eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تربیت صحیح همه چیز برام تازگی داشت حتی روستای متروکه ای که نزدیک غروب رسیدیم آن جا، ما جزو اولین ها بودیم که وارد روستا شدیم،غیر از خانه های کاه گلی و نیمه خراب، تک و توکی هم خانه ی سالم و پا بر جا به چشم می خورد،بعضی ها رفتند تو همان ها و بعضی ها هم چادر می زدند. یک خانه ی دو طبقه بود که ظاهر سالمی هم داشت. چند تا بسیجی رفتند توش، داشتند جا خوش می کردند که یکی از دوست های بابام رفت سروقتشان گفت:« بیاین ،پایین، باید یک جای دیگه برای خودتون جفت و جور کنید.» یکی شان پرسید: «برای چی؟» گفت: «ناسلامتی این تیپ مسؤولی هم داره، این جا باید ساختمان فرماندهی بشه.» بیچاره ها زود شروع کردند به جمع کردن وسایلشان، یکهو دیدم بابام اخم هاش رفت توهم، رفت نزدیک و به رفیقش گفت: «چرا این حرف رو زدی؟ فرماندهی یعنی چی؟!» خیلی ناراحت حرف می زد رو کرد به بچه های بسیجی و ادامه داد:« نمی خواد بیاین بیرون همین جا باشین.» رفیقش گفت: «پس شما چی حاج آقا؟» «خدا برکت بده به این همه چادر» بسیجی ها آمدند بیرون،گفتند:«مگه می شه حاج آقا که شما تو چادر باشین و ما این جا؟ اصلا حواسمون به شما نبود باید ببخشین» بالاخره هم بابام حریفشان نشد، همان جا را ساختمان فرماندهی کردند. ولی بسیجی ها را نگذاشت بیرون بروند. گفت:« این خونه برای ما بزرگه شما هم می تونین ازش استفاده کنید.» مابین رزمنده،ها یکیشان خیلی باهام شوخی می کرد و هوای مرا داشت اسمش «علی درویشی» بود. خدا رحمتش کند او هم مثل بابام تو عملیات بدر شهید شد همان اولین برخورد یک کمپوت به ام داد و گفت: «حالا که اومدی جبهه، هی باید کمپوت و کنسرو بخوری.» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh