eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
مرگ رفتنی است بی صدا و آهسته بی هیچ #موجی بی هیچ #اوجی اما #شهادت کوچی است با آهنگ پر دامنه😍 و سر
3⃣6⃣6⃣ 🌷 🔰پسر کوچکم در خدمت میکرد، وقتی فرمانده اش را میفهمد همانجا او را ترخیص میکند. خبر نداشت از ماجرا فقط زنگ زد☎️ گفت مامان به من مرخصی دادند میتوانم امروز در یزد بمانم و چرخی بزنم بعد بیایم⁉️ 🔰گفتم: نه❌، مواظب بودم پشت تلفن چیزی متوجه ولی شک کرده بود. دوباره زنگ زد پرسید: چه شده؟ چرا گرفته؟ گفتم: هیچی سرما خوردم🤒 تو زود بیا. 🔰باز پرسید از خبر داری، چیزی شده؟ گفتم: نه❌. خواهرم اشاره کرد که بگو شده، من هم گفتم: خبر دادند رضا زخمی شده. رامین وقتی قطع میکند با پدرش تماس میگیرد📞 و به او میگوید: مامان اینطور میگه، چه شده❓ پدرش هم میگوید: شنیده ایم ولی هنوز خبر خاصی ندادند😔. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌸•° ☆ هـر روز صبـ🌤ـح قبـل از آغـازم #نگـاهت و #صـدایت می پیچـد در همهمـه ی #افڪارم ...💭 ☆ #راسـت می گـوینـد تنهــ👌ـا #صـداسـت ڪه میمـاند ... #شهید_محسن_حججی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌹🍃🌹 💠 سرگرم کار بودم که یکی بلند گفت: مادر شروع کرد دورم و تکرار این جمله: مادر حلالم کن گفتم: برای چی؟ گفت: اول کن گفتم: بخشیدمت گفت: مادر چند بار کردم متوجه نشدید، مجبور شدم با صدایتان کنم ببخشید اگر صدایم را روی شما کردم! 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 4⃣2⃣ #قسمت_بیست_وچهارم 📖چ
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 5⃣2⃣ 📖نیت کرده بودیم که اگر خدا به اندازه یک تیم فوتبال هم به ما داد، اول اسمش را محمد♥️ بگذاریم. گفتم بگذاریم ؛ به خاطر خوابم؛ اما تو از کجا میدانی پسر است؟ جوابم را نداد. 📖چند سال بعد که را باردار شدم هم میدانست فرزندمان دختر است. مامان و اقاجون کنارم بودند، اما از این دلتنگیم💔 برای ایوب کم نمیکرد. روزها با گریه مینشستم، شش هفت برگه امتحانی برایش مینوشتم📝 ولی باز هم روز ب نظرم کشدار و تمام ناشدنی بود. 📖تلفن میزد. همین که صدایش را شنیدم، بغض گلویم راگرفت، "سلام ایوب" ذوق کرد😍 گفت: را که میشنوم، انگار همه دنیا را به من داده اند. زدم زیر گریه "کجایی ایوب؟ پس کی برمیگردی؟" -میدانی چند روز است از هم دوریم؟ من حساب دقیقش را دارم؛ دقیقا بیست و پنج روز📆 📖حرفی نزدم. صدای گریه ام را میشنید -شهلا ولی دنیـ🌏ـا خیلی کوچک تر از ان است ک تو فکرش را میکنی. تو فکر میکنی من الان کجا هستم؟ با گریه گفتم: خب معلومه، تو ، من تهران، خیلی از هم دوریم ایوب. -نه شهلا، مگر همان ماهی🌝 ک بالای سر تو است بالای سر من نیس؟ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸خودش برایم تعریف می کرد، برای اینکه پسرش #سیدمحمد را با مسجد🕌 و نماز آشنا و علاقه مند💖 کند، او را ب
هر چند #خزان آمده ⚡️اما #چشمان_تو شمشاد و نگاه تو😍 بهار است 🌼از آبیِ #پیراهنت ساده تر 🌸از خنده هایت😍 زنده تر 🌺از #صدایت زیباتر 🌼از قامتت بلند تر 🌸از خیالت💭 نزدیک تر . . . 🌺 #بهت فکر میکنم ⇜به همین #تازگی ⇜به همین سادگی 🌸 #شهید_عزیزم، #تولدت_مبارک🌸 #هم_اکنون #شهید_سیدرضا_طاهر #سالروز_ولادت🎉🎈 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
امشب🌙 تا می توانی بی بهانه بگو..!! جوری که با شــب در من غرق شود😌 و من از روی دکمه دکمه ی پیراهنت در خانه خانه عطـر آغـوشت💞 غـرق شوم.... با شهید مدافع حرم لشکر سرافراز فاطمیون 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾مادر ام 🥀ثانیه ها🕰 ثانیه های ست انگار روی نگاهت که ازپشت شیشه ای برق میزند،ایستاده ست دلم💓 🌾آغوشت گرم و مهربان🌸مثل همان که تنها محل آرامشم بود پناه هایم 🥀حالابه ستاره ⭐️خیره شوم تا چشمک نگاهت راپیداکنم کجای بیقراری هایم ای کاش فقط و فقط 🌾 یکباردیگر رامی شنیدم که صدایم میزنی و من بی پروا 🦋و با به آغوشت میبرم کاش قاب عکس🖼 هم گرم بود....😔 🌷 نحوه شهادت: درگیری با اشرار 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 5⃣2⃣ 📖نیت کرده بودیم که اگر خدا به اندازه یک تیم فوتبال هم به ما داد، اول اسمش را محمد♥️ بگذاریم. گفتم بگذاریم ؛ به خاطر خوابم؛ اما تو از کجا میدانی پسر است؟ جوابم را نداد. 📖چند سال بعد که را باردار شدم هم میدانست فرزندمان دختر است. مامان و اقاجون کنارم بودند، اما از این دلتنگیم💔 برای ایوب کم نمیکرد. روزها با گریه مینشستم، شش هفت برگه امتحانی برایش مینوشتم📝 ولی باز هم روز ب نظرم کشدار و تمام ناشدنی بود. 📖تلفن میزد. همین که صدایش را شنیدم، بغض گلویم راگرفت، "سلام ایوب" ذوق کرد😍 گفت: را که میشنوم، انگار همه دنیا را به من داده اند. زدم زیر گریه "کجایی ایوب؟ پس کی برمیگردی؟" -میدانی چند روز است از هم دوریم؟ من حساب دقیقش را دارم؛ دقیقا بیست و پنج روز📆 📖حرفی نزدم. صدای گریه ام را میشنید -شهلا ولی دنیـ🌏ـا خیلی کوچک تر از ان است ک تو فکرش را میکنی. تو فکر میکنی من الان کجا هستم؟ با گریه گفتم: خب معلومه، تو ، من تهران، خیلی از هم دوریم ایوب. -نه شهلا، مگر همان ماهی🌝 ک بالای سر تو است بالای سر من نیس؟ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh