🌷شهید نظرزاده 🌷
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت8⃣1⃣ مهدی گفت: اینجوری خودت رو توجیه میکنی؟ که اشتباهی عاشق شدی؟
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت9⃣1⃣
آئین به من اخم میکنه. با من حرف نمیزنه. میدونه جونم به جونش بنده. اما قهره و نگاهمم نمیکنه! حاج یونس رو مناسب من نمیدونه! میگه با همه خوبی هاش، مهمون امروز و فردای دنیاست! منم به آئین گفتم: من تا کی مهمون این دنیا هستم؟
ما آدمها فکر میکنیم زمان زیادی داریم تا زندگی کنیم. نمیدونیم مرگ همسایه دیوار به دیوار ماست! فرق کسی که میدونه کی میمیره و کسیکه نمیدونه، در این هست که یکی میدونه رفتنی هست و خوب زندگی میکنه و تند تند توشه آخرت جمع میکنه و اون یکی هی امروز و فردا میکنه و عمرش رو حروم میکنه و تا به خودش بیاد، مسافر آخرت شده!
حاج یونس فقط میدونه و خوب زندگی میکنه! شاید من زودتر بمیرم!
صفحه بعد را خواند:
هفته های سختی گذشت. حاج یونس من رو نمیبینه. منی که یک
روزهایی به زور بابا میرفتم مسجد، الان با عشق میرم و تمام وقتم رو
اونجا میگذرونم.
چقدر خوبه که آدم به دیگران کمک کنه! چقدر خوبه مفید باشه! چقدر خوبه که دعای خیر دنبالت باشه.
چقدر حس های خوب دنبال حاج یونس هست! خوش بحالش!
باز هم ورق زد و خواند:
بالاخره بهش گفتم. من رو شکست. منو لایق ایمانش ندونست. آئین بشکه باروتی شده که هر لحظه ممکنه منفجر بشه اما من آرومم. من و سجاده و اشکهام، مهمونی سه نفره داریم.
میدونم لایق حاج یونس نیستم. این رو خودم بهتر از هر کسی میدونم.
زینب سادات با بغض به صفحه بعد رفت:
من رو قبول کرد! عشقم رو قبول کرد! خدای حاج یونس، ممنونم ازت!تو بهترین خدای دنیایی!
میخوام لایق حاج یونس بشم! میخوام اینقدر دنبال خدا بدوم که خدا بگه: باشه باشه بخشیدمت!
میخوام بشم نقطه، سرخط...
صفحه بعد:
یونس... یونس.... یونس....
امروز بعد از عقد مون، به من گفت یونس صداش کنم! چقدر محجوب و با وقار! چقدر خاکی و آسمونی! چقدر جمع نقیضین! چطور میشه اینقدر برازنده بود؟ چطور میشه اینقدر خدایی بود و تو دل همه جا شد؟
پی نوشت: نمیدونید چقدر لباس روحانیت به یونس میاد! کاش همیشه
ملبس شده به لباس این لباس رو تن کنه! امروز به من گفت که تازه روحانیت! میدونم که جزو روحانیون محبوب میشه! نمیشه یونس رو دوست نداشت.
زینب سادات صفحه بعد را خواند:
خوشبختم و خوشبختی یعنی من و یونس، آئین و نفسش.
امروز چند تا از دوستای دانشگاهمو دیدم.از دیدن من با چادر تعجب کردن و بیشتر از اون با دیدن همسر روحانیم! خیلی منو مسخره کردن!
اما مگه مهمه؟ مهم لبخند خداست که تمام زندگی من رو پر از نور و عشق
و زیبایی کرده!
صفحه بعد:
یونس بهترین همسر دنیاست و میدونم بهترین پدر دنیا میشد اگه.... آره! اگه...
گاهی شیمیایی بودن مفاهیم زیادی داره! یونس میترسه که اگه بچه دار بشیم، عوارض موادی که به جونش نشسته، به بچه آسیب بزنه و یک عمر شرمنده بشه!
میگه خیلی از کسایی که شیمیایی بودن و بچه دار شدن، بچه هاشون با نقص مادر زادی یا بیماری جسمی یا آسیب مغزی به دنیا اومدن.
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت0⃣2⃣
خدا لعنت کنه هر کسی که این مواد رو میسازه و هر کسی که اونها رو استفاده میکنه! خدا لعنتشون کنه قدرت طلب های بی رحمی رو که حتی نمیتونن جوانمردانه بجنگن!
صفحه بعد:
آئین هی میره و میاد. دلشوره دارم! این روزها پای رفتن یونس هم به اردوهای جهادی باز شده. یک مدتی بخاطر من، نمیرفت.میدونست خیلی بی تابی میکنم! اما الان میگه وظیفه است.میگه پشت مردت باش و زنیت کن!
دلم تنگه براشون!خدایا!مواظب عزیزانم باش.
صفحه بعد؛
فکر کنم خدا مواظب نبود!
شاید هم صدای من رو نشنید!
یا شاید دعای آئین بیشتر بود!
برادرم رفت. شهادت!یونس گفت میاد! گفت قبل از رسیدن آئین میاد!
بیا! طاقت خاک کردن برادر ندارم!
وای از دل زینب کبری!وای از درد بی برادری!
زینب سادات با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و صفحه بعد را خواند:
گفت قبل آئین میاد و اومد...
گفتم طاقت خاک کردن برادر ندارم! طوری طاقتم داد که یک طرف برادرم
رو خاک کردم و یک طرف عشقم رو!
آئین رفت...
یونس رفت...
خدایا!من چرا هنوز زنده ام؟
زینب سادات هق هق میکرد از غم دل آمینی که صدایش هنوز لالایی اش بود. میخواست بداند چه بر سر دل آمین آمد؟ ادامه دفتر را خواند:
چند ماهه که گیج و منگ هستم. خوبه که آیه هست. خوبه که آیه داغ رو میشناسه! خوبه که میدونه چطور کوه باشه!کاش من آیه بودم! کاش من کوه بودن رو بلد بودم! خوبه که آیه هست!
زینب سادات با خود گفت: مامان! کاش میشد مثل تو باشم! قهرمان همیشه در سایه! کوه پنهان! اسطوره بی آوازه!
صفحه بعد را خواند:
باورم نمیشه آیه هم یک روزهایی شکسته بود! آیه هم با خودش لجبازی کرده بود! اما سرپا شد.
آیه میگه، مهم نیست که گاهی مقابل سختی ها خم بشیم یا حتی بشکنیم! مهم این هست که به موقع سرپا بشیم.جای زخم هارو تمیز کنیم و همیشه یادمون باشه از چه روزهای سختی عبور کردیم. مهم این هستش که ایمان داشته باشیم! به خدا و به اینکه "ان مع العسر
یسری"...
دوستت دارم خدای من! خدای یونس! خدای آئین!
صفحه بعد را خواند:
جلوی همه ایستادم! حتی خود نفس! وصیت آئین بود و مجبورم بایستم تا حرف برادرم زمین نمونه!نفس آئینم رو عروس کردم و تماشا کردم!
دوباره شکستم!اشک قهر چشمای نفس رو دیدمو شکستم!
آخه تو سنی نداری عروس برادرم! تو جوان و زیبایی نفس آئینم!
نفس آئین رفت...
نفس آمین رفت...
این روزها دیگه نفسی نیست که گریه کنه تا با خودم ببرمش سر خاک آئینم! این روزها تنها میشینم و به سنگ های سخت و خاموش نگاه میکنم.
صفحه بعد:
میخوام راه یونس رو ادامه بدم. میخوام قصه بگم برای بچه ها! میخوام قصه شهدا رو زنده کنم.
خدای یونس! خدای آئین! به من کمک کن!
صفحه بعد:
بعد از مدتها برگشتم خونه و آیه زخم زد به من!
بعد از مدتها اومدم و آیه میخواد عروسم کنه! مگه میشه بعد از یونس عروس کسی شد؟
صفحه بعد:
یوسف مرد خوبی هست. یکی شبیه یونس! یکی شبیه آئین!
حالا از این که فرصت آشنایی دادم، ناراحت نیستم. با مرد خوبی آشنا شدم که درد رو میشناسه! که زندگی رو بلده! که با خدای یونس آشناست!
صفحه بعد:
خدایا! این بیماری کجا بود؟ این چیه که جون مردم افتاده؟ آدمهای زیادی تو دنیا دارن میمیرن! چقدر داغ قراره رو دلها بمونه؟ آخرالزمان شده انگار!
برای کمک به بیمارستان میرم! میرم که قصه بگم برای بچه هایی که نفسشون به دستگاه وصل شده و زجر و درد رو مثل یونس عزیزم، درون تنشون احساس میکنن.
میخواستم به یوسف جواب مثبت بدم. اگه بعد این ماجرا زنده موندم، بهشون میگم و اگه نموندم هم....
خدای یونس! خدای آئین! خدای یوسف! به داد این مردم برس!
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد.....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🏴به احترام غم مادرت،بیا "مهدی"
🏴به قدرعمرکم مادرت، بیا"مهدی"
🏴به چادری که شده پرچم عزاداری
🏴به پرچم علم مادرت، بیا"مهدی" 🙏
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
#فاطمیه
#امام_زمان عج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام مادرم ✋😭
بسوزیم و بسوزانیم با گریه دو عالم را ..
که سوزاندند ناموس رسول الله اعظم را .. !💔
🏴فاطمیه | #وای_مادرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سربند یازهرا
🏴میدونید فاطمیه رو کیا تو کشور رونق دادن⁉️
🖤۲۰۰هزار شهید، شهید شده در ایام فاطمیه جنگ😭
🎤 حجت الاسلام پناهیان
💔حالا می فهمم چرا دعوا سر سربند یا فاطمه بود😭
#فاطمیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چقدر دلتنگیم !
تو را بخدا بگو به رفیقان ؛
دعا کنند ما را ....
#یاد_شهدا_باصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠خصوصیات اخلاقی شهید احمدمکیان💠
🍃طلبه ورزشکار بودودرخانواده ای مذهبی وروحانی تربیت یافت از کودکی با قرآن انس داشت .اراده ی قوی ومحکم داشت وحافظ قرآن بودند .احترام ویژه ای برای پدر ومادر قائل بود.خیلی زرنگ واهل کار بود.تعطیلات تابستان یا وقت هایی که از سوریه برمیگشت کاری برای انجام دادن دست وپا میکرد. 🌹🌹
🍃آقا را خیلی دوست داشت وقتی بحثی پیش میآمد. برای دیگران به صحبت های آقا استدلال میکرد.🌹
🍃نمازش همیشه اول وقت میخواند واهل نماز شب ونماز جماعت بود .گمنامی را دوست داشت .وصیت کرده بود که روی قبرش چیزی ننویسند وفقط بنویسند #تنهاپرکاهی_تقدیم_به_پیشگاه_حق_تعالی🌷🌷🌷
#راهشان_پررهرو✨❤🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹تا بود تمام زخمها مرهم داشت
انگار وطن دوباره یک رستم داشت
پایان تمام افتخارات، اسمش
او واژهای از جنس شهادت کم داشت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨نماز اول وقت ✨
سـرشمیرفـتنمازاولِ
وقتشراترڪنمیکرد؛
همیشہمےگفت:
《مأموریتےمهمترازنمازنداریم》
#شهیدقاسمسلیمانی🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
توی خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد. خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه. یه وضعی شده بود عجیب.
توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد و گفت: هر جور شده با بی سیم، محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن.
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند. حاجی بیسم را گرفت و با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون. تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت!
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند. خط را گرفته بودند. عراقی ها را تار و مار کرده بودند. با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود.
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده🕊🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
همیشه میگفت:
بعد از توکل به خداوند ؛
توسل به حضرات معصومین
خصوصاً حضرت زهرا (س)
حلّال مشکلات است ...
#شهید_ابراهیم_هادی🕊🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهید
شهید همیشه روی آمادگے جسمانے خودشون ڪار میکردن هر روز به پیاده روی و ورزش مے پرداختند از ایشون پرسیدیم ڪه حاج آقا شما چرا انقدر ورزش مے کنید ڪه شهید فرزانه در پاسخ به ما گفتند: ما اگر اعتقادمون اینه امام زمان (عج) به سرباز نیاز دارند باید ورزش ڪنیم و از آمادگے جسمانے برخوردار باشیم چون آقا سرباز تنبل نمے خواهند.
#سردار_شهید_رضا_فرزانه🌱🍃
#شهید_مدافع_حرم 🌱🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری آقای حسین کاجی
از کسی که ناپاک به جبهه آمد؛ اما...
#اللهم_ارزقنا_شهادت💔🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طوری تلاش کنید که اگر روزی
امام زمان(عج) فرمودند:
یه سرباز متخصص میخوام
بفرمایند؛فلانی بیاید...
سربازی که هیچ کارایی
نداشته باشه بدردِ آقا نمیخوره...
برید آمادگیِ جسمانیِ
خودتون رو ببرید بالا
مومن باشید
همراه با آمادگیِ جسمانی...!✋🏼
#شهیدحسینمعزغلامی🕊🌾
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خُدایا!
شَهادٺرا نَصیبمڪُن
دِلمبَراےحُسینخرازےپَرمیڪِشد
دِلمبراےشُهـَـداپَرمیڪِشد
دُنیارارَهاڪُنید
دُنیاراوِلڪنید
هَمهچیزرادَرآخِرَٺپیداڪُنید
ورِضاےخُدارا
بررِضاےمَخلوقارجَحیٺدَهید...
#شهید_احمد_کاظمی🍂🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #سرمشق_فاطمی | توصیه حضرت زهرا(س)؛ مقدم کردن دعا برای دیگران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #سرمشق_فاطمی | دیوار دم میداد، در بر سینه میزد
محراب مینالید، منبر داشت میسوخت
🔹شعرخوانی درباره شهادت حضرت زهرا و اشکهای رهبر انقلاب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📄بخشی از وصیت شهید مدافع حرم "علیرضا قلی پور "به دختر شش ساله:
فاطمه جان سلام
بابا جان! خیلی دوست دارم،
درسهایت را مرتب بخوان و به حرف مادرت گوش کن.
نماز و حجاب یادت نره،
یادت نره که وقتی چادر به سر میکردی خوشکل و ناز میشدی،
همیشه به یادت هستم،
تو هم به یاد من باش باباجونی.
🕊ششم آذر ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم " #علیرضا_قلی_پور " گرامی باد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh