🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣7⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 #قبل_از_شهادت_سوخته_بود... 🌷تعريفش را از برادرم كه #همرزم او بود؛ زياد شنيد
2⃣7⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#بی_سیم_چی
سنم كم بود، گذاشتندم بيسيمچي
بيسيمچيِ #ناصر_كاظمي كه فرماندهي تيپ بود.
چند روزي از عمليات گذشته بود و من درست و حسابي نخوابيده بودم. رسيديم به تپهاي 🏜كه بچههاي خودمان آنجا بودند. #كاظمي داشت با آنها احوالپرسي ميكرد كه من همانجا ايستاده تكيه دادم به ديوار و خوابم برد.😴
وقتي بيدار شدم، ديدم پنج دقيقه 🕐بيشتر نخوابيدهام، ولي آنجا كلي تغيير كرده بود.
يكي از بچهها آمد و گفت: «برو نمازهاي قضايت را بخوان.»
اول منظورش را نفهميدم؛ بعد حاليام كرد كه بيست و چهار ساعت است خوابيدهام😯. توي تمام اين مدت خودش بيسيم📞 را برداشته بود و حرف ميزد.
#شهید_ناصر_کاظمی
شادی روحش #صلوات 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران4⃣4⃣ 💠 یک نوع خورش 📌خاطره ای از #شهید_عباس_بابایی🌷 👆عکس باز شود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzad
🌷 #یاد_یاران5⃣4⃣
💠 ازدواج_آسان
📌خاطره ای از
#شهید_ناصر_کاظمی🌷
👆عکس باز شود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران5⃣4⃣ 💠 ازدواج_آسان 📌خاطره ای از #شهید_ناصر_کاظمی🌷 👆عکس باز شود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzade
🔴 #چکمهی_شب_زمستانی
🍃 اولین سال بعد از شهادت شوهرم #زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست.
🍂یک شب پدر شوهرم آمد، خیلی نا آرام گفت: عروس گلم، #ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده؟ گفتم: نه، هیچی
🍃خیلی اصرار کرد. آخرش دید که من کوتاه نمیآیم، گفت: بهت قول داده زمستون که میاد اولین #برف که رو زمین میشینه چی برات بخره؟چشمهایم پر از اشک شد، گریهام گرفت، گفت: دیدی یک چیزی هست، بگو ببینم چی بهت قول داده؟
🍂گفتم: شوخی میکرد و میگفت بذار زمستون بشه برات یک #پالتو و یک نیم چکمه میخرم. این دفعه آقا جون گریهاش گرفت،
🍃نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه میکرد؛ گفت: دیشب #ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت: به منیژه قول دادم زمستون که بشه براش یک #چکمه و یک پالتو بخرم. حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش...
#شهید_ناصر_کاظمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh