eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
#سیره_شهدا🌹 وقتی میخواست به #فقیری کمک کند، پول را به ما می‌داد تا به آن شخص بدهیم. اینطوری هم ما را به کمک کردن #تشویق میکرد و هم خودش گرفتار #ریا نمیشد. #شهید_ابراهیم_هادی🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📚 👈خدای هدایت کننده یا خدای روزی دهنده؟ 🔹پسری و نیک سیرت اما فقیر به دختری رفت. پدر دختر رو به پسر کرد و گفت تو و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم. 🔸چندی بعد پسری اما به خواستگاری همان دختر رفت. پدر دختر با ازدواج کرد و در مورد اخلاق پسر گفت ان شاءالله خدا او را می کند. 🔹دختر گفت پدر، مگر خدایی که هدایت می کند با خدایی که روزی می دهد فرق دارد؟ 👌حکایت بعضی از ما همین است خدا را هم تا جایی قبول داریم که باشد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا 🖋📚 یک روز #ظهر همه در خانه جمع بودیم و مشغول ناهار خوردن، #فقیری زنگ خانه را به صدا درآورد، 🍃🌺 او بدون کوچکترین مکثی و بی هیچ حرفی بلند شد، #غذای_خودش را برد داد دم در و گفت:♥️ «اینو بدین بهش من نون و پنیر می خورم»😊 #شهید_مجید_پازوکی🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣4⃣8⃣ 🌷 🔰جمکران بودیم؛ اردوگاه . یکی از روحانیان را دست انداختیم. با حالت استرس تندتند باهاش حرف می‌زدم😁 بنده‌خدا هاج‌و واج نگاهم می‌کرد😨 وارد شد و گفت: میگه من تازه‌مسلمونم تازه اومدم جایی رو بلد نیستم🚫 زنم گم‌شده! 🔰حاج‌آقا دستم را گرفت و برد طرف که برایم کاری بکند. خیلی دلواپس شده بود💗. به دوروبری‌ها می‌گفت که خوبیت ندارد برای این مایه بگذارید که احساس غربت نکند. به من دلداری می‌داد: غصه نخور❌! اینجا مملکت ! 🔰اصلا حواسش نبود که همه را به می‌گوید. من هم حالت غمگین☹️ به خودم گرفته بودم. هم همراهم می‌آمد👥 و ترجمه می‌کرد. آقای رسید. وقتی دید این حاج‌آقا خیلی خودش را به آب و آتش می‌زند گفت: که من از بچه‌های م هستم. 🔰حاج‌آقا باور نمی‌کرد😅 به آقای خلیلی می‌گفت: که الان وقت شوخی نیست❌ آقای خلیلی به من گفت: فارسی حرف بزن ببینم! در همان اردو باهم رفتیم و نماز امام‌زمان📿 خواندیم. 🔰تشنه شد. گفت که بیا برویم بیرون نوشیدنی🍹 پیدا کنیم. ورودی مسجد🕌 دست‌فروشی و نوشابه می‌فروخت. بهش گفتم: بیا بریم از مغازه بخریم. گفت: نه این هم کاسبه بذار یه قرون💰 گیرش بیاد. 🔰دوتا دوغ خرید🍶. تا آمدم باز کنم گفت که دوغ باید خوب به‌هم بخورد؛ . همان لحظه سروکله پیدا شد👤. محسن دست کرد توی جیب‌هایش. از حرکت انگشتانش احساس کردم تار عنکبوت ها🕸 را لمس می‌کند. 🔰با چشمانش👀 بهم فهماند که تو بهش کمک کن. با لب‌ولوچه‌ی آویزان☹️ گفتم: من از تو آس و پاس ترم. وقتی شد به فقیر گفت: من فقط همین یه دونه دوغ رو دارم؛ به کارت میاد⁉️ طرف سری کج کرد و . 🔰محسن خندید😄 که دوغت را تکان بده تا بخوریم. چندقدم جلوتر فقیر دیگری جلوی راهمان سبز شد👥 بهش گفتم: مثل اینکه امروز باید بخوری! از آن روز به بعد سر هر ماجرایی به هم می‌گفتیم: رو باید خوب به‌هم بزنی😂! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh