🌷شهید نظرزاده 🌷
👆 #شهیدی که در منطقه ای استراتژیک مشرف به #خان_طومان، زمستان در دمای ۸درجه زیر صفر، ۴۰۰متر جاده #صعب
4⃣6⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌷در یکی از روزهایی که حدود یک ماه از تاریخ 🗓شروع آموزش مان گذشته بود در میدان صبحگاه #دانشگاه امام حسین بودیم و همه گردان ها تجمیع بودند ،فرمانده گفت:
🌷باید دو نفر👥 از گردان ما به #گردان دیگری برود . پس از بحث و گفتگو گفتند که قرعه کشی می کنیم . یکی از آن دو اسمی که درآمد اسم من بود🙁 . من هم اصلاً #راغب_نبودم که بروم گردان دیگر . چون خیلی از رفقا وبچه محل ها تو این گردان بودند.
🌷خلاصه پیش #فرمانده که رفتم از من اصرار واز ایشان انکار وبی فایده بود😞 . بعد #علی_آقاعبداللهی آمد وگفت من به جایت می روم گردانی که باید بروی 😃.
🌷 از همان موقع روحیه ایثار و #شهادت را در خودش تقویت کرده بود👌 وفکر کنم این گذشت وفداکاری برای من #ایثار بزرگی جلوه می نمود.
🌷 وگرنه خیلی بزرگ تر از آن ایثار این بود که با داشتن همسر و فرزند👪 برای جهاد فی سبیل الله به جنگ با کفار #داعشی برود و الآن که سر سفره ارباب بی کفنش متنعم است، فرزندش چهار ساله است .
#شهید_علی_آقاعبداللهی ❤️🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷شهید ماه رمضان مدافع حرم #جواد_محمدی 🍃ولادت: ۵۶/۲/۲۶ 🍂شهادت: ۹۶/۳/۱۶ 🕊نحوه شهادت: اصابت چند تیر به
6⃣8⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰حاج مهدی فرمانده قرارگاه #حما اومد
دو روز بود تو عملیات بودیم. از #دفترآقا گفته بودند ڪه رزمنده های مدافع تو #عملیات روزه نگیرن🚫.
🔰عملیات تموم شده بود✋. شاهد ۹، ده تا تپه بود ڪه تنها شاهراه #دمشق و #حلب بود ڪه این تپه ها تامین جاده بودن ڪه تا تپه ۸ دست ما بود😊ولی دوتای دیگری دست #داعشی ها
🔰 شاهد ۹ خیلی #حیاتی بود ،رو گرفته بودیم😀.حاج مهدی اومد #شیخ_هلال ...جواد چه خبر اوضاع چطور؟ ( بچه ها پای قبضه سلاح خوابیده بودن)
🔰جواد با اون لحن شیرین #اصفهانیش گفت : حاج مهدی میگم چی میشد آقا این ماه #رمضونو واسه رزمندگان مدافع حرم آزاد میڪرد ؟😉
🔰حاج مهدی گفتن: خب جواد جان اگه سختتونه #روزه نگیريد، تو این گرما آتیش خمپاره و گلوله💥 حرجی نیس.
جواد گفت: حاج مهدی من با این روزه سر خدا منتی میزارم ڪه اون سرش ناپیدا😄...
🔰و ساعتی بعد جواد با #لبی_عطشان به دیدار ارباب خود حضرت سیدالشهدا پر ڪشید🕊.😭😭
شهادت: ۱۱ماه مبارڪ رمضان ،۱۶خردادسال ۱۳۹۶
🎤راوی:همـــرزم شهید
#شهیــدعطشـــان_جواد_محمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زندگی را دوست داری، #عاشـقے را بیشتـر ... اینچنین فهمیدم از یـا زینـب #سربنـد تـو ... #شهید_
1⃣3⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌷همرزم شهید ( #شهید_سرلک ) که می خواستن #سیدمیلاد رو بیارن عقب، #زخمی می شن و نمی تونن پیکر رو عقب بیارن.
🌷پیکرشون دست #داعشی های حرامی می افته، دست و پا و سر مطهر رو از تن #جدا می کنند و با خودشون می برند. پیکرشون چند روز زیر #آفتاب می مونه و کسی از محل پیکر #خبر نداشته
🌷به خاطر بیقراری های #پدر و خواهرشون، شهید به #خواب یکی از دوستانشون میان و در خواب #محل پیکرشون رو نشون میدن و میگن می خواستم #گمنام بمونم ولی به خاطر #بیقراری پدرم بیایید من رو ببرید.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
#یادش_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
محسن روی #حجاب خیلی تأکید داشت، به حدی که خیلی ناراحت میشد اگر جایی در بین دوستان میدید که حجاب رع
8⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠"محسن" یک آتش بهاختیار تام بود
🔰همسر شهید حججی درباره #تصویری که از اسارت او منتشر شد، گفت: این عکس نشاندهنده حق و باطل بود↔️، من بعد از نگاه کردن با دقت به عکس یک لحظه حس نکردم 🚫 که محسن #اسیر است، #صلابت را در وجود او دیدم حس کردم که #داعشی ملعون اسیر دست آقامحسن است. قطعاً از بغض و کینه است که چاقو🔪 کنار او گذاشتهاند.
🔰 من همه چیز در چهره او دیدم جز #ترس اما خستگی😪 را حس کردم، مشخص بود ایشان تا لحظهای که به اسارت درآمده از خودش دفاع میکرده است👊 چون #لبهای او خشک بود، اما استوار بودن هم در نگاه او بود، #محسن کم نیاورده بود.
🔰محسن یک آتش بهاختیار تام بود👌، این آتش بهاختیار را سالها قبل در مؤسسه #شهید_کاظمی نشان داد، اگر همه اینگونه باشیم همه چیز خیلی قشنگ پیش میرود و همه #محسنها، یکی یکی ساخته میشوند✅.
🔰«همسرم رفت که بگه #امام_خامنهای تنها نیست❌؛ رفت که بگه هنوزم مردان خدایی هستند؛ اگه کسی خواست اشکی😢 واسه همسرم بریزه به اشکش #هدف بده؛ واسه ✓حضرت زینب (س) و ✓امام حسین (ع) گریه کنه... همه زیر لب فقط بگید امان از #دل_زینب(س) راهشو ادامه بدید؛ دعا کنید خدا به منم صبر بده؛ التماس دعا🙏
#شهید_محسن_حججی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دلنــوشتــــــــــه📝
🌾فک کن بری #سوریه😍
به همه بگی فردا میرم پیش بی بی
بری تو صحن
پرچم یا #عباس
سربند کلنا عباسک یا #زینب
🌾بری تو حرم روبه روی ضریح
دست تو بزاری رو #قلبت با زبون بی زبونی بگی
خانوم جات اینجاست👈❤️ اونجا چیکار میکنین
بگی خانوم اجازه میدی،برم #دفاع کنم از حرمتون⁉️
🌾بعد،یه #پلاک،یه لباس نظامی،یه کلاشینکف، یه کلت،یه بیابون،بیابون نه #بهشت
پشتت یه گنبد🕌انگار #خانوم داره نگات میکنه😍
🌾خانوم نگات میکنه
#حس میکنی کنارته👥
بهت افتخار میکنه بهت #لبخند میزنه
یه نگاه به پشت سرت به #پرچم یا عباس میندازی
🌾میگی #ارباب تا اسم شما رو گنبد هست
مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه👊
خم شی بند پوتینتو سفت میکنی
#سربندتو سفت میکنی اسلحه رو سفت میچسبی، #سلاحتو میگیری میگی یا عباس
🌾بعد از اینکه چندتا #داعشی حرومی👹 رو به #هلاکت رسوندی؛ببینی یه ضربه خورده به قلبت💘
🌾 #قلبت شروع میکنه به سوختن،از خون دستت میفهمی #مجروح شدی🤕
میگی بی بی ببخشید #شرمندم،دیگه توان ندارم😓دوستات جمع شن دورت👥👥 نفسات به شمارش بیوفته؛چشمات تار ببینه
🌾بی بی بیاد بالا سرت برا #شفاعت
خون زیادی ازت بره.دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به مغزت برسه⚡️امابگی پاهامو بذارین زمین #سرمو بلند کنین
🌾بی بی اومده میخوام بهش #سلام بدم
چند دقیقه بعد #چشماتو ببندی😌
چند روز بعد به خانوادت خبر بدن #شهید شدی🌷
#عجب_رویایی😇
💢 #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
بحق بی بی زینب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مرتضی_حسین_پور فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون در سوریه و فرمانده شهید محسن #حججی بود. این فرماند
همیشه میگفت فرمانده باید #خونسرد باشه تا بتونه خوب فکر کنه و نیروهاش رو تو #بدترین شرایط جمع و جور کنه
فرمانده که تو میدون #آروم باشه نیروهاش هم راحتتر میجنگند...!
بعد از درگیری یک ساعته با مهاجمین #داعشی از ناحیه #پهلو مورد اصابت قرار گرفت، گلوله وارد #ریه سمت چپ ایشان شد که باعث خونریزی شدید شده و بعد از حدود بیست دقیقه ایشان به #شهادت می رسد.
#شهید_مرتضی_حسین_پور
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
رهبر انقلاب: خداوند این واقعیت را با #شهیدحججی به همه اثبات کرد و با بزرگ و عزیز کردن او و نماد ساخ
...بر سر نماینده #داعشی تحویلدهنده پیکر محسن😡 فریاد زدم🗣، که کجای #اسلام میگوید #اسیرتان را اینطور شکنجه کنید👋🔪،
نماینده داعشی گفت: تقصیر خودش بود! از بس #حرصمون رو درآورد، نه #اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار #پشیمونی کرد💪، نه #التماس کرد💪! تقصیر خودش بود!...
#شهید_محسن_حججی🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♦قسمتی از وصیتنامه #شهید🌸 بسماللهالرحمنالرحیم «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام» #
یک روزِ گرم #اردیبهشتی، 1400 کیلومتر آن طرفتر از خاک کشورمان🇮🇷 یک جوان رعنای ایرانی بود و دهها نیروی تکفیری👹 یک جوان رعنای ایرانی بود و دهها #داعشی تا دندان مسلح که از چهار طرف محاصرهاش کردند و ناغافل به سمتش آتش💥 گشودند...
آتش باران تکفیریها که تمام شد، باز هم این #جوان_ایرانی بود، همانجای قبلی، روی خاک #لاذقیه💔
⚡️اما بدون دست
بدون چشم😔
با یک تن پر از #ترکش...
اسم این جوان #حامد بود ؛ حامد جوانی
#شهید_حامد_جوانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️| توی خواب امام حسین رو دیده بود به آقا عرض کرد : آقاجان #فدایتان بشوم، آیا زمان بریدن سرتان درد د
🍃✨🍃✨🍃
🔹 سید میلاد رابطه ی بسیار قوی با #شهدا داشت و همیشه از شهید همت و شهید زین الدین یاد میکرد.
🔹 تمام خوبی های که یک انسان میتوانست دارا باشد این جوان متواضع و با اخلاقِ ما دارا بود
🔹سید عزیز به فریضه نماز #اول_وقت اهمیت زیادی قائل بود و همیشه نوجوانان و جوانان را در مسیر معنودیت و عبادت سوق میداد.
🔹پیکر سید میلاد پس از شهادت به دست #داعشی های حرامی می افته، دست و پا و سر مطهر رو از تن #جدا می کنند و با خودشون می برند. پیکرشون چند روز زیر #آفتاب می مونه و کسی از محل پیکر #خبر نداشته
🔹به خاطر بیقراری های #پدر و خواهرشون، شهید به #خواب یکی از دوستانشون میان و در خواب #محل پیکرشون رو نشون میدن و میگن می خواستم #گمنام بمونم ولی به خاطر #بیقراری پدرم بیایید من رو ببرید.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
#یادش_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید راه چمنی در بین کودکان #سوری پس از آزاد سازی✌️ شهر از چنگال تروریست ها👹 #شهید_ابوالفضل_راه_چم
6⃣4⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠سفر راهیان نور
🔰داخل اتوبوس🚎 نشستیم اتوبوس حرکت کرد #آقاابوالفضل دوربین📷 را روشن کرد و گفت: خانم این #عکس را نگاه کن. گفت: ببین این شهید🌷 چقدر شبیه من👥 هست.
🔰دوربین گرفتم و به عکس #شهید نگاه کردم. به آقا ابوالفضل گفتم: واقعا شبیه هم هستید👌 به من گفت: این عکس را به کسی نشان نده❌ و این ماجرا را برای کسی #تعریف_نکن. گفتم: چشم...
🔰گذشت تا چند روز بعد #شهادت آقا ابوالفضل که خانه پدر🏡 آقا ابوالفضل با بقیه خواهر ها و برادرانش جمع بودیم و مشغول نگاه کردن #عکسها و کلیپ های🎞 آقا ابوالفضل بودیم. یاد عکس و آن شهید و #شباهت آقا ابوالفضل به اون شهید افتادم.
🔰عکس📷 را پیدا کردم و به #خواهر آقا ابوالفضل نشان دادم و گفتم: میدانی این کیه⁉️گفت: معلومه ابوالفضله دیگه. گفتم: نه آقا #ابوالفضل نیست🚫 و داستان #جنوب را برایش تعریف کردم.
🔰آقا ابوالفضل 11 اسفند ماه📆 به #سوریه رفت و تحویل سال با من تماس گرفت☎️ در ایام عید که به من زنگ می زد از او پرسیدم: شما هم آنجا #عیددیدنی رفتید که گفت: بله کلی هم از #داعشی ها پذیرایی کردیم😄
🔰سه روز قبل از #شهادتش نیز با من تماس گرفت و به او گفتم: دلمـ💔 برایت تنگ شده و آقا ابوالفضل با #مهربانی پاسخ داد که خانم تو در قدم هایی که من برمی دارم #شریک هستی💞 من جواب دادم که نمی توانی این بار به جای 45 روز 40 روز بمانی و زود برگردی که گفت: امکانش نیست⛔️ اینجا کار زیاد است. #فرودین ماه 1395 بر اثر ترکش خمپاره💥 در #العیس جنوب غرب حلب به فیض شهادت🌷 نائل آمد.
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تیپ و قیافه اش شاید #متفاوت بود اما سیرت و قلبش از خیلی ها #پاک تر و بهتر بود. 🔻فرازی از وصیتنامه
6⃣0⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔻همرزم شهید نوری
🔰شب ورود به #بوکمال بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم👥 هنوز تو شهر بودند. ما گروه #موشکی بودیم. باید جاهای خاصی👌 مستقر می شدیم.
🔰چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه🏚 و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد👴 به همراه 3 تا #بچه که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته😔 جلوی ساختمون #نشسته بودند که ما بدونیم اونجا #خانواده زندگی می کنه.
🔰ما ایرانی ها🇮🇷 هم که عاشق بچه کوچولو😍 خواستیم یکم بچه ها رو #نوازش کنیم. فکرش رو بکن💭بچه ای که تمام عمرش #داعشی دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه😰
🔰لباس منم #طرحش مثل لباس داعشی ها👹 بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون👥 اون بچه کوچیکه #ترسید و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم❌ موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم💞 و #بوسیدمشون😍
🔰عارف(شهید کایدخورده) رفت از تو ماشین🚗 #باقلوا آورد و به بچه ها تعارف کرد. باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی #نوازش کردند و باهاشون دست دادند
🔰 #بابک راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم🔑 گفتم: بشین بریم. گفت: #حوصله ندارم😞 خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم🚘 بابک زد زیر #گریه. اون لحظه بود که از اعماق قلبمـ💓 #حسرت اون حالش رو خوردم.
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
#دانشجوی_حقوق_دانشگاه_تهران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 #کلیپ آرزوت چیه⁉️ ش ه ا ت #شهـــــادت #شهید_محسن_حججی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♦️برگشتم به حاج سعید گفتم: آخه من چطور این بدن #اربا_اربا رو شناسایی کنم⁉️خیلی به هم ریختم😞 رفتم سمت آن #داعشی👹 یک متر رفت عقب و اسلحه اش را کشید طرفم ،سرش داد زدم:شما مگه #مسلمون نیستید😡
♦️به کاور اشاره کردم که مگه او مسلمون نبود؟ پس #سرش کو؟ چرا این بلارو سرش آوردید؟😭😭 حاج سعید تندتند حرف هایم را #ترجمه می کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده❌ و باید از کسانی که اورا برده اند (القائم) بپرسید.
♦️فهمیدم💭 می خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم🗣 که کجای #اسلام می گوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید⁉️
♦️نماینده #داعش گفت: تقصیر خودش بوده. پرسیدم: به چه #جرمی؟ بریده بریده جواب می داد و حاج سعید ترجمه می کرد: از بس حرصمون رو در آورد
✘نه اطلاعاتی به ما داد
✘نه اظهار پشیمونی😢 کرد
✘نه #التماس کرد!
تقصیر خودش بود...!
#شهید_محسن_حججی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
•|💌🔗|• #ازبابڪ_بگو🌸✨ ↜مادرشهید: بابڪ جوان امروزی بود اما #غیرتدینی داشت. همینغیرتدینی بودڪه او
#خاطرات_شهدا🌷
💠شبورودبه بوڪمال بود.تمـام گردان داشـت وارد شـهر میشد.
برخـی از مـردم هنوز تو شـهر بودند..
ماگـروهموشـڪے بودیـم،بایـد جـاهاے خاص مستقر میـشدیم..چنـد دقـیقه اے رفتـیم بـالاے یـه خـونه و مراقـب اطراف بـودیم
یه پیرمـرد به هـمراه ۳ بچه که از سه چهار سـاله تا ده یازده سـاله با لـباس هاے پاره پوره و قـیافه هاے حـموم نرفته جـلوے ساختمان نشسته بودند ڪه ما بدونیم اونـجا خانواده زنـدگے میکنه..
💠مـاایرانے ها هـم ڪه عاشق بچه ڪوچولو،خواسـتیم یڪم بچـه هارو نوازش ڪنـیم..فڪرشرو بڪن بچه اے ڪه تمام عـمرش #داعـشے دیـده،حالا با دیدن ماڪه لبـاس #نـظامے پوشیدیم قطعا میـترسه.
لـباس مـنم طرحـش مثل لبـاس داعـشیا بود،موقعے ڪه رفتیـم نزدیڪشون،اون بچـه ڪوچیڪ #ترسیـد و چنـد قدم عقب رفـت مـاهم ڪه دیگه ڪاریش نداشتیم
💠موقـع بیرون اومـدن از خـونه،نتونستم جلوے خودمو بگـیرم بچه هارو بغل کردم و بوسـیدمشون #عـارف رفت از تو مـاشـین باقـلوا آورد و به بـچه ها تعارف ڪرد.. باقـی بچه هـاے تیـم اومدند و اون بچه ها رو ڪمے #نوازش ڪردند و باهـاشون دست دادند..
💠#بابڪ رانـنده ما بـود.سوییچ رو بـهش دادم گفتم بشـین بریم..گفـتحوصله ندارم خودت بشین.نشسـتم تو ماشـین و همین ڪه حرڪت ڪردیم #بابڪ زد زیر گریه.. اون لحـظه بود ڪه از اعماق قلبـم حسـرت اون حالش رو خوردم...💔
🌷یادش با ذکر #صلوات
راوی:همرزم شهید
#شهید_بابک_نوری
#شهید_مدافع_حرم 🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣3⃣#قسمت_سی_ودوم 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حید
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
3⃣3⃣#قسمت_سی_وسوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
💢 در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
💢 زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
💢همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
💢 دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
💢 ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
💢با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
💢از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
💢 یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
💢 با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#دلنــوشتــــــــــه📝
🌾فک کن بری #سوریه😍
به همه بگی فردا میرم پیش بی بی
بری تو صحن
پرچم یا #عباس
سربند کلنا عباسک یا #زینب
🌾بری تو حرم روبه روی ضریح
دست تو بزاری رو #قلبت با زبون بی زبونی بگی
خانوم جات اینجاست👈❤️ اونجا چیکار میکنین
بگی خانوم اجازه میدی،برم #دفاع کنم از حرمتون⁉️
🌾بعد،یه #پلاک،یه لباس نظامی،یه کلاشینکف، یه کلت،یه بیابون،بیابون نه #بهشت
پشتت یه گنبد🕌انگار #خانوم داره نگات میکنه😍
🌾خانوم نگات میکنه
#حس میکنی کنارته👥
بهت افتخار میکنه بهت #لبخند میزنه
یه نگاه به پشت سرت به #پرچم یا عباس میندازی
🌾میگی #ارباب تا اسم شما رو گنبد هست
مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه👊
خم شی بند پوتینتو سفت میکنی
#سربندتو سفت میکنی اسلحه رو سفت میچسبی، #سلاحتو میگیری میگی یا عباس
🌾بعد از اینکه چندتا #داعشی حرومی👹 رو به #هلاکت رسوندی؛ببینی یه ضربه خورده به قلبت💘
🌾 #قلبت شروع میکنه به سوختن،از خون دستت میفهمی #مجروح شدی🤕
میگی بی بی ببخشید #شرمندم،دیگه توان ندارم😓دوستات جمع شن دورت👥👥 نفسات به شمارش بیوفته؛چشمات تار ببینه
🌾بی بی بیاد بالا سرت برا #شفاعت
خون زیادی ازت بره.دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به مغزت برسه⚡️امابگی پاهامو بذارین زمین #سرمو بلند کنین
🌾بی بی اومده میخوام بهش #سلام بدم
چند دقیقه بعد #چشماتو ببندی😌
چند روز بعد به خانوادت خبر بدن #شهید شدی🌷
#عجب_رویایی😇
💢 #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
بحق بی بی زینب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠 سرنوشت جالب سه برادر؛ آخری شهید مدافع حرم
💐شهید مدافع حرم محمد قنبریان، یکی از قهرمانان گمنام این سرزمین است که در نبرد با تروریستهای #داعشی به شهادت رسید. این شهید حدود سه سال مفقود بود و پیکر پاک او با آزمایش DNA شناسایی شد.
✍🏻همسر شهید مدافع حرم محمد قنبریان : «شهید قنبریان🌷 برادر دو شهید است که اولی سردار احمد قنبریان فرمانده سپاه گنبد بود که در سال ٥٨ در پی درگیری با منافقین در گنبد، پیکرش به عنوان اولین شهید شهر شاهرود تشییع شد. دومین برادر وی نیز در سال ٦١ در منطقه رقابیه عراق به جمع رزمندگان #مفقودالاثر پیوست.
💐شهید مدافع حرم #محمد_قنبریان در جریان عملیاتی در منطقه خناسر در اطراف حلب سوریه با شهامت تمام آخرین جملهای که در پشت بیسیم به فرمانده خود اعلام میکند این است که: «من تا آخرین قطره خونم میایستم و مقاومت میکنم.»
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃به نام خالق قلم که جان و احساس بخشید به این موجود بیجان و همواره اعجاز آن را پیش چشم بشر نمایان کرد. که همین قلم وصف حال #عشاق میکرد برای مخلوقات #خداوند، از جامانده ها میگفت که روزی دل به دل آسمانی ها دادند ، همره آنان شدند ولی افسوس هنوز اندازه #شهادت نبودند و راه ها باید میپیماییدند تا به مقصد برسند.
🍃امروز هم قلم وصف حال مسافری جا مانده میگوید و بر سینه کاغذ حک میکند: *"رفته بود، سفرش مهیا بود" "یادش بود آتش و دود" "یادش بود وقت موعود" ولی اینجا خط پایان نبود که فصل آغاز بود برای پر کشیدن، برای همراه شدن.
🍃آن روز پرواز لاله ها را به خاطر سپرد یادش ماند که لاله ها بال داشتند تا فراسوی اوج پرواز کردند *و هادی تنها در زمین ماند. شاید همین جا ماندن مصلحتی بود برای آنکه بماند، بهر #پاسداری از حریم #حرم، چرا که از دوردست ها صدای هلمنناصرٍیَنصُرِنی به گوش میرسید، از شام و عراق ندایی آمیخته با شیون زنان، فریاد کودکان و رجز خوانی دشمنان.
🍃و هادی رزم جامه به تن کرد و شد یکی از همان هزاران مسافری که یا جا مانده بودند یا تازه قصد سفر کرده بودند که هرکدام به طریقی به مقصد رسیدند، هادی هم به طریقی...
🍃با پیکری پاره پاره و بی سر و کفتارانی که بوی #پول به مشامشان رسیده بود همسرش قصه ام وهب را یادآور شد و گفت نخواهم گذاشت حتی ریالی به جیب #داعشی ها برای پس گرفتن پیکر پاک شهیدم برود، روا نیست آنچه برای خدا دادهایم پس گیریم.
🍃و حالا شش سال است که این قصه یادآوری میشود و هزاران هادی دیگر از این راه حیات مییابند🕊
*برگرفته از شعر خود شهید
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_هادی_کجباف
📅تاریخ تولد : ۱٣۴۰
📅تاریخ شهادت : ٣۱ فروردین ۱٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ٣۰ فروردین ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : شهرستان شوشتر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃دل که به یارت دهی؛ عاشق که شوی؛ جانانت میشود همانی که زمان و مکان بهر وصال او؛ تفاوتی ندارد. تمامِ تنت چشم میشود تا بیابی اورا؛ دل، تنگِ آغوشش میشود و آرام را از روزگارت میگیرد.
🍃فرقی ندارد شام باشد یا #کربلا. بقیع باشد یا اصلا در همین تهران، پاک که باشی؛ دل که وصل شده باشد، رزق میشود شهادت آنهم با امضای #مادر_سادات. برادرت را خدا در سال ۶۷ میان عملیات مرصاد گلچین کرد و تو نیز راه برادر را در پیش گرفتی؛ محافظ مجلس بودی و با افراد زیادی رو به رو میشدی؛ بارها و بارها آسیب دیدی و آزارت دادند اما سکوت کردی و آرام گرفتی تا مبادا وظیفه خود را نسبت به این نظام خدشه دار کنی....
🍃ورد زبانت بود که میخواهی #مدافع_حرم شوی؛ عشق به عقیله ی بنی هاشم دیدگان زمینی ات را بسته بود و آن ها را به آسمان گشوده بود. مشغول انجام خدمت بودی، که تروریست های تکفیری ناجوانمردانه از پشت حمله کردند؛ همچون همیشه تو و دوستانت فداکارانه میان میدان بودید؛ به فاطمه ی زهرا(س) اقتدا کردی و از ناحیه صورت مجروح شدی، بر زمین افتادی اما وجودت تمام تلاشش را میکرد تا بایستد و نگذارد تکفیری ها لحظه ای آرامش مردمِ #ایران را برهم زنند...
🍃نامردانِ #داعشی؛ زمانی که چشم های نیمه گشوده ات را دیدند، تاب نیاوردند و از هراس آن چشم های امیدوار ؛ تیر آخر را بر سرت زدند و همچون #برادر شهیدت آغوش #ارباب را لبیک گفتی...
🍃تو؛ تازه دامادِ شهیدی! آخر روز عقدت به شهادت رسیدی و این نیز عروسی آسمانی بود برای تویی که همیشه خود را مدیون حسینِ فاطمه میدانستی. مخصوصا آن زمان هایی که تمام کارهای #هیئت را به تنهایی میکردی و در آخر با تواضع گوشه ی هیئت می ایستادی و #عزاداری میکردی♡
🍃ثابت کردی #عشق خود را و خدا نیز خریدار عاشقانه هایت شد. شهیدِ خدایی!
میشود رسم عاشقی کردن را نیز به ما بیاموزی؟!
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_جواد_تیموری
📅تاریخ تولد : ۱٧ مرداد ۱٣٧۰
📅تاریخ شهادت : ۱٧ خرداد ۱٣٩۶
📅تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : مجلس شورای اسلامی
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃دل که به یارت دهی؛ عاشق که شوی؛ جانانت میشود همانی که زمان و مکان بهر وصال او؛ تفاوتی ندارد. تمامِ تنت چشم میشود تا بیابی اورا؛ دل، تنگِ آغوشش میشود و آرام را از روزگارت میگیرد.
🍃فرقی ندارد شام باشد یا #کربلا. بقیع باشد یا اصلا در همین تهران، پاک که باشی؛ دل که وصل شده باشد، رزق میشود شهادت آنهم با امضای #مادر_سادات. برادرت را خدا در سال ۶۷ میان عملیات مرصاد گلچین کرد و تو نیز راه برادر را در پیش گرفتی؛ محافظ مجلس بودی و با افراد زیادی رو به رو میشدی؛ بارها و بارها آسیب دیدی و آزارت دادند اما سکوت کردی و آرام گرفتی تا مبادا وظیفه خود را نسبت به این نظام خدشه دار کنی....
🍃ورد زبانت بود که میخواهی #مدافع_حرم شوی؛ عشق به عقیله ی بنی هاشم دیدگان زمینی ات را بسته بود و آن ها را به آسمان گشوده بود. مشغول انجام خدمت بودی، که تروریست های تکفیری ناجوانمردانه از پشت حمله کردند؛ همچون همیشه تو و دوستانت فداکارانه میان میدان بودید؛ به فاطمه ی زهرا(س) اقتدا کردی و از ناحیه صورت مجروح شدی، بر زمین افتادی اما وجودت تمام تلاشش را میکرد تا بایستد و نگذارد تکفیری ها لحظه ای آرامش مردمِ #ایران را برهم زنند...
🍃نامردانِ #داعشی؛ زمانی که چشم های نیمه گشوده ات را دیدند، تاب نیاوردند و از هراس آن چشم های امیدوار ؛ تیر آخر را بر سرت زدند و همچون #برادر شهیدت آغوش #ارباب را لبیک گفتی...
🍃تو؛ تازه دامادِ شهیدی! آخر روز عقدت به شهادت رسیدی و این نیز عروسی آسمانی بود برای تویی که همیشه خود را مدیون حسینِ فاطمه میدانستی. مخصوصا آن زمان هایی که تمام کارهای #هیئت را به تنهایی میکردی و در آخر با تواضع گوشه ی هیئت می ایستادی و #عزاداری میکردی♡
🍃ثابت کردی #عشق خود را و خدا نیز خریدار عاشقانه هایت شد. شهیدِ خدایی!
میشود رسم عاشقی کردن را نیز به ما بیاموزی؟!
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_جواد_تیموری
📅تاریخ تولد : ۱٧ مرداد ۱٣٧۰
📅تاریخ شهادت : ۱٧ خرداد ۱٣٩۶
📅تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : مجلس شورای اسلامی
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃دل که به یارت دهی؛ عاشق که شوی؛ جانانت میشود همانی که زمان و مکان بهر وصال او؛ تفاوتی ندارد. تمامِ تنت چشم میشود تا بیابی اورا؛ دل، تنگِ آغوشش میشود و آرام را از روزگارت میگیرد.
🍃فرقی ندارد شام باشد یا #کربلا. بقیع باشد یا اصلا در همین تهران، پاک که باشی؛ دل که وصل شده باشد، رزق میشود شهادت آنهم با امضای #مادر_سادات. برادرت را خدا در سال ۶۷ میان عملیات مرصاد گلچین کرد و تو نیز راه برادر را در پیش گرفتی؛ محافظ مجلس بودی و با افراد زیادی رو به رو میشدی؛ بارها و بارها آسیب دیدی و آزارت دادند اما سکوت کردی و آرام گرفتی تا مبادا وظیفه خود را نسبت به این نظام خدشه دار کنی...
🍃ورد زبانت بود که میخواهی #مدافع_حرم شوی؛ عشق به عقیله ی بنی هاشم دیدگان زمینی ات را بسته بود و آن ها را به آسمان گشوده بود. مشغول انجام خدمت بودی، که تروریست های تکفیری ناجوانمردانه از پشت حمله کردند؛ همچون همیشه تو و دوستانت فداکارانه میان میدان بودید؛ به فاطمه ی زهرا(س) اقتدا کردی و از ناحیه صورت مجروح شدی، بر زمین افتادی اما وجودت تمام تلاشش را میکرد تا بایستد و نگذارد تکفیری ها لحظه ای آرامش مردمِ #ایران را برهم زنند...
🍃نامردانِ #داعشی؛ زمانی که چشم های نیمه گشوده ات را دیدند، تاب نیاوردند و از هراس آن چشم های امیدوار؛ تیر آخر را بر سرت زدند و همچون #برادر شهیدت آغوش #ارباب را لبیک گفتی...
🍃تو؛ تازه دامادِ شهیدی! آخر روز عقدت به شهادت رسیدی و این نیز عروسی آسمانی بود برای تویی که همیشه خود را مدیون حسینِ فاطمه میدانستی. مخصوصا آن زمان هایی که تمام کارهای #هیئت را به تنهایی میکردی و در آخر با تواضع گوشه ی هیئت می ایستادی و #عزاداری میکردی♡
🍃ثابت کردی #عشق خود را و خدا نیز خریدار عاشقانه هایت شد. شهیدِ خدایی!
میشود رسم عاشقی کردن را نیز به ما بیاموزی؟!
✍نویسنده : #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_جواد_تیموری
📅تاریخ تولد : ۱٧ مرداد ۱٣٧۰
📅تاریخ شهادت : ۱٧ خرداد ۱٣٩۶
📅تاریخ انتشار : ۱۶ مرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : مجلس شورای اسلامی
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃به نام خالق قلم که جان و احساس بخشید به این موجود بیجان و همواره اعجاز آن را پیش چشم بشر نمایان کرد. که همین قلم وصف حال #عشاق میکرد برای مخلوقات #خداوند، از جامانده ها میگفت که روزی دل به دل آسمانی ها دادند ، همره آنان شدند ولی افسوس هنوز اندازه #شهادت نبودند و راه ها باید میپیماییدند تا به مقصد برسند.
🍃امروز هم قلم وصف حال مسافری جا مانده میگوید و بر سینه کاغذ حک میکند: *"رفته بود، سفرش مهیا بود" "یادش بود آتش و دود" "یادش بود وقت موعود" ولی اینجا خط پایان نبود که فصل آغاز بود برای پر کشیدن، برای همراه شدن.
🍃آن روز پرواز لاله ها را به خاطر سپرد یادش ماند که لاله ها بال داشتند تا فراسوی اوج پرواز کردند *و هادی تنها در زمین ماند. شاید همین جا ماندن مصلحتی بود برای آنکه بماند، بهر #پاسداری از حریم #حرم، چرا که از دوردست ها صدای هلمنناصرٍیَنصُرِنی به گوش میرسید، از شام و عراق ندایی آمیخته با شیون زنان، فریاد کودکان و رجز خوانی دشمنان.
🍃و هادی رزم جامه به تن کرد و شد یکی از همان هزاران مسافری که یا جا مانده بودند یا تازه قصد سفر کرده بودند که هرکدام به طریقی به مقصد رسیدند، هادی هم به طریقی...
🍃با پیکری پاره پاره و بی سر و کفتارانی که بوی #پول به مشامشان رسیده بود همسرش قصه ام وهب را یادآور شد و گفت نخواهم گذاشت حتی ریالی به جیب #داعشی ها برای پس گرفتن پیکر پاک شهیدم برود، روا نیست آنچه برای خدا دادهایم پس گیریم.
🍃و حالا شش سال است که این قصه یادآوری میشود و هزاران هادی دیگر از این راه حیات مییابند🕊
*برگرفته از شعر خود شهید
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_هادی_کجباف
📅تاریخ تولد : ۱٣۴۰
📅تاریخ شهادت : ٣۱ فروردین ۱٣٩۴
🥀مزار شهید : شهرستان شوشتر
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
میزبان امروزمون برادر مهدی هست🥰✋
ڪاتیوشا🕊️
*شهید سید مهدی جودی ثانی*🌹
تاریخ تولد: ۱۲ / ۴ / ۱۳۶۲
تاریخ شهادت: ۲۰ / ۴ / ۱۳۹۶
محل تولد: مشهد
محل شهادت: سوریه
*🌹بعد از گذشت چند روز از #شهادت مهدی🕊️هنوز خبر دقیق نحوه شهادت را به مادرش نداده بودندو حتی نگذاشتند مادر پیکر فرزندش را ببیندو پدر حالا میخواست برای اولین بار نحوه شهادت مهدی را به #همسرش بگوید:"شنیدهام اگر گلوله کاتیوشا به جسمی اصابت کند آن را مثل شیشه تکه تکه میکند.آن روز مهدی و همرزمانش👥 تک تیرانداز داعشی ها را شناسایی کرده و او را از بین برده بودند اما گویا قبل از این که تک تیرانداز داعشی ها کشته شود در مورد محل استقرار نیروهای مدافع حرم به #داعشی ها خبر داده بود.آن ها مهدی را با کاتیوشا زدند💥(کمی مکث می کند و بدون این که نگاهش را از زمین بردارد ادامه میدهد)مهدی از کمر به بالا مورد اصابت گلوله #کاتیوشا قرار گرفته بودو بدنش مثل گوشتی که با ساطور تکه تکه اش کرده باشند متلاشی شده بود.وقتی که پیکر مهدی را خواستند داخل تابوت بگذارند⚰قسمت بالای بدن را که تکه تکه شده بود به سختی به تابوت منتقل کردند"مادر شهید که انگار نمیدانست گلوله کاتیوشا با بدن انسان چه میکند🍂تازه متوجه شده بود که چرا به او اجازه نداده بودند تا پیکر پسرش را ببیند🥀خبر سنگینی بود که این مادر شهید با شنیدنش تنها سکوت کرد و اشک ریخت شهید جودی ثانی در سال ۹۶ در منطقه حلب هنگامی که به عنوان مسئول توپخانه #مدافعان_حرم به دفاع از دین و اعتقاداتش پرداخته بود💫به شهادت رسی*🕊️🕋
#شهید_سیدمهدی_جودی_ثانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بسیجی شهادتت مبارک ..... روح الله عجمیان دیروز در کمال شهر در زمان مقابله با اغتشاشگران به شهادت رس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بای ذنب قتلت⁉️
😔لحظه حملهی بیرحمانه #داعشی های وطنی به شهید بسیجی روح الله عجمیان در کرج
#شهید_روح_الله_عجمیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «بأی ذنبٍ قتلت»؟
🔺 #فرزند_ایران آرزو داشت قایق موتوریاش در جشنواره جابر بن حیان رتبه بیاورد. جشنوارهای به نام دانشمند ایرانی و از بزرگترین شاگردان امام صادق(سلام الله علیه). دشمنان جابر بن حیان و ایران🇮🇷 اما نگذاشتند. ناجوانمردانه و در کودکی؛ قبل از اینکه قایق موتوری واقعیاش را بسازد😭
تمام کسانی که حتی یک لایک📲 برای #اغتشاشات این سه روز زده اند در خون کیان شریکند. #داعشی های وطنی به دستهای خون آلودتان نگاه کرده اید⁉️
#انتشار_حداکثری_با_شما
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh