eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مردےآسمـــــانے🕊🌷 🔹من #محمدتقی را از همان دوران خردسالی ودوران مدرسه📚 می‌شناختم و بعدها باهم در #آ
💢شهید سالخورده در حال #کمک به پدر و مادر ، برای برداشت محصول کشاورزی🌾 🗓تابستان ۹۳ #شهید_محمدتقی_سالخورده🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺🍃 گفتم کجا⁉️ گفتا #دمشق ↫گفتم چرا؟ گفتا که عشــ❤️ـق گفتم وَ کِی، گفتا که #حال ↫گفتم بمان😢 گفتا م
3⃣6⃣1⃣1⃣ 🌷 💠دوست دارم گمنام وغریب جان دهم  🔰شهید تاجبخش در روزهای پیش از مقدار قابل توجهی پول💰 به عنوان قرض الحسنه به یكی از دوستان👥 داده بود و وقتی آن شخص پول را به وی برگرداند، دقیقا با اعزامش🚌 به سوریه همزمان شده بود. او هم بلافاصله آن را پرداخت كرد✅ 🔰شهید تاجبخش همیشه به دنبال بود، و وقتی فهمید كه مقبره چهار شهید گمنام🌷 گتوند در حال تعمیر و بازسازی⛏ است، به بنده گفت: كه تمام هزینه های این را تقبل می كنم به شرطی كه تا زنده ام این مساله فاش نشود❌ 🔰زمانی كه كار مرمت مقبره به پایان رسید، مقدار قابل توجهی پول باقی مانده بود، هنگاهی كه پول💷 را به او پس دادم، اظهاركرد: ' من این را كرده ام و پس نمی گیرم❌ 🔰زمانی كه می فهمید كسی از بچه های هیات یا كاری یا مشكلی دارند، اجازه استراحت به خودش نمی داد🚷 و به دوستان می شتافت. عشق به و اطاعت بی چون و چرای شهید از امر ولی فقیه✊ در قول و فعلش قابل مشاهده بود.  🔰این سرباز مخلص عرصه و شهادت🌷 در حیطه ی كارش نیز زبانزد بود و در زمان تصدی پایگاه بسیج در مسجد🕌 هرگز از موقعیت و امتیازی كه در دست داشت، بهره برداری نكرد🚫 با وجود عشق و علاقه ای💖 كه به حضور در عرصه دفاع از حریم اهل بیت(ع) داشت، اعزام خود را به خاطر برادرش به تعویق انداخت.  🔰پس از كسب اطلاع از اعزام شهید تاجبخش به در آخرین مكالمه ای كه با شهید داشتم👥 به او گفتم: قرار بود ، چی شد⁉️ گفت: ان شاءا... به كوری چشم دشمنان اسلام و مسلمین، بیشتر باقی نمانده است.  راوی: حیدرزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰خستگی‌ناپذیر 🔸دوکوهه مسئول پیشتیبانی بود و کارش سخت و #پرتحرک بود از هشت صبح⏰ تا هشت شب #خادمی بود
0⃣7⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰از روز اولی که رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش🙂 بود. با خیلیا فرق داشت. و متکبر نبود❌ خودش برای رفاقت👥 قدم جلو میذاشت. 🔰اصلا هم چیزی رو به دل💗 نمیگرفت خیلی داشت، غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست💔 و تا اونجایی ک در بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری میکرد. 🔰اگه کسی ناراحت بود، حتی شده ! با موتور🏍 میرفت دنبالش و میبردش بیرون. طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت داشته! و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود👌 🔰عین یه بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از داره پشتمون بود💪 خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد☺️ یکی از شبـ🌙ـهای قبل از رفتنش، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره🚷 ولی اون آماده رفتن بود. 🔰 دفاع از حرم رو میدونست میگفت: حالا ک در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه. گفت: ناراحت نباش! من برمیگردم😔 بهش گفتم تو همه کاراتو کردی که بری، از وابستگی ها و دل بستگی هات💞 دل کندی، حتی دادی رفیقت، هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه جمع میکنی. بعد به من میگی برمیگردی⁉️ 🔰از اون های همیشگی به لباش اومد. طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم. انگار یه خداحافظی👋 بود😭 یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو🚫 و . 🔰دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم📵 تا روزی ک رسید. اون لحظه فقط یادمه ک همه رو صدا میکردم😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹شهید زاهدپور و همرزمانش👥 در شهر #حلب سوریه با تکفیری های👹 داعش درگیر شدند و تعدادی زخمی و #شهید می
🔹روز #شهادت حضرت معصومه (س) خدام، پرچم حرم🚩 را به منزل #شهید اوردند وخانواده شهیدزاهدپور🌷 میزبان #خادمان حضرت معصومه شدند. 🔸یکی ازخدام بنام آقای قلی ازهمرزمان👥 #شهیدزاهدپور بود. او درآن مراسم روحانی از ویژگیهای بارز شهید یاد کرد، ازخنده و شوخ طبعیهایش😅 از #نمازشب ها و راز و نیازش، ازمهارت وتخصصش👌 🔹از اینکه #فرمانده گردان صحن شد و ازهمه غم انگیزتر💔 صدای درخواست #کمک شهیدزاهدپور در بیسیم📞 بود که هنوز در گوش همرزمش طنین انداز است😔 #شهید_اسماعیل_زاهدپور 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
انــدوه #چشمانت سرشتِ کدام قصیده بـود⁉️ که این چنیـن می لرزاند 💓 روزگار #مرا... #شهید_مصط
🍃🌺🍃🌺 🌴ما یک ماشین #پاترول سفید داشتیم🚙 و هر کس که این ماشین را می‌دید به ما #خرده می‌گرفت که الان زمان پاترول نیست #خرج دارد... 🌴وقتی این حرف‌ها را شنید گفت: ماشینی در جوی آب افتاده بود و او با این #پاترول آن را بیرون کشیده است👌 🌴ماشین یکی از همسایه‌هایمان🏘 در مسیر شمال خراب شده بود. #مصطفی با پاترول این ماشین را حدود 90 کیلومتر #بکسل کرد تا بجای مطمئنی برسند. 🌴میگفت: که می‌خواهد با این ماشین به بقیه #کمک کند. گفت: خدا این را به ما داده تا بتوانیم برای کمک به دیگران استفاده کنیم✅ به روایت: همسر #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹چنگ برپیراهن #یوسف بزن دیوانه‌ وار✊ 🔸ای زلیخا #عشق اگر رسوا نسازد عشــ♥️ــق نیست..
🔹آقا مرتضی، خودشان، 10روز در #پل‌دختر بودند. با 15 نفر #بسیجی آنجا حضور داشتند. من هم دو سه روز رفتم، واقعاً از جان و دل کار می­کردند👌 گِل، مثلاً تا یک متر، خانه‌های مردم را گرفته بود، بعضی­ها ناراحت و عصبانی بودند، فحش هم که می­دادند، ایشان کاری نداشت، با خنده توجیه می­کرد😅 که ما آمدیم کمک­تان کنیم. 🔸اگر کمکی از دست­مان برمی ­آید، بگویید، اگر نه که باز ما #کمک­تان می­کنیم، چندین نفر👥 از همان‌ها خودشان آمدند کمک کردند. 🔹کرمی‌‌: چندین بار پیش خودم گفته بودند که «ما نمی­میریم❌ حتماً #شهید می­شویم». ایشان از بچه­ های محله کهنز بودند. #شهید_سجاد عفتی، #شهید_محمد_آژند و #شهید_مصطفی_صدرزاده از دوستان💞 و هم­ محلی ­هایش بودند، در یک پایگاه، بزرگ شده بودند. 🔹آنها #شهید شدند، ایشان هم قطعاً باید این مسیر را می‌رفت🕊 اگر نمی­رفت که نامردی بود. ایشان بعنوان مستشار نظامی در دفاع از #حرم هم حضور داشتند #شهید_مرتضی_ابراهیمی🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣6⃣ #قسمت_شصت_ودوم 📖 #وص
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣6⃣ 📖از ایوب هر کاری بر می اید. هر وقت از او میخواهم هست. حضورش👤 فضای خانه را پر میکند. مادرش امده بود خانه ما و چند روزی مانده بود. برای برگشتنش پول💰 نداشت، توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم _ابرویم را حفظ کن، هیچ در خانه ندارم✘ دوستم امد جلوی در اتاق + بیا این اتاق، یک چیزی پیدا کردم 📖امده بود کمکم تا ها را جمع کنیم. شش ماهی بود که بخاری را تکان نداده بودیم. زیر فرش یک دسته اسکناس💷 پیدا کرده بود. ابرویم را حفظ کرد. 📖توی امتحانهای کمکش کرد. برای خواستگارهایی که هدی از همان نوجوانیش داشت به خوابم میامد و راهنمایی میکرد👌 حتی حواسش به هم بود. 📖یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمدحسین شب جمعه ای ببرد مسجد🕌 یادش رفت. صبح سینی را دادم به محمدحسن و گفتم بین ها بگرداند. وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود. یک نگاهش به حلوا بود و یک نگاهش به من👀 📖-مامان میگذاری همه اش را بخورم؟ +نه مادر جان، این ها برای است که چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند شانه اش را بالا انداخت _خب مگر من چه ام است⁉️ خودم میخورم، خودم هم اش را میخوانم 📖چهار زانو نشست وسط اتاق و همه ها را خورد. سینی خالی را اورد توی اشپز خانه _مامان فاتحه خیلی کم است. میروم برای بابا بخوانم. شب ایوب توی خواب، سیب ابداری🍎 را گاز میزد و میخندید؛ فاتحه و نماز های محمدحسن به او رسیده بود😍 📖از تهران تا تبریز خیلی راه است. اما وقتی دلمان گرفت💔 و هوایش را کردیم می رویم سر . سالی چند بار میرویم تبریز و همه روز را توی وادی رحمت میمانیم. بچه ها جلوتر از من میروند. اول سر مزار میروم تا کمی ارام شوم اما باز دلم شور میزند 📖چه بگویم؟ از کجا شروع کنم⁉️ ......... 🖋 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷بیست وسوم اسفندماه سالگرد شهادت #سردارمخلص وبی ریای دفاع مقدس، دل داده ی #حضرت_زهرا سلام الله علیها
✍‍ 🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️ 🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! 🔰و چه است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو ؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با شد؟! 🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید. 🔰تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم؟ 🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با (ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. رفته رفته شبیه معشوق💖 می‌شود و تو چه خوب شکل شدی. 🔰سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته. 🔰سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا‌‌.دعایمان کن شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔 🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، گرد قدم‌هایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند. ✍نویسنده: زهرا قائمی 🗺محل دفن: بهشت رضا 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
صدای دربی سیم📞 بلند شد من .... تیـ💥ــرخوردم .... دارم حسینی می شوم😭 عبدالله، عبدالله، مشتاق محمود، محمود، مشتاق من بشدت مجروح💔 شدم، بفرستید. من دارم حسینی می شوم. تانکها و نیروهای دشمن😈 خانه زرد رااشغال کرده اند وضعیت خونه زرد🏚 خیلی هست. تمام تلاش‌ها انجام گرفت تا کمکی بفرستیم. خونه زرد کاملا در دشمن وتمامی راههای دسترسی به آن توسط دشمن مسدود🚫 شده بود. درتمامی خطوط تماس📞 درگیری های سنگین وجود داشت. محور خانه زرد به تونل دوقلو🏘 یکی از ترین معابر وصولی بود که تمام تلاش دشمن برای رسیدن به بود. مقاومت رزمندگان ورشادتهای شهیدان🌷 وجانبازان و.... مانع⭕️ از دستیابی سریع دشمن به اهدافش شده بود. ، هم دراثر شدت مجروحیت درکنار یار و دوست باوفایش به شهادت رسید😔 متاسفانه بدلیل شرایط سخت منطقه، پیکرهای شهیدان⚰ سیدرضا طاهر و حسین مشتاقی در ، ماند. شهید طاهر بعد پیکرشون برگشت و شهید مشتاقی بعد شهادت🕊 روحشان شاد و راهشان پررهرو باد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰شهید فریدونی🌷 بعد از چهارمین دوره شرکت در ماموریت‌های نبرد علیه داعشی‌های ملعون، در منطقه ، جنوب شرقی سوریه در اثر اصابت خمپاره💥 در ساعت 18 روز 13 خرداد ماه مصادف با شب شهادت حضرت علی (ع) به رسید. 🔰خیلی بود و در عین سادگی بسیار پرکار و فعال بود و هدفش رضایت دل حضرت آقا♥️ بود. در سوریه فعالیت چشمگیری داشت به حدی که او را به اسم✔️ می‌شناختند. مدت دو سال با آقا بودم و او را می‌شناختم و آن موردی که طی این مدت با همدیگر بودیم و دیدم، روحیه جهد و تلاش💪 بیش از حد این آدم بود که دست بچه‌ها را می‌گرفت. 🔰مثلا در دوره اگر بچه‌ها آسیب می‌دیدند، کم می‌آوردند یا خسته😓 می‌شدند سریع می‌رفت و دست بچه‌ها را می‌گرفت و یا بار آن‌ها را می‌گرفت و می‌کرد. آقا مهدی، هر کاری در گردان بود را انجام می‌داد👌 و برای او نوع کار فرقی نمی‌کرد و یک روحیه خاصی داشت. 🔰وقتی بچه‌ها ثبت نام کردند📝 و قرعه کشی کردند برای ،  با توجه به روحیه مهدی☺️ می‌دانستیم که طبیعتا یکی از کسانی که پیگیری و می‌کند به سوریه برود مهدی است. "روحیه مهدی" سبب شد که شهید شود🕊 و ما متعجب نیستیم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ ↲به روایت همسرشهید 6⃣ 💟روزای اول یه روز دستمو گرفت و گفت: خانومی بیا پیشم بشین کارِت دارم. گفتم: بفرما آقای گلم☺️ من سراپا گوشم. گفت: ببین خانومی همین اول بهت گفته باشمااا، کار خونه رو تقسیم میکنیم☝️ هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی 💟گفتم: آخه شما از سر کار برمیگردی خسته میشی. گفت: حرف نباشه! حرف آخر با منه! اونم هر چی تو بگی. من باید بگم 😄 واقعاً هم به قولش عمل کرد. از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی، شروع میکرد کردن 💟مهمون که میومد، بهم میگفت: شما بشین خانوم از مهمونا پذیرایی ميکنم. فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن: خوش به حالت خانوم. آقای مهدی، واقعاً یه مرد واقعیه♥️منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم 💟واسه زندگی اومده بودیم . با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود. ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود. سر کار که میرفت میشدم. بر که میگشت میفهمید، با وجود خستگی میگفت: نبینم خانومی من دلش گرفته باشه هااا😉 پاشو حاضر شو بریم بیرون. میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم 💟اونقدر و بگو و بخند راه مینداخت که همه اون ساعتایی که کنارم نبود هم جبران میکرد و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل😍 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_سید_حمید_تقوی_فر روایتی از دوست شهید 🔰 #صبح_جمعه که بیدار می شد، غسل جمعه می کرد می رفت امام
🥀 ●کنارشهرک محل زندگیمان باغ سبزے کاری بود،هر ازگاهی" "بہ آنجا سَری میزد بہ پیرمردی کہ آنجا مشغول کار بود میکرد،یکبارازنماز جمعہ برمیگشتیم کہ گفت: بنظرت سَری بہ پیرمردسبزی کار بزنیم از احوالاتش با خبر بشیم؟!مدت زیادی بود کہ به خاطر جابجایے خبری ازاو نداشتیم. زمانیکہ رسیدیم پیرمرد بیل زدن بود حاج حمیدجلورفت بعداز احوال پرسی،بیل را از او گرفت مشغول بیل زدن شد،پیرمرد سبزے کار چند دستہ بہ حاج حمید داد. ●سبزیها را پیش من آورد وگفت:این سبزیها را بجاے دست مزد بہ من داد. گفتم:ازخانمم میپرسم اگر نیاز داره بر میدارم.گفتم: نہ سبزی احتیاج نداریم. در ضمن شما هم کہ فی سبیل اللّه کار کردی.بعدازشهادتش یکی ازهمسایہ ها به پیرمردگفتہ بود کہ حاج حمید شده. ●پیرمرد با گریہ گفته بود من فکرکردم اون آدم است که بہ من کمک میکرد. اصلاً نمیدونستم شغلی بہ این مهمی داره و سپاهہ... ✍راوی: همسر شهید 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰خوابی که خبر از شهادت مهدی را داد 🔸دو روز مانده به #شهادت مهدی مادر بزرگش خوابی می بیند. وی در این
2⃣0⃣3⃣1⃣ 🌷 📿مادر شهید: 🍁 از بچگی فردی بود و هیچ وقت گریه نمی‌کرد، طوری بود که من گمان کردم مشکلی دارد که گریه نمی‌کند اما دیدم نه، او فقط می‌زند. خیلی زود راه افتاد و اولین کلامی که به زبان آورد «شهیدم کن» بود طوری که مادربزرگش تعجب می‌کرد که زبانش با این کلمه باز شده است. 🍁از پولش چیزی برای خود پس‌انداز نمی‌کرد و همیشه آن را به دیگران می‌کرد و  با ارتباط عاطفی زیادی داشت. 🍁هر كسي با هر منش و رفتاري اگر با او ارتباط برقرار مي كرد، با او مي شد. مهدي مي گفت كه شايد اين رفتار و اين اخلاق من خودش را بگذارد و از راه اشتباهي كه انتخاب كرده اند برگردند. مهدي در جذب حداكثري داشت. 🍁او پای ثابت مکتب آیت الله حق شناس بود، یه روز به‌ همراه تعدادی از دوستانش به‌ دیدن آیت‌الله رفته‌ بودند که آیت‌الله از بین دوستانش، فقط به‌ مهدی یک داده و گفته‌ بود اشک‌هایی😭 که برای امام‌ حسین ‌(ع) می‌ریزی را با این دستمال پاک‌ کن و آن‌ را نگه‌دار تا در کفنت بگذارند. 🍁در يك جلسه كه مهدي در محضر استاد مي‌رود، آيت‌الله ‌حق‌شناس تا او را مي‌بيند به مي‌افتد. دوستانش تعجب مي‌كنند كه چرا استاد گريه مي‌كند و چه رازي بين او و مهدي وجود دارد؟ و هيچ‌كسي نمي‌دانست كه مرد خدا در چهره آفتاب سوخته شاگردش، نور را مي‌بيند. مهدي همه راز و نيازش با امام حسين(ع) بود. 🍁مهدی همیشه به‌ جز روزهای‌ عید لباس‌ مشکی⚫️ به ‌تن‌ داشت و معتقد بود که بعد از مصیبت (‌س) باید همیشه‌ عزادار بود، در آخر نیز به‌ توصیه خودش تربت و دستمال‌ اشکش را در کفنش گذاشتند. راوی:مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔻 واقعی باید کار انجام دهد، یا کاری اجتماعی‌ای که نتیجه‌اش سیاسی باشد👌 🔻کسی که به فقرای آمریکا👹 کمک کند، اما به نظام سلطه که تولیدکنندۀ است کاری نداشته باشد، به نظام سلطه و تثبیت فقر کمک کرده👿 ⚠️آنچه شنیده شود! 🔻سوال: در حال حاضر اگر کسی بخواهد با ارتباط برقرار کند، جنس فعالیت‌هایی که باید انجام بدهد، چیست؟❓ ➖اگر ما می‌دانیم اصل کاری که حضرت خواهند کرد، حکومت است و که حضرت خواهند کرد در عرصه سیاست خواهد بود، حتی آن عدالت هم که می‌دهیم، همین رویکرد را خواهد داشت. ایشان قدرت را در خدمت برقراری عدالت قرار می‌دهد.💪 ➖اگر سیاسی با حضرت داشته باشیم و انتظارمان یک انتظار سیاسی باشد، جنس انتظار ما به گونه‌ای خواهد بود که اگر می‌خواهیم برای مقدمه‌سازی کنیم، یا خودمان را به حضرت ولیعصر(ع) مقرب کنیم،😍 باید کار سیاسی و اجتماعی کنیم؛ کار اجتماعی‌ای که نتیجه‌اش سیاسی است. ➖ کار که نتیجه‌اش سیاسی نیست هم داریم؛ مثل این که کسی به آمریکا برود و به فقرا کند و با نظام سلطه و سلطه‌گرانی که این همه ددمنشی دارند😡 و این همه ظلمی که می‌کنند، کاری نداشته باشد، بلکه به نظام سلطه بگوید🗣 که تو هر چه جنایت بکنی، ما این جا مردم را می‌دهیم تا تو به حیات خودت ادامه بدهی. این‌ها کارهای و مردم‌دوستانه‌ای😇است که نه تنها ضدنظام سلطه که تولیدکننده فقر و است، نیست؛ بلکه به نظام سلطه و درنتیجه به تثبیت و توسعۀ فقر کمک می‌کند.😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh ⚘⎘༗
🌷شهید نظرزاده 🌷
مراسم عزاداری #بین_شبهای_قدر وایام #شهادت_امیر_المومنین علی(علیه السلام) 💺سخنران: حجت الاسلام صابر
🔺باسلام وآرزوی قبولی طاعات وعبادات🔻 📌 برای برگزاری مجلس در ایام شهادت علی(علیه السلام) به مبلغ یک میلیون و پانصد هزار تومان نیاز داریم ⛔️ حتی با مبلغ کم هم میتوانید در این امر خدا پسندانه باشید 👌 و ثواب والایی ببرید 😊 ♨️ چنانچه تمایل به دارید😇 درخدمت شما بزرگواران هستیم🔹 6037701156779453 علیرضا دهقان دهنوی-بانک کشاورزی 💳 🔴ضمنا چنانچه وجوهات به حدنصاب برسد مابقی وجوهات صرف امورات ومجالس بعدی هیئت می شود هیئت محبان جوادالائمه(علیه السلام) 🌷🍃🌷🍃 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 باعرض سلام وادب🙋‍♂ خدمت خیرین محترم 😍 ♨️️درظهرعید#غدیر (پنجشنبه۷مرداد) برنامه برگزا
بقول استادسیداحمددارستانی🎙 ای کاش عظمت رومیدانستیم 💪 وحداقل مثل مسیحیان که از یک ماه قبل ازمیلادمسیح👌 به استقبال آن میروندمانیزازیک ماه قبل ازعیدغدیربه استقبال آن میرفتیم😍 وخودرابرای این جشن بی نظیر آماده میکردیم 😊🌹 بیاید دست به دست هم بدهیم🤝 برای احیاء اکبرعیدغدیرخم.☺️ بیایم همه درحد توانمون کنیم ومبلغ غدیر باشیم ان شاءالله چند برابرش رو برمیگردونن))😇💚
🔺باسلام وآرزوی قبولی طاعات وعبادات🔻 📌 برای برگزاری مجلس عزاداری سیدوسالارشهیدان (علیه السلام)دردهه اول ماه محرم به مبلغ تومان نیاز داریم ⛔️ حتی با مبلغ کم هم میتوانید در این امر خدا پسندانه باشید 👌 و ثواب والایی ببرید 😊 ♨️ چنانچه تمایل به دارید😇 درخدمت شما بزرگواران هستیم🔹 6037701156779453 علیرضا دهقان دهنوی-بانک کشاورزی 💳 🔴ضمنا چنانچه وجوهات به حدنصاب برسد مابقی وجوهات صرف امورات ومجالس بعدی هیئت می شود 📅زمان برگزاری مجلس: ازدوشنبه(۱۸مرداد)بمدت۱۰شب-ساعت۲۰:۴۵ 🚪مکان برگزاری مجلس: ؛حجاب۲۱بیت شهیدنظرزاده(علامت پرچم) باحضورخواهران وبرادران هیئت محبان جوادالائمه(علیه السلام) 🌷🍃🌷🍃 @ShahidNazarzadeh
♨️ سلام خدمت همه شما عزیزان با اینکه جا موندیم 😔 از اما اباعبدالله (ع) 😍 هنوز در دلمون هستن و حواسشون به ما هست😊 انشالله رو برپا کردیم در مزار شهدای گمنام تا بار دیگر مارو به امام حسین(ع) برسونن و کمی از غم دوری کم کنن 😭 برای هرچه با شکوه تر موکب بچه های امام حسن (ع)😍 به شما عزیزان 👌 نیازمندیم شمایی که جاموندید و دلتون توی راه کربلاست 😢 سهم هر نفر ۴۰ هزار تومان سهم شما چقدره از اباعبدالله و گره گشا حضرت رقیه (س) بگیریم 😊 انشالله که مورد قبول حق و اباعبدالله و مادر بزرگوار ایشان قرار بگیره 🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♨️ سلام خدمت همه شما عزیزان با اینکه جا موندیم 😔 از اما اباعبدالله (ع) 😍 هنوز در دلمون هستن و حواسشون به ما هست😊 انشالله رو برپا کردیم در مزار شهدای گمنام تا بار دیگر مارو به امام حسین(ع) برسونن و کمی از غم دوری کم کنن 😭 برای هرچه با شکوه تر موکب بچه های امام حسن (ع)😍 به شما عزیزان 👌 نیازمندیم شمایی که جاموندید و دلتون در راه کربلاست 😢 سهم همه ۴۰۰۰۰ تومان سهم شما چقدره از اباعبدالله و گره گشا حضرت رقیه (س) انشالله اجرتون رو بگیرید 😊 انشالله که مورد قبول حق و اباعبدالله و مادر بزرگوار ایشان قرار بگیره 🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد : _انشاءالله بازم میان. و عباس یال و ڪوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود ڪه جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد : _این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های موصل و تڪریت جمع ڪردن ڪه امروزم خدا رحم ڪرد هلیڪوپترها سالم نشستن! عمو ڪنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید : _با این وضع، چطور جرأت ڪردن با هلیڪوپتر بیان اینجا؟ و عباس هنوز باورش نمیشد ڪه باهیجان جواب داد : _اونی که بهش میگفتن و همه دورش بودن، یڪی از فرمانده‌های ایرانه. من ڪه نمیشناختمش ولی بچه‌ها میگفتن ! لبخند معناداری صورت عمو را پُر ڪرد و رو به ما دخترها مژده داد : _ فرمانده‌هاشو برای به ما فرستاده آمرلی! تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد به خاطر ما خطر ڪرده و با پرواز برفراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند ڪه از عباس پرسیدم : _برامون اسلحه اوردن؟ حال عباس هنوز از خمپاره‌ای ڪه دیشب ممڪن بود جان ما را بگیرد، خراب بود ڪه با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره درحیاط خیره شد و پاسخ داد : _نمیدونم چی آوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن! حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم ڪه خبر آوردند میخواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند. عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم ڪلام این میڪند ڪه ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم ڪردند. غریبه‌ها ڪه رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسش‌گرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی ڪه حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند : _این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با خمپاره میڪوبیمشون! سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان ڪه رسید با رشادتی عجیب وعده داد : _از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیڪ شده، فقط دعا ڪن! احساس ڪردم حاج قاسم در همین یڪ ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین ڪاشته ڪه دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میڪشید، ولی دل من هنوز از وحشت داعش و ڪابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی ڪه سرعباسم را بریده ببینم. بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راڪتی ڪه روی‌سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرش گلوله‌های تانڪ را میشنیدیم ڪه به قصد حمله به شهر، خاڪریز رزمندگان را میڪوبید، اما دلمان به گرم بود ڪه به نشانه مقاومت بر بام همه خانه‌ها "پرچم‌های سبز و سرخ یاحسین" نصب ڪرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام حسن﴿؏﴾ پرچم سرخ {یا قمر بنی هاشم﴿؏﴾}افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را نمیدانستم ڪه دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم ڪنج همین مقام بود، جایی ڪه عصرروزعقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه میسوختم. چشمان محجوب و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و حالا چشمم به هوای حضورش بی‌صدا میبارید ڪه نیت ڪردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را "حسن" بگذاریم. ساعتی به افطار مانده، از دامن امن امام دل ڪَندم و بیرون آمدم ڪه حس ڪردم... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔺باسلام وآرزوی قبولی طاعات وعبادات🔻 📌 برای برگزاری مراسم شهادت امام جواد علیه السلام به کمک های مالی شما عزیزان نیازمندیم . حتی با مبلغ کم هم میتوانید در این امر خدا پسندانه باشید 👌 و ثواب والایی ببرید 😊 ♨️ چنانچه تمایل به دارید😇 درخدمت شما بزرگواران هستیم🔹 6274-1211-9671-7243 حسین شایسته میرزا زاده 💳 🔴ضمنا چنانچه وجوهات به حدنصاب برسد مابقی وجوهات صرف امورات ومجالس بعدی هیئت می شود ••هِیئَت مُحِبانٖ جَوْادُ الاَئِمِهٰ(علیه السلام)•• 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚩در_محضر_شهدا مسولیت و بر عهده ماست . امروز متعال به ما کرده ، داده ، عالم تر شدیم ، بیشتری داریم ، بدانید که دشمن را شکست خواهیم داد ، نکنید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✳️ می‌دانی «الله اکبر» یعنی چه؟ 🔻 ابراهیم می‌گفت: می‌دانی یعنی چه؟ یعنی خدا از هرچه که در داری بزرگ‌تر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمت‌تر است. یعنی هیچ‌کس مثل او نمی‌تواند من و شما را کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سخت‌ترین شرایط ما را کمک می‌کند. برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط، به‌خصوص وقتی در قرار گرفتید فریاد بزنید: الله اکبر! و خودش نیز در عملیات‌ها با همین ذکر، حماسه‌های بزرگی آفریده بود. می‌گفت: «با بیان این ذکر شما زیاد می‌شود.» 📚 کتاب ۲ 📖 صفحه ۱۳۰ ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠شهید مدافع حرم « » از رزمندگان و فعالان رسانه‌ای مقاومت اسلامی در جبهه سوریه بود که مهرماه در «حلب» سوریه به شهادت رسید🕊🌷 🔰در یکی از روزهای بسیار سرد زمستان❄️ یکی از کودکان به سوی مکانی که رزمندگان و مجاهدان در آنجا جمع بودند رفت و در آنجا با شهید «علاء حسن نجمه» روبرو شد. آن کودک👦 از شهید «علاء» خواست تا در مقابلِ مقداری غذا🥘 به آنها در تمیز کردن خانه‌ی شان کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣6⃣ #قسمت_شصت_ودوم 📖 #وص
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣6⃣ 📖از ایوب هر کاری بر می اید. هر وقت از او میخواهم هست. حضورش👤 فضای خانه را پر میکند. مادرش امده بود خانه ما و چند روزی مانده بود. برای برگشتنش پول💰 نداشت، توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم _ابرویم را حفظ کن، هیچ در خانه ندارم✘ دوستم امد جلوی در اتاق + بیا این اتاق، یک چیزی پیدا کردم 📖امده بود کمکم تا ها را جمع کنیم. شش ماهی بود که بخاری را تکان نداده بودیم. زیر فرش یک دسته اسکناس💷 پیدا کرده بود. ابرویم را حفظ کرد. 📖توی امتحانهای کمکش کرد. برای خواستگارهایی که هدی از همان نوجوانیش داشت به خوابم میامد و راهنمایی میکرد👌 حتی حواسش به هم بود. 📖یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمدحسین شب جمعه ای ببرد مسجد🕌 یادش رفت. صبح سینی را دادم به محمدحسن و گفتم بین ها بگرداند. وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود. یک نگاهش به حلوا بود و یک نگاهش به من👀 📖-مامان میگذاری همه اش را بخورم؟ +نه مادر جان، این ها برای است که چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند شانه اش را بالا انداخت _خب مگر من چه ام است⁉️ خودم میخورم، خودم هم اش را میخوانم 📖چهار زانو نشست وسط اتاق و همه ها را خورد. سینی خالی را اورد توی اشپز خانه _مامان فاتحه خیلی کم است. میروم برای بابا بخوانم. شب ایوب توی خواب، سیب ابداری🍎 را گاز میزد و میخندید؛ فاتحه و نماز های محمدحسن به او رسیده بود😍 📖از تهران تا تبریز خیلی راه است. اما وقتی دلمان گرفت💔 و هوایش را کردیم می رویم سر . سالی چند بار میرویم تبریز و همه روز را توی وادی رحمت میمانیم. بچه ها جلوتر از من میروند. اول سر مزار میروم تا کمی ارام شوم اما باز دلم شور میزند 📖چه بگویم؟ از کجا شروع کنم⁉️ ......... 🖋 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh