفس،نگهبانی دل💝
کم آوردم...گذشتم...
🌾 هفتمین کوچه
انگار کانال بود! بله
شهید #ابراهیم_هادی
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی!
#مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر⚠️ لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم😔
🌾 هشتمین کوچه؛
رسیدم به #شهید_محمودوند
انگار شهید پازوکی هم کنارش👥 بود!
پرونده های #دوستداران_شهدا را تفحص میکردند!
آنها که اهل عمل به وصیت شهدا📜 بودند
شهید محمودوند پرونده شان را به #شهید_پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب😢
🌾پرونده های باقیمانده روی زمین🗞
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند، برایشان. #اسم_من هم بود!😭
وساطت فایده نداشت❌
⇜از حرف ⇜تا #عمل! فاصله زیاد بود.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...خودم دیدم که با حالم چه کردم!😭😭
تمام شد...تمام⛔️
از #کوچه پس کوچه های دنیا!
#بی_شهدا❌نمی توان گذشت❌
❣ #شهــــدا_گاهی_نگاهی😔
🌷شهدا همه را صدا میزنند
💥اما #هرکسی نمیشنود🚫
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠خاطرات خودنوشته شهید
🔸صبح موقع بیرون آمدن از خانه🏡 #مامان مثل هر روز تا پشت در ورودی آمد. کلی هم سفارش کرد که #مراقب خودت باش. من این بدرقه کردن های مامان را خیلی دوست دارم❤️
🔹مسیر راه مدرسه🏘 درست از جلوی پایگاه #بسیجی رد می شد که مامان عضو فعال آن بود👌 یاد روزهایی افتادم که کوچک تر بودم، اگر کاری پیش می آمد، می رفتم جلوی در، صدایم را کمی #مردانه تر می کردم و می گفتم: #یاالله. می شه خانم افراز رو صدا کنید.
🔸گاهی خانم ساسانی یا خانم نظری جلوی در🚪 می آمدند، به خاطر شناختی که اخلاق من داشتند، #شوخی می کردند، می گفتند: این صدای مردونه چیه⁉️ تو که هنوز #کوچیکی، یاالله برای چی می گی؟
🔹از همان بچگی خیلی روی ارتباط با #نامحرم حساس بودم💥حالا هم بزرگتر شدم، حساسیتم #بیشتر شده. همیشه از خدا می خواهم, کمک کند که این اخلاقم را #حفظ کنم🙏
📚 #رفیق_مثل_رسول
#شهید_رسول_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ودوم 📖مد
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
3⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وسوم
📖قرآن آخر شب شروع شده بود و تا #صبح ادامه داشت، خمیازه کشیدم «خوابی؟» با همان چشم های بسته جواب داد: نه. دارم گوش میدهم.
- خسته نمیشوی هر شب تا صبح #قرآن گوش میدهی⁉️
📖لبخند زد
+نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند😌
#هدی دستش را روی شانه ام گذاشت. از جا پریدم تو هم که بیداری.
- خوابم نمیبرد. من پیش #بابا می مانم.
تو برو بخواب.
شیفت مان را عوض کردیم. آن طرف اتاق دراز کشیدم و #پدرودختر را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شد.
📖ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد. هدی لیوان خالی کنار دست ایوب را پر از چای کرد☕️ و #سیگار روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت. فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود.
📖ایوب صبح به #صبح بچه ها را نوازش میکرد، انقدر برایشان شعر میخواند تا برای نماز📿 صبح بیدار شوند. بعضی شب ها #محمدحسین بیدار میماند تا صبح با هم حرف میزدند. ایوب از خاطراتش میگفت، از اینکه بالاخره رفتنی است.
📖محمدحسین هیچ وقت نمیگذاشت ایوب جمله اش را تمام کند❌ داد میکشید: #بابا اگر از این حرف ها بزنی خودم را میکشم ها. ایوب میخندید😄
_همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود، من دیگر خیالم از #تو راحت شده، قول میدهم برایت زن هم بگیرم😉 اگر تو قول بدهی #مراقب مادر و خواهر و برادرت باشی.
📖محمدحسین مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب میترسید😰 فکر میکرد وقتی ایوب #مگس را هواپیمای دشمن ببیند، شاید مارا هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را میانداخت روی کولش و از پله های #بیمارستان بالا و پایین میبرد و کمکم میکرد برای ایوب #لگن بگذارم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰اولین #شهید تفحص شده در #شلمچه که بود⁉️👇👇 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣6⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
#بسم_رب_الشهدا🌸
📝#تفحص_نامه
🔰 16 ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه🏚 آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از #چشم های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای 40 ـ 50 روز دیگر #ماند تا دل 💞مادر را به دست آورد.
🔰بیست و #یکم اردیبهشت📅 سال 61 بود و این بار دیگر مهرداد باید می رفت، چند روزی بود که از شروع عملیات می گذشت، #نگاهش بوی رفتن می داد و به دل مادر برات شده بود که این آخرین دیدار میان او و مهرداد است.
🔰عملیات به #خوبی پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر #مفقود شدن مهرداد به مادر رسید.
او برای یافتن #فرزندش همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت.💥
🔰سال ها #گذشت، جنگ ☄تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را #مهیا کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، #سیم خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. معبری پر از مین در مقابلشان خودنمایی می کرد، یاد شب🌙 های عملیات در ذهنشان رژه می رفت، باید دوباره خط شکن می شدند، یک به یک مین ها را خنثی می کردند و مدام به هم تذکر می دادند که #مراقب باشند، نکند مینی منفجر شود.☄
🔰... پیشانی بند #یازهرای مهرداد خودنمایی می کرد، تیر درست وسط پیشانی اش را #نشانه گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن... یک کارت شناسایی، اندکی پول و تکه کاغذی که بر روی آن #نوشته شده بود: اگر #شهید شدم با این شماره... تماس بگیرید و به خانواده ام خبر دهید، #محتویاتی بود که در جیبش یافت شد.
🔰هشت سالی از #شهادت مهرداد می گذشت و او اولین شهیدی بود که پیکر #مطهرش بعد از جنگ در شلمچه پیدا شد.خبر به گوش مادر رسید و انتظار هشت سال و #چهار ماه و 16 روزه اش به پایان رسید. حالا دیگر دلتنگی هایش را به #قطعه 26 بهشت 🌸زهرا(س) می برد و خود را آرام می کرد...
#شهید_مهرداد_سیستانی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
💌#شهیدانہ
🍃شدت خونریزی بسیار زیاد بود،
حتی تو اون لحظات آخر هم #مراقب رفتارش بود و مدام به ما میگفت:
ببخشید خونم روی شما میریزه...
🍃 مدام ذکر #یاحسین و #یازهرا میگفت؛ تا اینڪه پرکشید...🕊
🌹#شهیدحمیدسیاهکالی
🦋#یادشهداباصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ودوم 📖مد
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
3⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وسوم
📖قرآن آخر شب شروع شده بود و تا #صبح ادامه داشت، خمیازه کشیدم «خوابی؟» با همان چشم های بسته جواب داد: نه. دارم گوش میدهم.
- خسته نمیشوی هر شب تا صبح #قرآن گوش میدهی⁉️
📖لبخند زد
+نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند😌
#هدی دستش را روی شانه ام گذاشت. از جا پریدم تو هم که بیداری.
- خوابم نمیبرد. من پیش #بابا می مانم.
تو برو بخواب.
شیفت مان را عوض کردیم. آن طرف اتاق دراز کشیدم و #پدرودختر را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شد.
📖ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد. هدی لیوان خالی کنار دست ایوب را پر از چای کرد☕️ و #سیگار روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت. فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود.
📖ایوب صبح به #صبح بچه ها را نوازش میکرد، انقدر برایشان شعر میخواند تا برای نماز📿 صبح بیدار شوند. بعضی شب ها #محمدحسین بیدار میماند تا صبح با هم حرف میزدند. ایوب از خاطراتش میگفت، از اینکه بالاخره رفتنی است.
📖محمدحسین هیچ وقت نمیگذاشت ایوب جمله اش را تمام کند❌ داد میکشید: #بابا اگر از این حرف ها بزنی خودم را میکشم ها. ایوب میخندید😄
_همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود، من دیگر خیالم از #تو راحت شده، قول میدهم برایت زن هم بگیرم😉 اگر تو قول بدهی #مراقب مادر و خواهر و برادرت باشی.
📖محمدحسین مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب میترسید😰 فکر میکرد وقتی ایوب #مگس را هواپیمای دشمن ببیند، شاید مارا هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را میانداخت روی کولش و از پله های #بیمارستان بالا و پایین میبرد و کمکم میکرد برای ایوب #لگن بگذارم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh