7⃣9⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
👈 #شهید_محسن_حججی❤️🕊
💠 پیگیـر #شهــادت بــود ...
🔹محسن #پیگیـری خاصے براے شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمیخواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمیرفت...
🔸روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود کہ بروم؟» گفتم: «محسن، یڪ جای ڪارِت #گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: #مـادرم راضی نیست!»
🔹من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا #رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمیرود. ولے با مادرش کہ صحبت ڪردیم، میگوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای #مـادر افتاده و گریه شدید ڪرده که از #گریهاش پاهای ایشان #خیس میشده است.
🔸به مـادر #التماس ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی #عزیز میشوم مادر.»
✍ راوی : جناب حمید خلیلی
( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی )
#شهید_محسن_حججی🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾همه گویند #از_سر گذشت 💥اما من گویمت چگونه از #دلـ❤️ گذشت؟! 🌾ای کسی که مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء
برشےاز #ڪتاب ســــربلنــد❤️
هر وقت ڪارش جایی #گیر مےکرد☝️ و تیرش به سنگ میخورد😞، زنگ میزد که برایش قرآن بخوانم☺️.
داشتم غذا درست میکردم😊، زنگ میزد که: مامان یه #یـــس برام بخون☺️کارم رو رها میکردم و مینشستم جَلدی برایش میخواندم.
میخواست #زمینیرا که پدرش بهش داده بود، بفروشد و جای دیگری خانه بخرد🏡.چهل سورهی #حشر برایش نذر کردم❤️سیهشتمی را که خواندم به فروش رفت.
وقتی میآمد خانهمان و میدید دارم #قرآن میخوانم😃، به خانمش میگفت😒: ببین مامانم داره قرآن میخونه که #شهید نشم💔😔
خون خونش رو میخورد😔 و میگفت:همین که میان اسمم رو بنویسن برای سوریه، خط میزنن😭 میگن #حججے نه.
گریه میکرد😔 و میگفت: نکنه کسی رفته و چیزی گفته،بابا حرفی نزده باشه؟!💔😔
راوے:مادرشهید
#شهید_محسن_حججی💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به #کربلا را تعریف می کرد،
#ای_شهید
🔴این روزها عجیب #دلم
به سیم خاردار های دنیــ🌍ـا!
#گیر کرده است...
دستم را بگیر😔
#شهید_رضا_کارگر🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#رفقا
دست ما را هم بگیرید🤝
که #پاهایمان
بدجور #گیر است
در گِلِ این دنیاے🌍 دست و پا گیر...
#شهدا_گاهی_نگاهی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطراتشهدایی
گفتم: دارم از استرس میمیرم
√گفت: یہ #ذڪر بهت میگم هر بار #گیر ڪردی بگو، من خیلی قبولش دارم: √گرهیڪار ِمنم همین باز ڪرد (آخہ خودشم بہ سختـی اجازهی خروج گرفت)
گفتم: باشہ داداش بگو،
√گفت: تسبیح داری؟
گفتم: آره،
√گفت: بگو "#الهی_بالرقیہ سلام الله علیها"...
√حتمـا سہ سـالہی ارباب نظر میڪنہ، منتظرتم و قطع ڪردم
چشممو بستم شروع ڪردم:
#الهی_بالرقیہ سلاماللهعلیها
#الهی_بالرقیہ سلاماللهعلیها...✨
۱۰تا نگفتم ڪہ یهو گفتن: این پنج نفـر آخرین لیستہ، بقیہاش فـردا‼️،
توجہ نڪردم همینجور ذڪر میگفتم ڪہ یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترڪید با گریہ رفتم سمت خونہ حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درستشد،
√اشڪ تو چشمش حلقہ زد و گفت: "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...💔
مدافع حرم
#شهیدحسینمعزغلامے
#السلامعلیکیااباعبدالله
#السلامعلیکیارقیهبنتالحسین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh