⬆️⬆️⬆️
1⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 زورو تو جبهه!!!
🔹جثه ریزی داشت و خوش سیما بود و خوش مَشرَب. فقط یک کمی بیشتر از بقیه #شوخی میکرد. نه اینکه مایه #تمسخر دیگران شود، که اصلاً این حرف ها توی جبهه معنا نداشت. سعی میکرد دل مؤمنان خدا را #شاد کند.
🔸از روزی که آمد، اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد. لباس های نیروها که #خاکی بود و در کنار ساکهای شان افتاده بود، شبانه #شسته میشد وصبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود.
🔹 #ظرف غذای بچهها هردو، سه تا دسته، نیمههای شب خود به خود #شسته میشد.
🔸هر #پوتینی که شب بیرون از چادر میماند، صبح #واکس خورده و برّاق جلوی چادر قرار داشت...
🔹او که از همه کوچکتر و شوختر بود، وقتی این اتفاقات جالب را میدید، میخندید و میگفت: "بابا این کیه که شب ها زورو بازی در میآره و لباس بچهها و ظرف غذا را میشوره؟"
و گاهی هم میگفت: "آقای زورو، لطف کنه و امشب لباس های منم بشوره وپوتین هام رو هم واکس بزنه."
🔸بعد از عملیات، وقتی "علی قزلباش" شهید شد، یکی از بچهها با گریه گفت:" بچهها یادتونه چقدر قزلباش #زوروی گردان رو مسخره میکرد؟
زورو خودش بود و به من قسم داده بود که به کسی نگم."
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh