#بادهی_ناب
یه ذکرِ عجیب:)...
امامصادق{ع}فرمود:
«هر کس گناهی کند
هفت ساعت از روز به او مهلت داده میشود؛
پس اگر سه مرتبه گفت:
"أستَغفِرُ ٱللّٰهَٱلّذیلاٰ إِلٰهَإلّا هُوَٱلحَیُّٱلقَیُّوم"
آن گناه را ثبت نمیکنند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــ💛✨ــــــــــــــــــــــــ
- ازقولِ #مرحوم_ملااحمد_نراقی
:࿐❁❥༅••┅┄
❬أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج❭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚📖
شیخ رجبعلـی خــیاطــ میگفتــ :
"من همیشه که نماز می خواندم ،
نماز امــام زمــان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)،
نماز جــعفر طــیار و ...
حاجتــی را از خــدا می خواستم ...
یک بار گفتم هیچ حاجتــی نخواهم
و برای خود خــدا نمازی بخوانم "
"تو بندگــی چو گدایان به شرطــ مزد نکن
که خــواجه خود روش بنده پروری دانــد"
شیخ رجبعلی همان شبــ خوابــ دید .
در خوابــ به او گفتند :
" چـــرا دیــر آمـــدی ؟ "
یعنـــی تو باید سی سال پیش به
فکـــر این کار می افتادی ،
حالا بعد از یکــ عمر نــماز خواندن به این
فکر افــتادی که نــماز بخوانــی بدون اینکه
مزد و حاجتــ از ما بخواهــی ...
#کمی_تفکر🖇🌿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌱از سه اشک بترسید :
🔸اشک يتيم
🔸اشک مظلوم
🔸اشك پدر و مادر
اگر سبب ريختن
اشک يكی از اينها بشوید ؛
دری از درهای جهنم
را برويتان باز كرده اید🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔺 کلامی از علما
⭕️ آیتالله بهجت
❓معنای سجده؟؟
#کلام_علما
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴همچنان ایستاده اند تا ما بمانیم .
🔹مرزبانانِ گمنام ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•°~🌸🕊
اینجوریهکهمیگن
"الرفیقثمالطریق"...🌱
حواستونباشهکیو
واسهرفاقتانتخابمیکنید♥️(:
#رفآقتتاشهآدت✌️🏽
#حاج_قاسم #ابومهندس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•°~🌻✨
اجابتقبلازدعاست؛
یهوقتنگیدهرچیدعامیکنیممستجاب
نمیشه!
اگرخدانمیخواستشمانمیتونستیددعاکنید؛
وقتیباحالدعاباخداحرفمیزنیم،
اینروخداخواستهکهنصیبماشده..!💛
#حاجاسماعیلدولابۍ🌿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌#شھیدانہ
✍️ شجاعت
▫️خریدمان، از یک دست آینه شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت! برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد! گفت: چه کسی را گول میزنیم؟ اگر قرار است مجلسمان را این طور بگیریم، پس چرا خریدمان را آنقدر ساده گرفتیم؟ تو از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم. با اینکه برای مراسم، استاندار، جمعی از متمولین کرمان آمده بودند، همان شام سادهای که تهیه شده بود را داد! حمید میگفت: شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست؛
شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را که خلافِ رسم و رسومِ به غلط جا افتاده است، انجام بدهی...
📚 دو نیمه سیب
🌹#شهید_حمید_ایرانمنش
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸🍃
✨#ڪلام_شھید
"شما مانند یک ماهی که قدر آب را نمیداند،قدر #ولایت_فقیه را نمیدانید!"
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢تصویر مهدی احمدی سرباز مرزبانی که در درگیری با طالبان به شهادت رسید.
🔸تصویرسرباز وظيفه "مهدی احمدی" که در حين حراست و پاسداری از مرزهای عزت و شرف ايران اسلامی در درگيری مسلحانه با نیروهای تحت امر طالبان در نقطه صفر مرزی ايران و افغانستان به فيض عظمای شهادت نائل آمد.
🔸گفتنی است شهيد "محمد مهدی احمدی" مجرد و ساكن استان خراسان شمالی بود.
#فراجا_رکن_اصلی_امنیت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یه جـا میگـفت خــدا ؛
رو اینجـوری صـدا کـــن :
"يَـا عُـدَّتِي عِنْـدَ شِـدَّتِي
اى ذخـيره ى من در روز سخـتى🚶🏿♂♥️:))
#ܝߺߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚 #از_داستانهای_نازخاتون
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_نهم9⃣
🍂ﻧﻤﺎﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﻭﻡ ﮐﻪ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ … ﺷﻤﺎ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺑﺴﯿﺞ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﯾﺪ؟
- ﺑﻠﻪ … ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ؟
– ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﭘﻨﺎﻫﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ . ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺟﻮ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺪﻭﻧﻢ .
– ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺘﻢ .
– ﺷﻤﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﯿﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﯿﺪ . ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﻭ ﺳﻮﺍﻻﺗﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﯿﻢ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﻭ ﭘﺮﺑﺎﺭﺗﺮ ﮐﻨﯿﻢ .
– ﺣﺘﻤﺎ .
🍁ﺑﺤﺚ ﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﺯﺍ ﮐﺸﯿﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ، ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺠﺰ ﺻﺎﻟﺤﻪ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺮﮐﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﻃﺒﻖ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﺟﺎﻧﻤﺎﺯ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ( ﺧﺎﻧﻢ ﭘﻨﺎﻫﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﻫﯿﻢ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﺰﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺳﯿﺪ ﺍﻭﻻﺩ ﭘﯿﻐﻤﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﺍﺭﺩ !) ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ . ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺻﺎﻟﺤﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻏﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺘﻪ؟ ﺑﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟
ﺑﺎ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮔﻔﺖ : ﭼﮑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺑﺎ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ؟ !
– ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ؟ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺣﺘﻤﺎ !
– ﻋﻬﻬﻬﻬﻪ؟ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
🍂ﺯﺩﻡ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﺵ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﯽ ﻣﺰﻩ !
ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺧﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻧﻤﯿﺸﺪ . ﺷﻮﺧﯽ ﺻﺎﻟﺤﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺯﻧﮓ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩ . ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﻃﻠﺒﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ؟ ؟؟؟
#ادامه_دارد..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_دهم0⃣1⃣
🍂ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﻋﺠﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ . ﺩﻋﻮﺗﻨﺎﻣﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﯿﺎ ! ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺎ ﺑﺴﯿﺞ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﺮﯾﻢ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪﺍ . ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻤﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﯽ ! ﯾﻪ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯿﻢ !
ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﮐﺎﻏﺬﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﯾﮏ ﺩﻋﻮﺗﻨﺎﻣﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﺑﺪﻩ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ؛ﺍﯾﺸﻮﻧﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﻦ ﺣﺘﻤﺎ . ﻣﻦ ﻋﺠﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ . ﺑﺎﺷﻪ؟
– ﭼﺸﻢ !
- ﭘﺲ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺖ .
🍁ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺻﻔﻬﺎﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪ . ﺳﺮﺟﺎﯾﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﻋﻮﺗﻨﺎﻣﻪ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ : ﺳﯿﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ !
ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺭﺍ ﺻﺎﻑ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﺸﺴﺘﻢ . ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻋﻮﺗﻨﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﮔﺮﻓﺘﻢ : ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺪﻡ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ . ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺑﺴﯿﺞ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪﺍ . ﺷﻤﺎﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ !
🍂ﺩﻋﻮﺗﻨﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻢ . ﻣﻤﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﺍﺩﯾﻦ !
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ؛ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ . ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﻭ ﭘﻨﺎﻫﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺟﻌﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻣﯽ ﭼﯿﺪﻧﺪ . ﺑﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺁﻗﺎﻓﯿﺮﻭﺯ، ﺳﺮﺍﯾﺪﺍﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﭼﻬﺎﺭﻧﻔﺮ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ . ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ؟ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺞ ﻓﺤﺶ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ .
🍁ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺁﻣﺪ؛ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺗﺮﮎ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﯾﮏ ﺟﻮﺍﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ . ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺎ ﻣﯿﺎﻣﺪ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ : ﻋﻠﯽ ﺁﻗﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺳﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﯿﺎﯼ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ؟
- ﭼﺸﻢ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ !
ﻭ ﺭﻓﺖ …
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم 💚
چشم دیدار ندارم شده ام کورِ #گناه
رو که رو نیست ولی تشنهدیدار توام
آرزو بر من آلوده روا نیست ، ولی ..
کاش یک روز ببینم که ز انصار توام
#لاادری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
29.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞انیمیشن #سلام_بر_ابراهیم 🥀
قسمت ششم 6⃣
شهیدگمنام
#شهید_ابراهیم_هادی
《ادامه دارد....》
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚#رمانعارفانه
🌹#شهیدنیری
🌸نماز های صبح را به جماعت در مسجد می خواند، بعد از نماز مشغول تعقیبات می شد.
قیافه اهل ذکر را به خود نمی گرفت اما حسابی مشغول ذکر بود.
یک بار رفتم کنار احمداقا نشستم. دیدم لبانش به آرامی تکان می خورد. گوشم را نزدیک کردم، دیدم مشغول خواندن دعای عهد است. او همیشه بعداز نماز صبح از حفظ دعای عهد را می خواند.
به ساحت نورانی امام زمان(عج) ارادت ویژهای داشت و کارهایی که باعث تقرب انسان به امام عصر(عج) می شود را هیچ گاه ترک نمی کرد.
🦋هدیه به ارواح مطهر شهدا⇦صلوات🦋
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌#شھیدانہ
✍️ ازدواج
▫️هفده سالش که شد ازدواج کرد؛ با دختر خالهاش. عروسیشان خانه پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان. همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. من حلقه نمیخواهم... موقع خرید حلقه، گفت: من حلقه نمیخوام. چیزی نگفتم. من هم پیشتر گفته بودم که آئینه شمعدان نمیخواهم. مشهد که رفتیم، برایشان به جای حلقه، یک انگشتر عقیق خریدم. گفتم باشه به جای حلقه. بعد از شهادت ناصر، وسایلش را برایم آوردند. انگشتر عقیقش هنوز خونی بود.
📚 کتاب یادگاران، جلد ۱۲ کتاب شهید بروجردی، صفحه ۶
🌹#شهید_محمد_بروجردی
🌱#از_شھدا_بیاموزیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حدیث_روز
❤️امام على عليه السلام:
آنچه بخورى برود و آنچه بخورانى فراوان و پر بركت شود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نوشتن یادداشت روزانه را اجباری کرده بود. میگفت: بنویسید چه کارهایی برای گردان، تیپ، واحد و قسمتتون کردید. اگه بنویسید، نفر بعدی که میاد، میدونه چه خبره. اون موقع بهتر میتونه تصمیم بگیره.
#شهید #حسن_باقری
❬اللّٰھمصَلِّعَلۍمُحَمـَّدوآلِمُحَمـَّد!❭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🏴🏴
#تلنگر
✍ ببین...
زیاد درگیر محبت آدما نشو...
وگرنه از دست دادنش برات سخت میشه.
هر کی بهت محبت کرد بگو خدا کرد...
اصلا نذار کسی با محبت بیجا وابستت کنه.
هر کی زیاد بهت محبت کرد بگو خدا داره از این راه بهم محبت میکنه...باید وابسته خدا بشی نه آدما...
وابستگی به آدما یعنی مرگ روحت...به همین راحتی ...
با وابستگی روحت رو باطرف تو قبر دفن میکنی !
به حرفام فکر کن....
خودتم سعی کن با محبت زیاد کسی رو وابسته نکنی ...چون طرف نابود میشه بعد مرگت.
اگرم میخوای محبت کنی...بهش بگو که خدا داره به وسیله من به تو محبت میکنه...پس وابسته خدا شو نه وابسته من !
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❇️ سࢪداࢪ شھید قاسم سلیمانے:
نیࢪوهاۍ مسلح خود ࢪا ڪھ امࢪوز ولے فقیہ فࢪماندهۍ آنان است، بࢪاۍ دفا؏ از خودتان، مذهبتان، اسلام و ڪشوࢪ احتࢪام ڪنید و نیࢪوهاۍ مسلح میبایست همانند دفا؏ از خانہۍ خود، از ملت و نوامیس و اࢪضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احتࢪام ڪنند و نسبت بہ ملت همانگونہ ڪھ امیࢪالمؤمنین مولاۍ متقیان فࢪمود، نیࢪوهای مسلح میبایست منشأ عزت ملت و قلعہ و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت ڪشوࢪش باشد.🌷📿
#حاج_قاسم
#سردار_آسمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
delet ra be che kas mifroshi.darestani.mp3
3.13M
💐 #درس_اخلاق
🔻حاج آقا دارستانی
🔻دلت را به چه کسی میفروشی؟
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚#از_داستانهای_نازخاتون
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_یازدهم1⃣1⃣
🍂ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻋﺒﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ . ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻝ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﮐﻤﮏ ﻣﻦ ﻭ ﺳﺮ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ. ﯾﮏ ﯾﺎﻋﻠﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ. ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﻠﻔﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ. ﮐﻤﯽ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ، ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺩﺭﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ .
🍁ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺞ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺳﺎﻋﺖ ﺍﻭﻝ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺑﮕﺮﺩﻭﻧﻪ ﻭ ﺷﻬﺪﺍ ﺭﻭ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ! ﺁﻗﺎﯼ ﺑﺬﺭﭘﺎﺵ ﺍﺯ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻥ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺎﻋﺖ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﯾﻪ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﮑﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﺑﻬﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ! ﺑﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺭﻭ ﺑﺸﻨﺎﺳﻪ ﻭ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﻨﻪ؟
🍂ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﯼ ﮔﻔﺖ: ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ. ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ.
ﺑﻘﯿﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ. ﺁﺏ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﮔﻔﺘﻢ : « ﺍﻟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺗﻮ » ﻭ ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻦ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ !
– ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ ﺻﺒﻮﺭﯼ؟
– ﺑﻠﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ … ﺍﻥ ﺷﺎﺀﺍﻟﻠﻪ .
🍁ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺷﺪﯾﻢ . ﺧﺎﻧﻢ ﭘﻨﺎﻫﯽ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﮐﻠﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺍﺭﺩﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﮔﻮﺷﺰﺩ ﮐﺮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﯿﺪ ﻭ ﺁﺩﺍﺏ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺷﻬﺪﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﻧﺸﺴﺖ. ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﻠﻤﻦ ﺁﺏ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﻫﻢ ﺭﺩﯾﻒ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﭘﻨﺎﻫﯽ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﺩﯾﻒ ﻋﻘﺐ ﺗﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﺮﻗﺼﯽ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ! ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺯﯾﺮ ﭼﺸﻤﯽ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺭﻧﮕﺶ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﻻ ﺍﻟﻪ ﺍﻻ ﺍﻟﻠﻪ !
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh