eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 8⃣6⃣ #قسمت_شصت_وهشتم من- سمیرا خیلی دیوونه ای به صورت خیلی جدی گفت: _ح
📚 ❣🌸 🌸❣ 9⃣6⃣ و من هنوز نمیدونستم اون چیه .. تو افکار خودمم غرق بودم که گفت: _ خیلی سخته ها .. نه؟؟ کمی مکث کرد و گفت: _باید از بگذری!! از جمله اش کمی تعجب کردم، یه بار بصورت جدی به حرفام توجه کرده بود .. نمیدونستم چی جوابشو بدم داشتیم نزدیک کوچه فاطمه سادات اینا میرسیدیم بعدش کوچه ی ما بود، 🌸یه لحظه حس کردم بوی یاس میاد،🌸 دلم یه جوری شده بود،😢 یه جورِ خاص، نسیم ملایمی انگار داشت عطر یاس رو تو هوا پخش میکرد، نگاهی به آسمون کردم، احساس میکردم غم آسمونو گرفته،😒 از جلوی کوچه فاطمه سادات اینا که رد میشدیم نگاهی به داخل کوچه انداختم، جلوی خونشون چند نفر ایستاده بودن، یه نفر هم با لباس نظامی،👥🇮🇷 چند تا از خانومای همسایشونم جلوی در خونه شون ایستاده بودن و باهم حرف میزدن، از حرکت ایستادم، سمیرا هم به تبعیت از من ایستاد، به سمیرا نگاه کردم، اونم با حالتی غریب که تا حالا ازش ندیده بودم نگاهم میکرد، داشت چه اتفاقی میفتاد .. انگار هیچ کدوممون قدرت حدس زدن نداشتیم .. به سمت خانومایی که ایستاده بودن حرکت کردیم ..یکیشونو صدا زدم: _ ببخشین خانم خانومه باحالتی نگران نگاهم کرد، می خواستم بپرسم سوالمو اما انگار نمیشد، انگار میترسیدم از جوابش .. سمیرا زودتر از من گفت: _چیشده خانم، چرا همه اینجا جمع شدن؟؟ خانمه نگاهش رنگ غم گرفت😒 - پسر آقای حسینی شده صدای کوبیدن قلبمو به وضوح میشنیدم، آقا هادی قرار بود بیاد،😨😣 قرار بود دو سه روز دیگه برگرده،  اما نه اینجوری،😥😢 نه، امکان نداشت،  فقط چهره معصوم نرگس بود که جلوی چشمام میومد … آخ عاطفه …عاطفه ……😫😭 😭🌷👣 👣🌷😭 ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 0⃣7⃣ کنار فاطمه سادات نشسته بودم و دلداریش میدادم،😢 همش گریه میکرد و گهگاهی داداش شهیدش رو صدا میزد ..😭😫 نگاهم افتاد به مامان آقا هادی که دستاشو به سر و سینه اش میزد و گریه میکرد ..😭 چقدر درد داشت.... از دست دادن جوونی مثل علی اکبرِ حسین .. وای که حال امام حسین “علیه السلام “ چه جوری بود وقتی می خواست بدن قطعه قطعه شده غرق در خون اش رو بیاره ..😭😣😭 چه حالی داشتی مولای من اون لحظه .. چه حالی …😭 با یادآروی روز عاشورا.... اشکام سرازیر شدن، زیر لب “یا زینب” گفتم 😣😭 تا آروم بگیره دل همه ی مادرهایی که جوونشون به دست دشمن کشته شده بود .. نگاهم به سمت سمیرا کشیده شد که یه گوشه نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود،😣 باحالتی منقلب به گلهای روی فرش خیره بود، 😢👀با این که میدونست اینا عزادارن ولی آرایش ملایمش مثل همیشه سر جاش بود .. با دستمال اشکامو پاک کردم آروم به پشت فاطمه سادات دست کشیدم که کمی آروم بشه و آهسته تر گریه کنه ..😣 اما یادم اومد فاطمه که تو خونه خودشه و بین خونوادش ..😭 ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نمیخوام از شهدا جا بمونم.mp3
2.09M
🎵 #صوت_شهدایی دست رو دلم نذارید که پریشونه😔 خدایا تو میدونی که من نمیخوام اسیر دنیا بمونم... #ازشهدا_جابمونم..😔 🎤🎤 #مجتبی_رمضانی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
شب بخیـ🌙ـر ای دردانه ام راحت همچو خورشیـ☀️ـدی به رخسارم بتاب تا می تابی سپهر زندگانی روشن💫 است ظلمت شبهامـ🌚 می گردد سراب 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ ✨هرکه شد پابند عشقتـ💞 درجهان ❣از همه عالــ🌎ــم بِبُــرد #ناگهــان ✨نام #تـو حاجت روایش می‌کند ❣ای همـه دار و نــدار آسمـ☀️ـان #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْـ🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
mehrantarazmadar.daneshmand.mp3
2.7M
﷽ 📲 #منبر_مجازی 🎙واعظ: حاج آقا #دانشمند 🔖 مهربان تر از مادر 🔖 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سرش خیلی شلوغ بود،ولی حتما قرآن رو #حفظ میکرد. اگر یه روزوقتش به بطالت میگذشت،خیلی ناراحت میشد،عمیقا
#شهید راه چمنی در بین کودکان #سوری پس از آزاد سازی✌️ شهر از چنگال تروریست ها👹 #شهید_ابوالفضل_راه_چمنی #سالروز_شهادت🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید راه چمنی در بین کودکان #سوری پس از آزاد سازی✌️ شهر از چنگال تروریست ها👹 #شهید_ابوالفضل_راه_چم
6⃣4⃣0⃣1⃣ 🌷 💠سفر راهیان نور 🔰داخل اتوبوس🚎 نشستیم اتوبوس حرکت کرد دوربین📷 را روشن کرد و گفت: خانم این را نگاه کن. گفت: ببین این شهید🌷 چقدر شبیه من👥 هست. 🔰دوربین گرفتم و به عکس نگاه کردم. به آقا ابوالفضل گفتم: واقعا شبیه هم هستید👌 به من گفت: این عکس را به کسی نشان نده❌ و این ماجرا را برای کسی . گفتم: چشم... 🔰گذشت تا چند روز بعد آقا ابوالفضل که خانه پدر🏡 آقا ابوالفضل با بقیه خواهر ها و برادرانش جمع بودیم و مشغول نگاه کردن و کلیپ های🎞 آقا ابوالفضل بودیم. یاد عکس و آن شهید و آقا ابوالفضل به اون شهید افتادم. 🔰عکس📷 را پیدا کردم و به آقا ابوالفضل نشان دادم و گفتم: میدانی این کیه⁉️گفت: معلومه ابوالفضله دیگه. گفتم: نه آقا نیست🚫 و داستان را برایش تعریف کردم. 🔰آقا ابوالفضل 11 اسفند ماه📆 به رفت و تحویل سال با من تماس گرفت☎️ در ایام عید که به من زنگ می زد از او پرسیدم: شما هم آنجا رفتید که گفت: بله کلی هم از ها پذیرایی کردیم😄 🔰سه روز قبل از نیز با من تماس گرفت و به او گفتم: دلمـ💔 برایت تنگ شده و آقا ابوالفضل با پاسخ داد که خانم تو در قدم هایی که من برمی دارم هستی💞 من جواب دادم که نمی توانی این بار به جای 45 روز 40 روز بمانی و زود برگردی که گفت: امکانش نیست⛔️ اینجا کار زیاد است. ماه 1395 بر اثر ترکش خمپاره💥 در جنوب غرب حلب به فیض شهادت🌷 نائل آمد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣4⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠سفر راهیان نور 🔰داخل اتوبوس🚎 نشستیم اتوبوس حرکت کرد #آقاابوالفضل دوربین📷
💢عکس شهیدی که به شهید راه چمنی #شباهت داشت و از آن #عکس گرفته بود شهیدی که #آقا_ابوالفضل بهش شباهت داشت شهید حجت الله رحیمی #خادم الشهدای راهیان نور💫 بود و جالب اینکه وقتی آقا ابوالفضل چنین شباهت👥 را دیده بود و از عکس شهید رحیمی عکس گرفته📸 بود چیزی کمتر از یک ماه از #شهادت شهید رحیمی🌷 می گذشت." #شهید_حجت_الله_رحیمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید مدافع حرم، #شهید_روح‌_الله_صحرایی🌷 خطاب به همسرش: اگر شما #اجازه ندهی من برای جهاد بروم و دیگ
❣عشق یعنی یه #پلاک 🌾که زده بیرون از دل خاک ❣عشق یعنی یه #شهید 🌾با لبهای #تشنه، سینه چاک💔 #پلاک آغشته به خون شهید مدافع حرم روح اله صحرایی🌷 #شهید_روح_الله_صحرایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌸❣🌱🌺🌱❣🌸🌼 🌸 #ماه_شعبان🌸 🍂اعمال مشترک ماه شعبان👆 🍃ماه سراسر نور و شادی، مبارکباد🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حجاب🌸🍃 #حجاب اسلحه محکمی است که زن با آن می تواند از حقوق و #ارزش هایش دفاع کند👊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹چـــــــادر🌹 🍁جانت را که بدهی در راه خدا "" می نامند تو را 🌿به گمانم اگر را هم بدهی شاید...! 🍀و مݧ احساس میکنم اینجا و در این سرزمین، دختران زیادی هستند که هر روز پشتِ ِسیاه ِساده ی سنگینِ خود می کنند از ...😌😍 🍁و هر لحظه می شوند🕊 انگار! ☘پس "" حواست به باشد...☺️ 🍂گـــآهی که خاکی می شود از های مردم شهــــر...😔 🌾یاد هایی باش که برای ماندنت، خونی💔 شدند... 😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #استاد_رائفی_پور ⏯ #حجاب 💢دختران ایرانی مثل شب عروسیشون #آرایش کرده💄 میان خیابون و این توقع #مردا رو برده بالا ♨️بیشترین آسیبو خود #خانوما میخورن😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم بگذار #عروسے ڪنیم یه ذره طعم زندگےروبچشيم بعد حرفِ #رفتن بزن اما #يڪدفعه رفت و پیڪرش برگشت وقت
❣امير مثل خيلي از #تازه_دامادها عاشق زن💞 و زندگي‌اش بود 💥اما درست در زماني كه مي‌خواستند زندگي #مشتركشان را زير يك سقف آغاز كنند همه داشته‌هاي دنياييـ🌎 را رها كرد و در اعزام به #سوريه شهيد شد🕊🌷 #شهید_امیر_سیاوشی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 #قسمت_سوم 🔺🔉🔻🔷🔶🔹🔸 استاد پناهیان: برای مقدمه مطلبی رو بگم: 🔹در
❣﷽❣ 📡 🔹🌺🔹🔸 استاد پناهیان: 🔷خانواده اگر هم احترام داره ناشی از تعلیمات اهل بیته ولی رفقا ما با وضعیت مطلوب و ایده آل از یک خانواده خوب خیلی فاصله داریم؟❌ بهترین تلقی ما از یه خانواده ی خوب در عموم مردم چیه🤔 اینه که دعوا نکنن با همدیگه؟؟ مگه هر خانواده ای دعوا نداشتن خانواده ی خوبین ؟😒 👌شیر رو ازش میشه کره گرفت خامه گرفت پنیر وسرشیر ودوغ و ماست گرفت، این همه محصولات داره!!! ✅ خانواده هم خیلی فواید داره خانواده امر کمی نیست. فوق العاده اهمیت داره👌 ✨خیلی خداوند به موضوع خانواده اهمیت داده✨ حجم عظیمی از "احکام شرعی" رو در خیلی از بخشها خانواده تشکیل میده👌 بنده کمتر توفیق دیدن سریال ها رو دارم اما حتی بوی خانواده خوب از تلویزیون به مشام نمیرسه! 💢خانواده خوب این نیست که "با هم دعوا نکنند" ، طلاق نگیرن ، کنار هم باشن ، دلشون برا هم تنگ بشه!! حتی گاهی از اوقات بین ما بچه طلبه ها ،البته علما وضعشون خوبه بین ما طلبه ها جوری باید باشه مردم اصرار داشته باشن دختر به "طلبه" بدن چون باید پیچیده باشه تو مردم که بگن این طلبه ها خوب زن داری میکنن.😊👌👌👌 ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
امام زمان عج_۲۵.mp3
3.24M
24 کلــ🔑ــید ظهـــور، در دستان مـن و تـوست! 🔻با نشسـتنِ ما، با این پا و آن پا کردنِ ما، قفـــل ظهــور وا نمی شود. باید برخیزیم رفیــــق!👆 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
می‌گفت: رضایت بده تا به #سوریه بروم، می‌گفتم: اجازه بده #سنت کمی بیشتر شود. می‌گفت: #شیطان در کمین
🔰پدر شهید که از بدو تولد مصطفی آرزوی او را داشته است، می‌گوید:‌ 💎وقتی مصطفی به دنیا آمد، از خدا برای او خواستم. می‌خواستم خودم را جبران کنم، خودم از قافله عشقـ❣ جا مانده‌ام😔 در دوران دفاع مقدس به رفتم و شهید نشدم و لیاقت شهادت🌷 نداشتم اما پسرم این لیاقت را داشت. 💎من خودم چون در جبهه بودم و همیشه برای از جنگ صحبت می‌کردم، از زمانی که خودش را شناخت با این آشنا بود👌 او یک سال و نیم آموزش می‌دید 💥اما به خاطر سن و سالش او را اعزام نمی‌کردند⛔️ 💎مصطفی یک هفته📆 و 10 روز خانه نمی‌آمد، می‌گفت: «نمی‌خواهند من را به ببرند. من آنقدر در گردان می‌مانم که 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیـاس 🌸❣ 0⃣7⃣ #قسمت_هفتادم کنار فاطمه سادات نشسته بودم و دلداریش میدادم،😢 همش گر
📚 ❣🌸 🌸❣ 1⃣7⃣ اون 🌺زینب “سلام الله علیها ”🌺بود که نباید گریه میکرد بر شهادت برادرش 🌴حسین “علیه السلام ”🌴 که نامحرما دورش بودن و صدای گریه هاشو میشنیدن .. دلم به درد اومده بود از مصائبی که با دیدن هر صحنه از حال این مادر وخواهر به ذهنم میرسید ..😣😢 با چشمانی خیس خیره شدم به عاطفه!😭👀 عاطفه ای که توی چهره اش بیشتر از همه منو میسوزوند .. آروم آروم اشک میریخت و به چهره ی نرگسی که تو بغلش بود نگاه میکرد،  خواهر عاطفه چند بار سعی کرد نرگس رو از عاطفه بگیره ولی عاطفه محکم بغلش کرده بود و انگار قصد نداشت اونو به کسی بده ..😢 چند دقیقه به تلخی گذشت،  صدای چند مرد میومد، تابوت شهید هادی رو اورده بودند .. گذاشتنش داخل، مادر هادی به کمک چند خانم خودشو به تابوت رسوند کنارش نشست و از مصیبت دوری پسرش می گفت و بلند بلند گریه میکرد، یاد ملیحه خانم افتادم،!!! وای که چه روز تلخی میشد براش، روزی که تابوت عباس رو میاوردن تو خونه ..😞💔 مادر هادی که سه تا پسر داشت اینجوری بر شهادت یدونه از پسراش بی تابی میکرد، ملیحه خانم که عباس تنها پسرش بود، چه بلایی سرش میومد…😥 فکر کردن به شهادت عباس آتشی میشد به دلم که بد جور منو میسوزوند … 😭😣 بلند شدم و تا کنار تابوت، فاطمه سادات رو همراهی کردم .. ادامه دارد.... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 2⃣7⃣ عاطفه هم درحالیکه نرگس تو بغلش بود اومد و کنار🇮🇷 تابوت نشست .. دستشو به سمت پارچه روی صورت شهید برد و پارچه رو کنار زد تا شاید ببینه صورت یارش رو بعد دوماه دوری و دلتنگی ..😣 تمام صورت عاطفه خیس از اشک بود اما لبخند محوی رو روی لباش نشوند و انگار با چشمهاش با هادی حرف میزد .. تمام حواسم به رفتارای عاطفه بود .. نرگس رو گذاشت رو سینه ی هادی وگفت: _هادی جان، دخترت رو ببین، هادی جان نرگست رو نوازش کن، دست بکش رو سرش .. بزار ببینم  … بزار ببینم براورده شدن آرزومو …😢 دستم رو روی دهنم گذاشتم،  گریه ام با دیدن این صحنه شدت گرفته بود ..😣😭 یاد اون روز افتادم که عاطفه از آرزوش میگفت ..😞 میگفت فقط میخواد یه بار ببینه که هادی نرگس رو تو بغلش میگیره .. وای که چه تلخ این آرزو به حقیقت پیوست .. چه تلخ...😭 .همه گریه میکردن ..😭😭😭😭 با بلند شدن صدای گریه نرگس، خواهرِ عاطفه نرگس رو بغل کرد و برد تو اتاق .. آتش بدی به دلم افتاده بود .. آتش دلتنگی برای عباس .. دیگه طاقت موندن تو اون هوای غریب رو نداشتم.. یکدفعه نگاه👀 اشک آلودم ثابت موند رو سمیرایی که با صورت غرق در اشکش بلند شد 😭و رفت بیرون .. سمیرا چقدر عجیب شده بود ..چقدر عجیب … سریع خودمو رسوندم خونه، حالم خیلی بد بود، خیلی .. رفتم داخل اتاقم و نشستم رو تخت، سینه ام میسوخت از این بغض سنگین ..😢 مامان اومد تو اتاق، نگاه نگرانش رو بهم دوخت و کنارم نشست😨 - حالت خوبه عزیزِ دلم اشکام باز راهشونو رو گونه هام پیدا کرده بودن، قلبم میسوخت .. برای نرگسی که چه زود بی بابا شده بود .. برای عاطفه ای که به اوج امتحانش رسیده بود .. دیگه نتونستم طاقت بیارم، خودمو انداختم تو بغل مامان و زار زدم😫😭 ادامه دارد.... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh