eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تربیت صحیح تا اسم بابام را شنیدم، بلندشدم و ایستادم کم مانده بود ازخوشحالی بال در بیاورم به دقت حرف های جناب سرهنگ را گوش می دادم نمیدانم بابام از آن طرف چه گفت که او جواب داد«چشم حاج آقا حتماً، حتماً... شما باید ببخشین به هر حال وظیفه ایجاب می کرد».... گوشی را که گذاشت رو کرد به من و گفت:«خوشحال باش سرباز کوچولو» «برای چی؟» گفت:«می خوایم با هواپیمای بعدی بفرستیمت.» زیاد معطل نشدم هواپیمای بعدی آمدتو باند فرودگاه ،من و خیلی های دیگر سوار شدیم. نزدیک ظهررسیدیم فرودگاه اهواز، همین که پیاده شدم چشمم افتاد به آقای خلخالی ۱ از دور داشت می دوید و می آمد طرف من،تازه متوجه گرمای هوا شدم، خورشیدانگار از فاصله ای نزدیک می تابید همان اول کار، احساس می کردم پوست صورتم دارد می سوزد. آقای خلخالی رسید سلام کردم جواب داد و احوالم را پرسیدگفتم:« من اومدم الان هم نمی دونم کجا برم؟»خندید و گفت::« پدرت هم برای همین به من زنگ زد که بیام این جا و تو رو ببرم پهلوش.» دستم را گرفت با هم رفتیم پای یک تویوتا، خودش نشست پشت فرمان، سوار که شدم راه افتاد. رفتیم تو شهراهواز و از آن جا هم رفتیم به یک پادگان، دیرم می شد کی پدرم را ببینم، شروع کردیم به گشتن از این اتاق به آن اتاق و از این ساختمان به آن ساختمان، دست آخر تو یک زیر زمین پیدایش کردیم با چند نفر دیگر هم دور هم نشسته بودند، تا مرا دید،بلند شد آمد طرفم، چهره ی صمیمی اش،تمام وجودم را گویی یکدفعه آرام کرد با خنده گفت:«تو این جا چکارمی کنی پسرم؟» پاورقی ۱ - ایشان سالها در جبهه ها بود و اکنون نیز در لباس مقدس سپاه مشغول خدمت می باشد ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh