🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه6⃣6⃣ 💠صلوات 🔸رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش، اول خودش را معرفی میکرد. یک
🌷 #طنز_جبهه 7⃣6⃣
😊 #شوخی_حاج_همت
🔸 بچـــههـــا #كسل شده بــودن و حوصله نداشتن .🙁
حـــاجي درِ #گــوش يكي داشت پچ پــچ میکرد و #زيــر_چشمی بــقيه رو مـــيپـــايـيد.
🔹انگار #شيطنــــتش گـل كـرده بـود.😄
حـاجـی رفت بـیرون
با یـــه #عراقیه بـــرگشـت تــو ...
🔸بـــچه ها #دويـــدن دور حاجـــی و عراقیه.
حاجي عراقیه رو ســپرد بــه بچه ها و خـــودش رفــت كنـــار .😉
🔹اونام انـــگار دلشــون مــــي خواست #عقده هاشون رو سر يكی دیگه خالي كنن
ريختــن ســـر عراقيو شــروع كردن بـــه #مــشت و #لــگد زدن بــه اون.
🔸تا خورد #زدنـــش.
حاجـــيم هيــچي نـــمي گــفت.
فـــقــط #نگاه مي كرد.😐
🔹يكــي رفت #تــفنگش رو آوُرد گـــذاشت كنـــار ســَر عـــراقي.
#عراقـــیه رنــگش پـــريد
زبون بـــاز كرد كــه « بـــابـــا، نکنید، #نــكشيدم! مــن از خـــودتونم.»😂😂
🔸و شروع كرد تنــدتند، لــباسايــي رو كه #كـِش رفته بــود كــندن
و #غر_زدن كــه
🔹« حــاجي جــون، تــو هـم بـا ايــن #نقشه هات. نــزديك بــود ما رو بــه كشتـــن بــدي .
حـــالا قیافم شبيه #عراقياس دلــيل نمــيشه كه … »😂😂
بچه ها همه زدن زیـــر #خنده.😁
حاجيــم مي خنديد.😊
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 6⃣8⃣ 🔸چیزی به #عید_غدیر نمانده بود. همه بچه های گردان در تکاپوی آماده کردن محل و دعوت ا
🌷 #طنز_جبهه7⃣8⃣
💠تنبیه رزمنده ....😢
🔸بچه های #گردان_کربلا، مانند دیگر گردان های لشکر 7 ولی عصر (عج ) در منطقه رقابیه جمع شده بودند تا با گذراندن دوره های فشرده، برای #عملیات والفجر مقدماتی آماده شوند .
🔹فرمانده گروهان نجف اشرف، برادر #عباس_پیمانی بود که موقع آموزش بسیار #جدی رفتار می کرد و مدام تذکر می داد تا بچه ها تمام حواسشان به آموزش های او باشد.
🔸اما این حرفها به خرج محمد علی آزادی نمی رفت که روحیه #شادی داشت و یک جا #آرام نمی گرفت .
🔹عاقبت فرمانده گروهان به #ستوه آمد و از سیاست تنبیه😱 علیه محمد علی استفاده کرد. پس محمد علی را از صف #گروهان خارج کرد و چند دقیقه ای بفکر فرو رفت.
🔸در اطراف ما چند راس گاو و گوسفند قرار داشت. ناگهان چهره فرمانده از #فکر_بکری که کرده بود خندان شد و با جدیت به محمد علی گفت :
باید سریع بدوی و دستت را به آن #گاو 🐄 خال خالی بزنی و برگردی !
🔹محمد علی هم بدون هیچ چون و چرایی شروع به #دویدن 🏃🏃 به سمت گاوها کرد. گاوها از دیدن محمد علی که با سرعت به طرف آنها می رفت، #وحشتزده شدند و رو به سمت دیگری در بیابان رم کردند.
🔸محمد علی که #شیطنتش گل کرده بود، مصمم برای اجرای دستور فرمانده با سرعت بیشتری پشت سر گاوها می دوید.
حالا گاوها 🐄🐂🐃 بدو .... محمد علی 🏃 بدو ... 😂😂
🔹بچه ها هر چه سعی کردند جلوی فرمانده با صدای بلند نخندند، نشد که نشد.آنها در حالی که دل خود را گرفته بودند، صدای #قهقهه خنده شان به هوا رفته بود😅😎 😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh