💠امام خامنه ای حفظه الله:
🌺رمضـ🌙ـان ماه انابه است، ماه #توبه است.
🔸توبه یعنی↰ برگشت از راه #غلطی كه ما با گناهان🔞 خود، با غفلتهای خود، آن راه را رفتیم.
🔹معنای #انابه این است كه↰ توجه👌 به خدای متعال پیدا كنیم برای حال و #آینده.
🔸گفتهاند #فرق بین توبه و انابه این است كه
↫توبه مربوط به #گذشته است
↫انابه مربوط به #حال_وآینده است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞❄️💞🍃💫 ❄️💞🍃💫 💞🍃💫 🍃💫 💫 ⚜بسم رب الزهرا سلام الله علیها. 🏴🔆ان شاءالله این #شهید عزیز واسطه خیر برای هم
9⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🥀🌸#شهیدیکهاهلبیتبراش یههفتهعزاداربودن
🔰یه بنده #خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به #شهدای مدافع حرم گیر میداد ...همش میگفت رفتن #بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه و به ریش ما #بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول💵 میرن #خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت #شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت #شهید محسن حججی خبرساز شد
🔰 و همه جا پر شد از عکس🖼 و اسم مبارک این #شهید شبی 🌙که خبر شهادت #شهید_حججی رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد #شهید_حججی گفت بغض گلومو فشار میداد و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود
🔰 اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم #چشمام گرد شد چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از #شهیدحججی داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده #باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه 😭کرد. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما #شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت :
🔰 اون شبی 🌟که از #خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار #تختم نشست به اون زیبایی🌷 کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم #حضرت_ابوالفضل علیه السلام هستن سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن گفتم آقا چه #غلطی کردم
🔰 من، چه خطای #بزرگی از من سر زده آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای #شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ⁉️ یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای #بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست تموم بدنم میلرزید و #صدای گریه😢 هامون فضای مغازشو پر کرده بود بمیرم برای #غربت و عزتت #محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی💔
روحت شاد و یادت گرامی
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
چوپانی گله اش را به صحرا برد
🐑🌿.
وقتی به درخت گردوی تنومندی رسید🌳🥜،از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان طوفان سختی در گرفت.
باد،#شاخه ای🪵 را که چوپان روی آن بود
به این طرف و آن طرف می برد.
چوپان خواست از درخت پایین بیاید
که ترسید مبادا بیفتد و دست و پایش بشکند🪨🍁.
مستاصل شد و در آن حال زار گفت:
خدایا! گَله ام نذر تو،اگر از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه ی #قویتری دست پیدا کرد و جای پای محکم تری یافت☘.
آنگاه گفت: خداوندا! تو که راضی نمی شوی زن و بچه ی من از #ننگی و خواری بمیرند و تو تمام گله را صاحب شوی؟
نصف #گله را به تو می دهم و نصف دیگر هم برای خودم…
قدری پایین تر آمد.
وقتی که نزدیک تنه ی درخت رسید گفت: خدایا! نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟آنها را خودم نگهدای می کنم،
در عوض کشک و پشمش را به تو می دهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره #چوپان هم که بی مزد نمی شود.
پس کشکش مال من،پشمش مال تو.
وقتی باقی تنه را سُر خورد و پایش به زمین رسید🌿،
نگاهی به آسمان کرد و گفت: مرد حسابی!
چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول مان یک #غلطی کردیم.
غلط زیادی که جریمه ندارد..!
عهدی که در طوفان با #خدا می بندیم،
در آرامش #فراموش نکنیم☺️🖇...
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh