eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🐚🕊🐚🕊 در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود. #شهید_سیدمرتضی_آوینی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzade
7⃣3⃣2⃣ 🌷 🔹با این که تعداد هایی که داشت از حد توانایی های یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمیکردیم 🔸با آن که من هم در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً کاری داشت و سه فرزندمان هم به عهده مان بود. وقتی من می گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می برد. 🔹من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم. جالب است بدانید که اکثر را در این دوران، در همین صف ها انجام می داد. تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به باز نمی کرد. خلق خوشی داشت. از من خیلی خوش خلق تر بود. شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#رفیق علیرضا می گفت: اگه یکم دیر بیام سر مزارش، میاد به خوابم و #گلایه میکنه. هر وقت #گرفتاری تو زندگیم پیش میاد، میام مزارش ... همین پارسال #بچه_ام مریضی سختی گرفت ... هرچی دکتر بردیم فایده نداشت. اومدم سر مزار علیرضا بهش گفتم: تو پیش #خدا #آبرو داری؛ #دعا_کن بچه ام خوب بشه ... خیلی سریع بچه ام خوب شد ... منبع : #شهید_علیرضا_کریمی؛ #کتاب_مسافر_کربلا، صفحه ۸۵ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
انتشار فیلم پیاده روی شهید حسین معز غلامی در طریق کربلای معلی #شهید_حسین_معز_غلامی 🌷 #مدافعان_حرم #
هیئتی که داشتیم بعضی موقع ها #اراذل محل هم‌ میومدن من همیشه ازاین موضوع #ناراحت بودم ولی #حسین حتی کوچک ترین خرده ای به اونا نمیگرفت و باهاشون خیلی خوب برخورد میکرد ... یه روزی که بهش #گلایه کردم گفت: اتفاقا همین ها #واجبه که بیان هیئت؛ امام #حسین (ع) کار خودش میکنه و کاری که باید بشه میشه... #شهید_حسین_معز_غلامی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
تکه یخی که #عاشق ابرِعـذاب می شود سرقرار عاشقی همیشه #آب💧می شود چه کرده ای تـو با #دلمـ❤️ که از #تو پیش دیگران #گلایه هم که می کنم  #شعر حساب می شود☺️ #شهید_ابراهیم_هادی #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_الیاس_چگینی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔻راوی: همسر شهید 🔰تصمیمش را گرفته بود. به من گفت اصل کار هستی، اگر اتفاقی برایم بیافتد 👈تویی که باید بار ها را به دوش بکشی، اگر نباشی نمی روم🚷 من هم گفتم کسی نیستم که شما را از این راه کنم. 🔰همیشه در دوران جوانی با خودم فکر می کردم💭 این سعادت را نداشتیم که در حضور داشته باشیم وقتی صحنه های جنگ💥 را در تلویزیون📺 نشان می دادند نگاه می کردم و می خوردم و گریه می کردم که ای کاش ما در آن زمان بودیم و قدمی بر می داشتیم. 🔰وقتی موضوع پیش آمد و تصمیمش را با من در میان گذاشت کمی به خاطر بچه ها نگران😥 بودم ولی خودم نداشتم. برای دخترم نگران بودم که خیلی پدرش را دوست💗 داشت. موضوع را که مطرح کردم گفت: راضی کردن با من، گفت: در هر کاری توکلت به خدا باشد، من هم دیگر چیزی نگفتم. 🔰به خودم آمدم و زدم که تو همیشه می خواستی در میدان عمل باشی و اینجا میدان عمل💪 است. این شد که همان کوچکم که بهانه اش بچه ها بودند نیز از بین رفت💥 🔰تا الان یک لحظه و یک بار اتفاق نیافتاده🚫 است که کنم، با وجود دلتنگی ای که دارم اما نگفته ام چرا رفت. خبر را شنیدم خدا را شکر کردم، در دور و اطراف و خانواده مان شهیدی🌷 نداشتیم و الیاس خانواده شد. 🔰همیشه به خودم می گفتم این چه کسانی هستند که به این درجه🏅 رسیده اند، فکر می کردم💬 خیلی دور و باشند. این اتفاق که برای همسرم افتاد برای من شد، ایشان خودش هم آرزوی شهادت🕊 داشت، برایش دعا می کردم و می گفتم خدایا به خانواده، مرگ جوان نده ولی اگر خواستی بدهی هر زمان که بود اشکالی ندارد☺️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣3⃣#قسمت_سی_سه 💢از او در مى گذرد اگر چه از #همو_ضربه
📚 ⛅️ 4⃣3⃣ 💢این ، دل💗 ابن سعد را مى لرزاند و ناخودآگاه فریاد مى کشد: دست بردارید از خیمه 🏕ها.و همه پا پس مى کشند از ها و به مى پردازند.حسین دوست دارد به تو بگوید:خواهرم به خیمه برگرد. اما اش دیگر یارى نمى کند. و تو دارى کلام نگفته اش را کنى ، اما زانوهایت تو را راه نمى برد.مى دانستى که کربلایى هست ، مى دانستى که خواهد آمد. آمده بودى و مانده بودى براى همین روز. 🖤اما هرگز گمان نمى کردى که تا بدین حد و باشد. مى دانستى که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت... و بر محمل سفر خواهد کرد... اما گمان نمى کردى... که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از او این همه داوطلب داشته باشد....شهادت ندیده نبودى . مادرت کبرى و پدرت على مرتضى و برادرت حسن مجتبى همه هنگام سفر رخت پوشیدند. 💢چشمت با و ضربت و خون ناآشنا نبود. این همه را در و بازوى مادر، فرق سر پدر و طشت پیش روى برادر دیده بودى اما هرگز تصور نمى کردى که دامنه تا این حد، باشد.تصور نمى کردى که بتوان پیکرى به آن قداست را آنقدر تیر باران☄ کرد... که شکل به خود بگیرد.مى دانستى که روزى از روز اباعبداالله نیست . 🖤این را از ، و از خود شنیده بودى... اما گمان مى کردى که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز على ، کمى سخت تر باشد یا خیلى سخت تر.... اما در مخیله ات هم نمى گنجید که ممکن است جنایتى به این در اتفاق بیفتد... و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند. به همین دلیل این سؤ ال از دلت مى گذرد که چرا آسمان🌫 بر زمین نمى آید و چرا کوهها🏔 تکه تکه نمى شوند... 💢مبادا که این سؤ ال و ، رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد. زینب! دنیا به آخر نرسیده است . به ابتداى خود هم بازنگشته است . اگر چه یک صدا مویه مى کنند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الماء. و خدا به مهدى منتقم اشاره مى کند و مى گوید: انى اعلم ما لا تفعلون. ✨ اما این به ابتداى عالم نیست . 🖤این بلندترین تاریخ است. حساسترین مقطع آفرینش است . خط استواى خلقت است . حیات در این مقطع از زمان ، دوباره متولد مى شود و تو نه فقط شاهد این جدید که قابله آنى . پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن ! صبور باش و و رى مخراش ! صبور باش و و کار خلق پریشان مکن.بگذار با دست و پاى خونین از قتلگاه بیرون بیاید، سر برادرت را با افتخار بر سر دست بلند کند... 💢و به دست خولى و زیر لب به او بگوید:_✨یک لحظه چهره او و صورت او آنچنان مرا به خود کرد که داشتم از غافل مى شدم . اما به خود آمدم و کار را تمام کردم . این سر! به امیر بگو کهکار، کار من بوده است.... بگذا ر این ندا در آسمان 🌫بپیچد که : _✨قتل الامام ابن الامام(17) 🖤اما حرف از فرو آسمان نزن! سجاد را ببین که چگونه مشت بر زمین مى کوبد... و هستى را به آرامش دعوت مى کند. را ببین که چگونه بر سرکائنات فریاد مى کشد که_✨این منم حجت خدا بر زمین !و با دستهاى لرزانش تلاش مى کند که ستونهاى آفرینش را استوار نگه دارد. ات را از دست مده زینب ! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است . اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روى تو زانو زده اند... 💢و تو را به صبورى دعوت مى کنند. این تمامى پیامبران خداوندند که به تسلاى دل مجروح تو آمده اند. جز اینجا و اکنون ، زمین کى تمام پیامبران را یک جا بر روى خویش دیده است.این صف اولیاست ، تمامى اولیاءاالله و این خود محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) است . پیامبر خاتم است که در میانه معرکه ایستاده است ، را در دست گرفته است و اشک مثل باران🌨 بهارى 🌸بر روى گونه هایش فرو مى ریزد. 🖤 یا جداه ! یا رسول االله ! یا محمداه ! این حسین توست که...نگاه کن زینب ! این خداست که به تو آمده است.خدا!... ببین که با فرزند پیامبرت چه مى کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه مى آورند؟ ببین که نور على را... نه . نه ، شکوه نکن زینب ! با خدا شکوه نکن ! از خدا نکن . فقط سرت را بر روى شانه هاى آرام بخش خدا بگذار و هاى هاى گریه کن. خودت را بسپار. ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♨️ کمی به قبایمان بر بخورد... 👈 روزگاری استاد فکری، همیشه بر مدار حق، و بصیر، مردی با و دوستان انقلاب در میان ما بود همانکه همیشه خار چشم دشمنان بود و قبل از آنکه رهبری دستور بدهند وارد میدان میشد و یک تنه به تمامی شبهات پاسخگو بود و خود را در آماج تمامی تهمت ها و ناسزا ها قرار میداد تا مبادا رهبری احساس غربت کند و اسلام تنها بماند. 👈 حال که امروز پیام رهبری را می بینیم که دعوت از فعالین عرصه ی فکر می کند یاد او را گرامی میداریم و از تمامی متفکرین، فلاسفه و فقها و اساتید این عرصه داریم که چرا شما را در میدان نمی بینیم؟ 👈 چرا منشانه و مصباح مرام این روزها در کف دانشگاه ها و مساجد غوغا به پا نمی کنید؟ 👈 با بیانیه دادن ها و موضع گرفتن ها مشکلات جوانان ما حل نمی شود، باید پاسخگوی سؤالاتشان بود در وسط میدان مبارزه، چه با تبیین و چه با مناظره. 👈 الان که به همه ی ما دستور داده اند باید احساس وظیفه کنیم و آنچه که باید انجام دهیم، متفکرین به میدان بیایند و مستمعین و کاردار های فرهنگی فضا را برای گفتگو آماده کنند. خدایا قسمت ما کن کمی بودن را...🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh