eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه6⃣6⃣ 💠صلوات 🔸رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش، اول خودش را معرفی می‌کرد. یک
🌷 7⃣6⃣ 😊 🔸 بچـــه‌هـــا شده بــودن و حوصله نداشتن .🙁 حـــاجي درِ يكي داشت پچ پــچ میکرد و بــقيه رو مـــي‌پـــايـيد. 🔹انگار گـل كـرده بـود.😄 حـاجـی رفت بـیرون با یـــه بـــرگشـت تــو ... 🔸بـــچه‌ ها دور حاجـــی و عراقیه. حاجي عراقیه رو ســپرد بــه بچه‌ ها و خـــودش رفــت كنـــار .😉 🔹اونام انـــگار دلشــون مــــي‌ خواست هاشون رو سر يكی دیگه خالي كنن ريختــن ســـر عراقيو شــروع كردن بـــه و زدن بــه اون. 🔸تا خورد . حاجـــيم هيــچي نـــمي‌ گــفت. فـــقــط مي‌ كرد.😐 🔹يكــي رفت رو آوُرد گـــذاشت كنـــار ســَر عـــراقي. رنــگش پـــريد زبون بـــاز كرد كــه « بـــابـــا، نکنید، ! مــن از خـــودتونم.»😂😂 🔸و شروع كرد تنــدتند، لــباسايــي رو كه رفته بــود كــندن و كــه 🔹« حــاجي جــون، تــو هـم بـا ايــن هات. نــزديك بــود ما رو بــه كشتـــن بــدي . حـــالا قیافم شبيه دلــيل نمــي‌شه كه … »😂😂 بچه‌ ها همه زدن زیـــر .😁 حاجيــم مي‌ خنديد.😊 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 6⃣8⃣ 🔸چیزی به #عید_غدیر نمانده بود. همه بچه های گردان در تکاپوی آماده کردن محل و دعوت ا
🌷 ⃣8⃣ 💠تنبیه رزمنده ....😢 🔸بچه های ، مانند دیگر گردان های لشکر 7 ولی عصر (عج ) در منطقه رقابیه جمع شده بودند تا با گذراندن دوره های فشرده، برای والفجر مقدماتی آماده شوند . 🔹فرمانده گروهان نجف اشرف، برادر بود که موقع آموزش بسیار رفتار می کرد و مدام تذکر می داد تا بچه ها تمام حواسشان به آموزش های او باشد. 🔸اما این حرفها به خرج محمد علی آزادی نمی رفت که روحیه داشت و یک جا نمی گرفت . 🔹عاقبت فرمانده گروهان به آمد و از سیاست تنبیه😱 علیه محمد علی استفاده کرد. پس محمد علی را از صف خارج کرد و چند دقیقه ای بفکر فرو رفت. 🔸در اطراف ما چند راس گاو و گوسفند قرار داشت. ناگهان چهره فرمانده از که کرده بود خندان شد و با جدیت به محمد علی گفت : باید سریع بدوی و دستت را به آن 🐄 خال خالی بزنی و برگردی ! 🔹محمد علی هم بدون هیچ چون و چرایی شروع به 🏃🏃 به سمت گاوها کرد. گاوها از دیدن محمد علی که با سرعت به طرف آنها می رفت، شدند و رو به سمت دیگری در بیابان رم کردند. 🔸محمد علی که گل کرده بود، مصمم برای اجرای دستور فرمانده با سرعت بیشتری پشت سر گاوها می دوید. حالا گاوها 🐄🐂🐃 بدو .... محمد علی 🏃 بدو ... 😂😂 🔹بچه ها هر چه سعی کردند جلوی فرمانده با صدای بلند نخندند، نشد که نشد.آنها در حالی که دل خود را گرفته بودند، صدای خنده شان به هوا رفته بود😅😎 😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh