eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣3⃣2⃣ 🌷 ✍ به روایتی از هم رزم شهید : 🔹فروردین 66 با محمد برگشتیم منطقه، مراسم صبحگاه بچه ها بود.محمد فرصت رو غنیمت شمرد و رفت برای سخنرانی🎙 🔸می گفت : برادرا ! همینطور که ما برای عملیات احتیاج به تهیه تدارکات و بردن آذوقه و مهمات داریم، همینطور هم احتیاج به تدارکات معنوی داریم☝️ 🔹این توسل ها، این نماز شب ها و این ذکر ها ... این ها آذوقه ی معنوی ماست. اگه اینارو نداشته باشیم، با اولین گلوله دشمن زمین گیر می شیم، چیزی که به ما حرکت می ده، همینه ✌️ 🔸رفتار و سکناتش با قبل فرق کرده بود و حال خاصی داشت می گفت : دیگه تحمل این دنیا رو ندارم.احساس می کنم اینجا جای موندن نیست؛ باید رفت😞✋ ✍ از کتاب: به نام مادرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
توی خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند. حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد. خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه. یه وضعی شده بود عجیب. توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد و گفت: هر جور شده با بی سیم، محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن. خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند. حاجی بیسم را گرفت و با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون. تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت! خدا میدونه نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند. خط را گرفته بودند. عراقی ها را تار و مار کرده بودند. با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود. 🕊🌱 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
'🌿🚶' توی خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند. حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد. خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه. یه وضعی شده بود عجیب. توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد و گفت: هر جور شده با بی سیم، محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن. خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند. حاجی بیسم را گرفت و با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون. تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت! خدا میدونه نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند. خط را گرفته بودند. عراقی ها را تار و مار کرده بودند. با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود. 🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حول یڪ محور بروید یڪ مثال نظامی هم میزد میگفت: ببینید! شبها ڪه می رویم رزم شبانه ‌یک بلدچی جلوی ستون است ‌فقط او راه را می شناسد مابقی افراد حتی فرمانده، ‌پشت سر اوست.. این بلدچی راه را رفته و برگشته اگر تندتر از او حرڪت ڪنیم ‌روی مین می‌رویم! اگر هم عقب تر بمانیم، ‌یا اسیر میشویم یا ڪشته .. ما الان در کشورمان یڪ ‌بلدچی داریم ڪه همه باید ‌پشت سر او باشند! او ڪسی نیست جز رهبر ما ... 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم: برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (س). گفت: شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟ تا فهمید سیدم پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت. یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد. نقطه ضعفش را می دانستم. گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم. از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود  آمده بود دنبالم. با یک برگه مرخصی سفید امضاء. گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر. راوی: سید احمد نواب ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh