eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 6⃣5⃣ 💠تو که مهدی رو کشتی ... 🔸 #آقا_مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه د
🌷 ⃣5⃣ 💠 نزديك نیا 👐😬 🔹 عراق پا تک شدیدی 💥 زده بود و من هم شدم و برای بردن عقب، چون آتش شدید بود از زرهی استفاده کردند. 🔸درِعقب نفربر را باز کردند و دیدم که هم ترکش خورده و پایش را روی سکو که برای نشستن بود دراز کرده؛ من هم سوار شدم و در را بستند. 🔹جای نشستن نبود وقتی راه افتاد بخاطر که میداد نتوانستم خودم را کنترل کنم و مرتب روی پای کمال می افتادم. 😰 🔸 شده بودم و نمیدانستم باید چکار بکنم، کمال بیچاره فریادش بلند بود و می گفت چکار می کنی؟ 😡 با هر بدبختی بود به خط عقب رسیدیم و آمد و هر کدام ما را به راهی بردند. 🚑 🔹همینطور فکر کمال بودم و از خدا میخواستم دوباره ببینمش تا از او 🙏 بگیرم تا اینکه از بیمارستان جندی شاپور اهواز به ورزشگاه تختی آوردنم. 🔸تعداد زیاد بود و حتی روی زمین هم پتو پهن کرده بودند و بچه ها دراز کشیده بودند، تا اینکه گروه گروه سوار ماشین بکنند و به امیدیه ببرند و با منتقل کنند. 🔹وقتی بین مجروحین قرار گرفتم، سراغ کمال را گرفتم. او را پیدا کردم و برای گرفتن حلاليت به سمتش حرکت کردم. 🔸وقتی به او رسیدم بنده خدا داشت مرا نگاه می کرد و را می پرسید. نمیدانم چه شد، دنیا پیش چشمم سیاه شد و کردم. وقتی به هوش آمدم در بیمارستان تهران بودم. 🔹بعد از چند وقت که حالم بهتر شد، بچه های هم اتاقی گفتند توی اتاق بغل دستی هستند رفتم سری به آنها بزنم. در اتاق باز بود. تا وارد اتاق شدم کمال مرا دید و گفت بازم تو 😱 بابا حلالت کردم برو تو اتاقت. 🔸مثل اینکه تا ما را نکشی دلت نمی گیره! جواد و مابقی بچه ها زدن زیر خنده، آخه من آن روز روی کمال بیچاره غش کردم و سَرم خورده بود توی دماغش و دماغش هم شکسته بود😂 🔹می گفت تو عادت داری روی من خراب بشی، تو را خدا نزدیک من نشو حرفت رو از همان دور بزن می شنوم .😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
روز سوم عمليات بود. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر،‌ يك حاج آقاي روحاني آمد.نماز عصرراايشان خواند.مسئله‌ي دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجي #غش كردو افتاد. ضعف كرده بود و نمي‌توانست روي پا بايستد🚫.سرُم به دستش بود وگوشه‌ي سنگر نشسته بود.بادست ديگر بي‌سيم📞 را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت مي‌كرد؛‌خبر مي‌گرفت و راهنمائي مي‌كرد.اين‌جا هم ول كن نبود. #شهید_ابراهیم_همت @shahidNazarzadeh