#دلنــوشتـــــــــه📝
دستت را میگذاری روی #مرزی_ترین نقطه وجودت 💗
یک #حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن🌱...
#سلام می کنی
چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود😍...
بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور #نگاه_مهربان امام رضا😌
و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا میگیرد...
زیر لب زمزمه می کنی #یاضامن_آهو یا غریب الغربا حواست به من هست⁉️
دلتـ❤️ را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح #امام_رضا...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣2⃣1⃣ به یاد #شهید_سعید_علیزاده🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣9⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰دوشنبه بود. همه خانه برادرمان🏡 جمع بودیم. #جاےخالےسعید بدجور توی ذوق مان می زد. باسعید تماس گرفتیم☎️ سرحال بود و #شوق از صدایش می بارید.با همه مان صحبت کرد. همه می پرسیدند کی می آیی⁉️
🔰سعید این بار بر خلاف دفعات قبل، خیلی روشن و واضح گفت: #پنج_شنبه میام. با من هم صحبت کرد. بین حرف هایش بی هوا گفت: شاید دیگه #برنگردم. اگه برنگشتم هوای #مادر رو داشته باشین😔
🔰خون توی رگ هایم منجمد شد😨 و حس از دست و پایم رفت. آن قدر حالم به هم ریخت که همه #متوجه_شدند. حالا همه اصرار می کردند که بگو #سعید چه گفت⁉️
🔰هر طور بود با جواب های بی سر و ته و سربالا #راضی شان کردم ولی وجودم آشوب بود💗 حجم این دل آشوبه آن قدر زیاد بود که تنهایی تاب تحملش را نداشتم🚫 ولی جرات بازگو کردنش را هم #نداشتم.
🔰همه آماده بودیم. #مادر کلی تدارک دیده بود.
گل💐 سفارش داده بود. میوه و شیرینی خریده بود و یک گوسفند🐑برای #قربانی کردن جلوی پای سعید آماده کرده بود.
🔰سعید به وعده اش #عمل_کرد. گفت پنج شنبه می آیم. سرِ حرفش بود. بعد از 56 روز انتظار، او را پیچیده در پرچم سه رنگـ🇮🇷 با نام " #شهید" که بر پیشانی بلندش نشسته بود برای مان آوردند. بدون این که دیگر از #نگاه_مهربان و #خنده های دلنشین او خبری باشد😭
راوی:برادر شهید
#شهید_سعید_علیزاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
این را برای #نگاه_مهربان یك دوست♥️ نوشته ام...
وقتی نگاهم می کنی
#حسی درون وجودم شکفتن آغاز می کند🌱
حسی که نمی دانم چیست
💥اما
می دانم #التیام می گیرد این دل با داشتنش💗
منطقه عمومی #خرمشهر
شلمچه ، دی ماه ۱۳۶۵، رزمندگان لشکر ۳۲ انصارالحسین در عملیات کربلای پنج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh