eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 7⃣2⃣ #قسمت_بیست_وهفتم 💞ﻫُﺪي ﺗﭙﻞ
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 8⃣2⃣ 💞ﺑﺎ ﻋﻠﯽ و ﻫُﺪي رﻓﺘﯿﻢ ﺟﺎﯾﯽ را ﮐﻪ ﺗﺎزه ﻣﻮﺷﮏ زده ﺑﻮدﻧﺪ. ﯾﮏ ﻋﺪه ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ روي ﺧﺎك ﻫﺎ. ﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﻣﺎدرش را ﺻﺪا ﻣﯽ زد ﮐﻪ زﯾﺮ آوار ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد، اﻣﺎ ﮐﻤﯽ آﻧﻄﺮف تر ، ﻣﺮدم ﺳﺒﺰه ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ و ﺗُﻨﮓ ﻣﺎﻫﯽ دﺳﺘﺸﺎن ﺑﻮد. اﻧﮕﺎر ﻫﯿﭻ ﻏﻤﯽ ﻧﺒﻮد ﻣﻦ دﯾﺪم ﮐﻪ دوﺳﺖ ﻧﺪارم ﺟﺰو ﻫﯿﭻ ﮐﺪوم از اﯾﻦ آدم ﻫﺎ ﺑﺎﺷﻢ. ﻧﻪ ﻏﺮق در ﺷﺎدي ﺧﻮدم و ﻧﻪ ﺣﺘﯽ ﻏﻢ ﺧﻮدم. ﻫﺮ دو ﺧﻮد ﺧﻮاﻫﯽ اﺳﺖ. 💞 ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ اﯾﻦ را ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﺪ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﮕﺎه ﺗﻠﻨﮕﺮﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ زد ﮐﻪ ﻣﻦ را ﺑﻪ ﺧﻮدم ﻣﯽ آورد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺳﺎل ﺷﺼﺖ و ﻫﻔﺖ ﻣﺴﺌﻮل ﭘﺎدﮔﺎن ﺑﻼل ﮐﺮج ﺷﺪ. زﯾﺎد ﻣﯽ آﻣﺪ ﺗﻬﺮان و ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ. وﻗﺘﯽ ﺗﻬﺮان ﺑﻮد صبحﻫﺎ ﻣﯽ رﻓﺖ ﭘﺎدﮔﺎن و ﺷﺐ ﻣﯽ آﻣﺪ. 💞{ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮد. آﺳﺘﯿﻦ ﻫﺎش را زده ﺑﻮد ﺑﺎﻻ و ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ وﺿﻮ ﺑﮕﯿﺮد.اﯾﻦ روزﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺎدت ﮐﺮده ﺑﻮد ﺑﻪ ﺑﻮدﻧﺶ. وﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺮود ﻣﻨﻄﻘﻪ، دﻟﺶ ﭘﺮ از ﻏﻢ ﻣﯽ ﺷﺪ. اﻧﮕﺎر ﺗﺤﻤﻠﺶ ﮐﻢ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺳﺠﺎده اش را ﭘﻬﻦ ﮐﺮد. دﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ در ﻧﻤﺎز ﻫﺎ ﺑﻪ او اﻗﺘﺪا ﮐﻨﺪ، وﻟﯽ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ راﺿﯽ ﻧﺒﻮد. ﯾﮏ ﺑﺎر ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪه ﺑﻮد ﻓﺮﺷﺘﻪ ﯾﻮاﺷﮑﯽ ﭘﺸﺘﺶ اﯾﺴﺘﺎده و ﺑﻪ او اﻗﺘﺪا ﮐﺮده، ﻧﺎراﺣﺖ ﺷﺪ. از آن ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﮔﻮﺷﻪ ي اﺗﺎق ﻣﯽ اﯾﺴﺘﺎد، ﻃﻮري ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺘﻮاﻧﺪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ. ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺶ را ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮد و اذان ﻣﯽ ﮔﻔﺖ. ﺑﻪ « ﺣﯽ ﻋﻠﯽ ﺧﯿﺮاﻟﻌﻤﻞ»ﮐﻪ رﺳﯿﺪ، ﻓﺮﺷﺘﻪ از ﮔﺮدﻧﺶ آوﯾﺰان ﺷﺪ و ﺑﻮﺳﯿﺪش. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ « ﻻ اﻟﻪ اﻻ اﷲ» ﮔﻔﺖ و ﻣﮑﺚ ﮐﺮد. ﮔﺮدﻧﺶ را ﮐﺞ ﮐﺮد و ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﮕﺎه ﮐﺮد« ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ اﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺎري اﺳﺖ ؟ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺑﺸﺘﺎﺑﯿﺪ ﺑﻪ ﺳﻮي ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻋﻤﻞ، آن وﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯽ آﯾﯽ و ﺷﯿﻄﺎن ﻣﯽ ﺷﻮي؟» ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﺎر ﻣﻮي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﮐﻪ روي ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺧﯿﺴﺶ ﭼﺴﺒﯿﺪه ﺑﻮد، ﮐﻨﺎر زد و ﮔﻔﺖ: "ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺧﻮدم ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎر را ﻣ ﯽ ﮐﻨﻢ." } 💞 ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺶ ﻣﺎه اول ازدواﺟﻤﺎن ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺖ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮاﯾﻢ راﺣﺖ ﺗﺮ ﮔﺬﺷﺖ، وﻟﯽ از ﺳﺎل ﺷﺼﺖ و ﺷﺶ دﯾﮕﻪ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻢ. ﻫﺮ روز ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ واﺑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪم. دﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮاﺳﺖ ﻫﺮ روز ﺟﻤﻌﻪ ﺑﺎﺷﺪ و ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺧﺎﻧﻪ. ﺟﻨﮓ ﮐﻪ ﺗﻤﺎم ﺷﺪ،ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮا ي ﭘﺎﮐﺴﺎزي و ﻣﺮزداري ﻣﯽ رﻓﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ. ﻫﺮﺑﺎر ﮐﻪ ﻣﯽ آﻣﺪ ﻻﻏﺮﺗﺮ و ﺿﻌﯿﻒ ﺗﺮ ﺷﺪه ﺑﻮد. ﻏﺬا ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮرد. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: "دل و روده ام را ﻣﯽ ﺳﻮزاﻧﺪ. ﻫﻤﻪي ﻏﺬاﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮش ﺗﻨﺪ ﺑﻮد. ﻫﻨﻮز ﻧﻤﯽ داﻧﺴﺘﯿﻢ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﭼﯿﺴﺖ و ﭼﻪ ﻋﻮارﺿﯽ دارد. دﮐﺘﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﻧﻤﯽ دادن. ﻫﺮ دﻓﻌﻪ ﻣﯽ ﺑﺮدﯾﻤﺶ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن،ﯾﮏ ﺳﺮم ﻣﯽ زدﻧﺪ و دو روز اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﻣﯽ دادﻧﺪ و ﻣﯽ آﻣﺪﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪ.... ...🖊 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 9⃣2⃣ 💞آن ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻓﺸﺎر اﻗﺘﺼﺎدي زﯾﺎد ﺑﻮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﯾﮏ ﭘﯿﮑﺎن ﺧﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ از ﻇﻬﺮ ﻫﺎ ﺑﺎ آن ﮐﺎر ﮐﻨﺪ، اﻣﺎ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺖ. ﺗﺮاﻓﯿﮏ و ﺳﺮ و ﺻﺪا اذﯾﺘﺶ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮش،ﻧﺎدر،ﺗﻮي ﻧﺎﺻﺮ ﺧﺴﺮو ﯾﮏ رﺳﺘﻮران ﺳﻨﺘﯽ دارد. ﺑﻌﺪ از ﻇﻬﺮﻫﺎ از ﭘﺎدﮔﺎن ﻣﯽ رﻓﺖ آن ﺟﺎ، ﺷﯿﺮ ﻣﯽ ﻓﺮوﺧﺖ. ﻧﻤﯽ داﻧﺴﺘﻢ. وﻗﺘﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪم، ﺑﻬﺶ ﺗﻮﭘﯿﺪم ﮐﻪ ﭼﺮا اﯾﻦ ﮐﺎر را ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺷﻤﺎﻫﺎ را ﮐﺸﯿﺪم ﺑﺲ اﺳﺖ. ﭘﺮﺳﯿﺪم: ﻣﻌﺬب ﻧﯿﺴﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ، ﺑﺮاي ﺧﺎﻧﻮاده ام ﮐﺎر ﻣﯿﮑﻨﻢ. 💞درس ﺧﻮاﻧﺪن را ﻫﻢ ﺷﺮوع ﮐﺮد. ﺛﺒﺖ ﻧﺎم ﮐﺮده ﺑﻮد ﻫﺮ ﺳﻪ ﻣﺎه، درس ﯾﮏ ﺳﺎل را ﺑﺨﻮاﻧﺪ و اﻣﺘﺤﺎن ﺑﺪﻫﺪ.از اول راﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﺷﺮوع ﮐﺮد. ﺑﺎ ﻫﯿﭻ درﺳﯽ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺪاﺷﺖ اﻻ دﯾﮑﺘﻪ. 💞 {ﮐﺘﺎب ﻓﺎرﺳﯽ را ﺑﺎز ﮐﺮد و ﭼﻬﺎر ﭘﻨﺞ ﺻﻔﺤﻪ ورق اﻣﺘﺤﺎﻧﯽ ﭘﺮ دﯾﮑﺘﻪ ﮔﻔﺖ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ در ﺑﺪ ﺧﻄﯽ ﻗﻬﺎر ﺑﻮد. ﮔﻔﺖ:ﺣﺎﻻ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ درس ﺧﻮاﻧﺪه اي. ﺑﺎ اﯾﻦ ﺧﻂ ﺑﺪي ﮐﻪ دار ي ﻣﻌﻠﻢ ﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ورﻗﻪ ات را ﺻﺤﯿﺢ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﻔﺖ:ﯾﺎد ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ. اﯾﻦ را ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮد. ﭼﻮن ﺧﻮدش ﯾﺎد ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎي او را ﺑﺨﻮاﻧﺪ . «وقت» را «فقط» بخواند و «موش» را «مشت» و ﻫﺰار ﮐﻠﻤﻪ ي دﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﺧﻮدش ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮاﻧﺪ و ﻓﺮﺷﺘﻪ . ﻏﻠﻂ ﻫﺎ را ﺷﻤﺮد، ﺷﺼﺖ و ﻫﺸﺖ ﻏﻠﻂ. ﮔﻔﺖ:رﻓﻮزه اي. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﻤﺎن ﻃﻮر ﮐﻪ ورق ﻫﺎ را زﯾﺮ و رو ﻣﯽ ﮐﺮد و ﻏﻠﻂﻫﺎ را ﻧﮕﺎه ﻣﯽ ﮐﺮد، ﮔﻔﺖ:آن ﻗﺪر ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﻢ ﺗﺎ ﻗﺒﻮل ﺷﻮم. اﯾﻦ را ﻫﻢ ﻣﯽ داﻧﺴﺖ.ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آن ﻗﺪر کله ﺷﻖ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﺮ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﭘﺎش ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ. } 💞ﺻﺒﺢﻫﺎ از ﺳﺎﻋﺖ ﭼﻬﺎر و ﻧﯿﻢ ﻣﯽ رﻓﺖ ﭘﺎرك ﺗﺎ ﻫﻔﺖ درس ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪ. از آن ور ﻣﯽ رﻓﺖ ﭘﺎدﮔﺎن و ﺑﻌﺪ ﭘﯿﺶ ﻧﺎدر. ﮐﺘﺎب و دﻓﺘﺮش را ﻫﻢ ﻣﯽ ﺑﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﯽ ﮐﺎري ﺑﺨﻮاﻧﺪ. اﻣﺘﺤﺎن ﮐﻪ داد دﯾﮑﺘﻪ ﺷﺪ ﻧﻮزده و ﻧﯿﻢ.کیف ﻣﯽ ﮐﺮد از درس ﺧﻮاﻧﺪن. اﻣﺎ دﮐﺘﺮﻫﺎ اﺟﺎزه ﻧﺪادﻧﺪ اداﻣﻪ ﺑﺪﻫﺪ. اﻣﺘﺤﺎن ﺳﺎل دوم را ﻣﯽ داد و ﭼﻨﺪ درس ﺳﺎل ﺳﻮم را ﺧﻮاﻧﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﺳﺮر دردﻫﺎي ﺷﺪﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ. از درد ﺧﻮن دﻣﺎغ ﻣﯽ ﺷﺪ و از ﮔﻮﺷﺶ ﺧﻮن ﻣﯽ زد. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮي ﺳﺮش داﺷﺖ و ﺿﺮﺑﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮرده ﺑﻮد، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ اﻋﺼﺎﺑﺶ ﻓﺸﺎر ﻣﯽ آورد. ﺑﻌﻀﯽ از دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ: "ﭼﺮا درس ﺑﺨﻮاﻧﯽ؟ﻣﺎ ﺑﺮاﯾﺖ ﻣﺪرك ﺟﻮر ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ. اﮔﺮ ﺑﺨﻮاﻫﯽ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﯿﻤﺖ داﻧﺸﮕﺎه." اﯾﻦ ﺣﺮف ﻫﺎ ﺑﺮاﯾﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻣﯽ آﻣﺪ. ﻣﯿﮕﻔﺖ: "دﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﯾﺎد ﺑﮕﯿﺮم. ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰي ﺗﻮي ﻣﺨﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺮوم داﻧﺸﮕﺎه. ﻣﺪرك اﻟﮑﯽ ﺑﻪ ﭼﻪ درد ﻣﯽ ﺧﻮرد؟ ...🖊 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_43879086.mp3
1.68M
🎵 #شور👌👏 | #مدافعان_حرم دسته دسته میـرَن رهـروانِ زینـب عَلَم رسیده به مدافعان زینب... 🎤🎤 #حاج‌_محمود_کریمی ❤️میلاد #حضرت_زینب(س) مبارک باد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 چقدر با شعف و تاب و تب #شهید شدند برای #دختر شاه عرب شهید شدند🌷 برای حفظ #حرم سینه را سپر کردند شبیه عابس و #حر و وهب شهید شدند من الغریب به آنها رسید نامه عشق💌 مدافعان حرم #منتخب شهید شدند برای او نوه های غلام ترکی و جُون چقدر آدم #عالی_نسب شهید شدند به احترام قدمهای #حضرت_زینب دمشق یا که نشد، در حلب #شهید_شدند🌷 ✨❣✨❣✨ در #شب_میلادت ای بانوی عشق جای همه مدافعانت خالی... شادی ارواح طیبه شهدای مدافع حرم #صلوات #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 💖 یا صاحب الزمان (عج) امید هست که #زودت به بخت نیک ببینمـ😍 تو #شاد گشته به فرماندهی و من به #غلامی... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
گفتی چه دلگشاست💗 افق در طلوع #صبــح گفتم که #چهــره_تو از آن دلگشاتر است😍 #شهید_مرتضی_کریمی #سلام_صبـحتون_شهــدایـی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_5132384458707566623.mp3
2.34M
#صوتی #استاد_دانشمند زینب(س)‌ کیست؟ #تربیتی در نشر این کلیپ جهت ترویج فرهنگ اهل بیت(ع) سهیم باشید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در #عملیات شرکت کنند خوانده‌اند و اسم حسین آقا در فهرست نبو
💠زیارت ... 🔰داشتیم می رفتیم حرم [سلام الله علیها ]. توی راه بودیم که حاج حسین شروع کرد از گفتن. می گفت: اگه میخواین بشین باید بشین👌، به مادیات دنیوی دل نبندید☝️ که میان سینه ات را بو می کنند اگه بوی شهادت می دادی می برنت بالا ...🕊🍃 🔰اول باید از خود بی بی زینب و ائمه اطهار کنید و دوم اینکه از همه چی این دنیا ... پدر، مادر، زن و بچه و دارایی هایت . چون شهادت آسان نیست و شهادت رو به هر کسی نمی دهند. تنها کسانی به این درجه والا دست پیدا می کنند که سعادت و اش رو داشته باشند ... 🔰از ماشین پیاده شدیم تو چشماش حلقه زد😔. مسافت کمی را طی کردیم که رسیدیم به درب حرم. از بازرسی که رد شدیم چشمش به گنبد افتاد شروع کرد زار زار کردن😭😭. 🔰بعد اینکه کردیم و می خواستیم برگردیم پاهایش شل شده بود. نمی تونست راه بره. می گفت: چجوری از این جا دل بکنم ...😭💔 آخرش هم شهادتش رو همون شب از بی بی زینب کبری(س) گرفت.🍃🕊 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیکِ یا زینب کبری(س) صفا گرفته خانه ی مولا یاسی شکفته در باغ زهرا🌸 خوشحال و خندان،اهل آسمان که آمد دنیا زینب کبری🌸 ولادت خانم (س) و مبارک باد.💐 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5881782919587955571.mp3
7.58M
#سرود{🎉} 🎊|خیالتم قیمٺیه زینبـ ✌️ 🎊|عشقٺـ ❤️|°• 🎊|عَجبـ نعمتیه زینبـ 🌈 🎼 #مولودی 🎤 #سید‌مجید‌بنی‌فاطمه 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh