#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_پنجاه_پنجم
.
.
روبه روی حرم ایساده بودیم
برای عرض سلام
همه گریه میکردن
گریه که نه هق هق میزدن
حسین هم تو حال. خودش بود تا حالا ندیده بودم اینجوری اشک بریزه
بعد چند دقیقه دعا خوندن و عرض سلام راهی هتل شدیم تا نمازظهر برگردیم برای زیارت
به دستام که از چادر زده بود نگاه. کردم یجوری شدم
حلما_حسین قبل این که بریم هتل بریم من یه ساق. بگیرم
حسین_ساق میخوای چیکار🤔
حلما_ببین دستام معلومه دوست. ندارم اینجوری
حسین_من قربون تو خواهرم چقدر. خانوم شدی 😍بریم
_پدرجون شما با بقیه برید من باحلما بریم خرید داره میایم بعدا
پدر جون_باشه پسرم
از جمع فاصله گرفتیم رفتیم سمت مغازه ها جالب بود اکثرن فارسی بلد بودن
یه ساق و یه گیره روسری خریدم که راحت باشم زیر چادر
رفتیم داخل هتل
.
.
.
خطامون خاموش بود به وای فای هتل وصل شدیم با مامان بابا صحبت کردیم
خبر دادیم که رسیدیم
کلی دلتنگی کردن
بعد یه استراحت کوتاه اماده شدیم بریم حرم به نماز ظهر برسیم
مانتوی بلند مشکیمو ساقمم زدم روسری مشکیمم با گیره بستم جوری که گردی صورتم فقط مشخص بود
مادرجون_حلما دخترم بریم؟
بقیه پایین منتظرن
حلما_بریم جیگرمن امادم😊
مادرجون_هزار ماشالا چقدر ناز شدی
خدا حفظت کنه ایشالا. همینجوری بمونی
حلما_😂ایشالا بریم دیر شد
.
.
.