🌷شهید نظرزاده 🌷
فرازی از وصیت شهیدی که پیکرش بعد از 16 سال سالم به میهن برگشت👇👇 🌷سعی کنید که یکی از افرادی باشید که
8⃣0⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 #نذر_مادر
🔸ارتباط #عميق و توسل معنوي عجيبي به #امام_زمان_عجلالله فرجه داشت.
🔹پايش هم كه پس از سه سال حضور در جبهه #مجروح شد، خود امام زمان عليه السلام #شفايش داد.
🔸چهار عمل روي پايش انجام دادند اما دكترها گفته بودند، اصلاً فايدهاي نكرده است، بايد ۵ يا ۶كيلو وزنش را كمتر كند.
🔹وقتي به مادر گفت، او خيلي ناراحت شد، بعد هم #هزار_تا_صلوات نذر کرد.
از مال دنيا هم دو تا #قاليچه بيشتر نداشت که يکي را نذر خوب شدن پاي محمدرضا کرد.
🔸محمدرضا رفت #جمكران آمد، گفت: مادر، غصه نخور!
رفته بود پيش پزشك براي ويزيت مجدد، که دکتر گفته بود #اين_پاي_ديروزي_نيست
#شهید_محمدرضا_شفیعی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، #دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا #حقش بود. 💢خودشم همیشه
3⃣2⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#بازنشر به مناسبت بازگشت پیکر شهید به میهن👇
💠من در موقع جنگ #حضرت_زینب(س) رو میبینم
🔰ما در منطقه #خانطومان مستقر بودیم و تازه با این بزرگوار آشنا شده بودم. که درست چند روز بعد #دشمن به ما حمله کرد💥 و این مرد در پشت خاکریز آروم و قرار نداشت با #تیربار شلیک میکرد و میدوید🏃
🔰اینطرف با #آرپیجی، خودم دیدم دوتا تانک دشمن رو زد خلاصه با هرچه دم دستش بود میجنگید👊 اونروز باور بفرمایید با #شجاعت ایشون ما پیروز شدیم✌️ و دشمن عقب نشینی کرد✅.
🔰بعد چند روز که فرصتی دست داد از این دلاور که حالا نورانی تر💫 شده بود پرسیدم چرا اینقدر با #شوق_وذوق میجنگی و آروم و قرار نداری⁉️ جوابی داد که مو بر تنم سیخ شد
🔰گفت: من در موقع جنگ #حضرت_زینب(س) را میبینم که به من نگاه میکند و لبخند میزند😍 من ابتدا باور نکردم تا اینکه آن روز رسید؛ روزِ #سقوط_خانطومان .
🔰من با همه ی شلوغی، حواسم به #علیرضا بود او باز شروع کرد به جنگیدن و چه جانانه میجنگید👌 و #صحنه ای را که میدیدم باور نمیکردم ...
🔰این شهید بزرگوار وسط معرکه جنگ به #پشت_سرش نگاه میکرد👀 و لبخندی میزد که اورا #آسمانی تر میکرد این نگاه کردنش چند بار تکرار شد🔄 و من یقین کردم خود #بی_بی نظاره گر ایشون هستند
🔰من به فراخور کارم خودم را به جایی دیگر رساندم و در این حین #مجروح شدم و دیگه چیزی نفهمیدم تا تهران، در بیمارستان خبر #شهادت_علیرضا🌷 و چند تن ار رفقای نازنینم را دادند که گریه میکردم 😭و پزشک فکر میکرد از درد جراحت گریه میکنم او هیچ وقت نفهمید که
#پاره_های_تنم در خانطومان جا مانده😭
#شهید_علیرضا_بریری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔺آخرین عکس خانوادگی😔 #هميشه وقتي ميرفت مأموريت ميگفت از همه بيشتر دلم براي #محمدامين تنگ ميشود.
4⃣3⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠از زبان رفیق شهید:
🍃🌹چند روز قبل از شهادت یه #ترکش خورده بود. میگفت ناصر(اسم مستعار فرمانده گردان) ببین باز من #لایق نبودم.😔
حقیقتا #عاشق شهادت بود. نه به حرف باشه! نه! به عمل😇
🍃🌹خان طومان کمین خوردیم. جنگ سختی شد. آتش بسیار #مهیب🔫💣
علیرضا صدام زد ناصر، حبیب #مجروح شده، آنقدر آتش دشمن سنگین و در #تیررس دشمن بودیم که نمیتونستم بلند شم برم بالای سرش😔
🍃🌹از همون پایین پا، مچ پای حبيب رو گرفتم، دیدم هنوز بدنش #گرمه.
علیرضا گفت ناصر اگه چند متر بريم عقب یه ساختمان هست. میتونیم موضع #امنی بگیریم و مجروح رو درمان کنیم.
🍃🌹گاز استریل و باند رو گذاشتم رو زخم حبیب. عليرضام یکی از بچههای زخمی #فاطميون رو که خیلی هم وضعش مساعد نبود گرفت راه افتادیم
یه چند متری که اومدیم دیدم علیرضا صدام میزنه ناصر ناصر، #کابُلی و کلی از بچهها اينجا افتادن رو خاک.😔
گفتم وضعیتشون چطوره. گفت کابلی هنوز #نفس میکشه.
🍃🌹علیرضا گفت ناصر من میمونم تو برو.من مثل علیرضا حقیقتا #کم دیدم. یکی #علیرضا، یکی #شهید_سالخورده. این دوتا بینظیر بودن. هم از نظر ایمان و هم از نظر شجاعت.
🍃🌹علیرضا گفت برو ماشین بفرست که ما شهدا و مجروحان رو بیاریم. #اصرار اصرار...
چاره ای نبود ارتباط با عقبه نداشتیم.😔
راه افتادم، یه گردنه کوچيک بین ما فاصله بود. اومدم عقب کل فاصله ما باهم صد تا دویست مترهم نبود که علیرضا...😔
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
فرماندهان گردان #یازهرا.. #شهید محمد رضا تورجی زاده دفاع مقدس #شهید مسلم خیزاب مدافع حرم هر دو #عا
💠شهید #محمد_رضا_تورجی_زاده پشت بیسیم📞 چه خواند که حاج #حسین_خرازی از هوش رفت⁉️
🌷خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر🕊 شده بودند خیلی #مجروح شده بودند. حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا #آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بیسیم چی📞 را صدا زد، حاجی گفت هرجور شده با بیسیم #تورجی_زاده را پیدا کن
🌷( شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا) مداح🎤 بااخلاص و از بچه های لشکر بود. خلاصه #محمدرضا رو پیدا کردند، حاجی بیسیم را گرفت با حالت بغض و گریه😢 از پشت بیسیم گفت محمدرضا چند خط روضه #حضرت_زهرا(س) برام بخون.
🌷محمدرضا فقط #یک_بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت😨 خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند✊ خط را #گرفته_بودند عراقی ها را تارومار کردند...
⭕️محمدرضاتورجی زاده خونده بود:
🔸در بین آن دیوار و #در
🔸زهرا صدا می زد پدر😭
🔹دنبال #حیدر می دوید
🔹از پهلویش خون💔 می چکید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#همسر_شهید
🔸پنجشنبه 5 آذر #آخرین_شبی بود که با میثم حرف زدم. قرار بود جمعه جشن🎉 بگیریم و همه را دعوت کنیم💌 تا بیایند وسایل #نوزادمان را ببینند. اما از آنجا که #خبرشهادت میثم در فضای مجازی پیچیده بود و همه ی فامیل می دانستند، دعوت ما را قبول نمی کردند❌ و بهانه می آوردند‼️
⚡️ولی ما بی خبر بودیم
🔹خانه🏡 را مرتب کرده بودم و میوه آوردم و با #مادر آقا میثم ذوق لباس های بچه را می کردیم😍 زمان زیادی نگذشته بود که برادرم آمد دنبالمان و گفت: باید برویم خانه #مادرشوهرم مهمان داریم
🔸وقتی رسیدیم #امام_جمعه شهرمان و همراه با یک نفر دیگر👥 داخل خانه نشسته بودند
کسایی که می رفتن #سوریه حاج آقا به خانواده هاشون سر می زد. با خودم گفتم: دوماه #میثم رفته سوریه و حالا که داره بر می گرده اومدن سر بزنن😕
🔹رفتم و نشستم. حاج آقا احوال پرسی کردند و در مورد زمان #اعزام و از این دست سوال ها پرسیدند. بعد هم گفتند: شما از سوریه رفتن ایشون راضی بودین⁉️ گفتم: #بله
🔸آرام آرام سوال می پرسیدند و بعد از اینکه احساس کردند من #آمادگی پیدا کردم، گفتند: آقا میثم #مجروح شدن💔 آب دهانم را فرو بردم و با تعجب و حیرت به ایشان نگاه می کردم😥 نمی دانم چرا نتوانستم حرفی بزنم🚫 و همینطور ساکت بودم
🔹وقتی که دیدند هیچ #عکس_العملی نشون ندادم بلافاصله گفتند: خدا داده و #خداگرفته
و من تازه فهمیدم که علت این سوال و جواب ها اینه که #میثم_شهید_شده😭
#شهید_میثم_نجفی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸اگر غیر از #شهادت در حق این بچه ها رقم می خورد، جفا بود 🔹زیرا #اعمالشان با اقتدا به شهدا🌷 انجام
0⃣1⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰سوریه که بود، #هرشب حتما با من تماس☎️ داشت. حتی سری اولی که مجروح💔 شده بود و من از این موضوع کاملا #بی_خبر بودم، از بیمارستان تماس میگرفت و آنقـدر #عادی برخــورد میکرد کــه من اصلا متوجه نشــدم مجروح شده😊
🔰در واقع #آقاجواد خــودش را مقیــد به تماس با خانواده💞 میدانست که در آن شـرایط هم حواسـش به ایـن موضوع بود. وقتی هم که مــن از #مجروحیتشــان خبــر دار شــدم، گفت:
هراتفاقی افتاده باشد مهم نیست🚫 مهم این است که #تو الان درحال صحبت با من هستی😍
🔰هر بار #مجروح میشد با واسطه خبردار می شدم؛ از طریق دوستان و اطرافیانشان👥
و این باری که #شهید شد بار چهارم رفتنش بود!
واقعا هرباری که میرفت، دلتنگیها💔 بیشتر میشد. خصوصا سری #ســوم که این دلتنگی هم برای من، هم برای همسرم💞 زیاد شــده بود؛ طوری که دائم پشت تلفن☎️ به زبان میآورد.
🔰سری های قبل اصلا این موضوع را به رو نمی آورد❌ و در جواب #دلتنگیهای من هم میگفت راه دور است و بایــد با این دلتنگیها کنار بیایی اما برایمان #خســتگی نداشــت🚫
🔰واقعــا راه، #راه_شــهدا بــود. آقــا جــواد
همیشه در صحبتهایش وقتی میخواست به من دلداری بدهــد، میگفت: "الگــوی شــما بایــد #حضــرت_زینب(س) باشد. سختیهای شــما کجا و ســختیهای خانم حضرت زینب س کجــا."
واقعا راســت میگفت😔 خســتگی ما کجا و خستگی خانم کجا⁉️
🔰اما #فاطمه هم بچه بود و دلتنگیهای بچه گانه خودش را داشت. پدرش #سوریه که بود همیشه ســراغش را میگرفت و منتظر آمدنش بود. حتی زمان #مفقود بودن پیکر #آقاجواد هم فکر میکرد پدرش سوریه است و باید منتظر برگشتنش باشد😔
🔰خود پدرش قبل رفتن، اول قصه #حضرت_رقیه (س) را برایش گفت و بعد در مورد ســفرش برای #فاطمه توضیــح داد. آنقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه(س) انس گرفته بود که برخی اوقــات در اوج بیتابی اش💔 به من میگفــت: "مامان حضرت رقیه س هم مثل من #اینقدر_گریه_میکرد⁉️"😭😭
#همسران_شهدا
#شهید_جواد_محمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📎کلام شهید سرباز ولایت مطلقه فقیه باشید که پشت سر رهبر بودن افتخار دارد، سربازی رهبری، #سربازی_امام
💠به نقل از یکی از همرزمان:
🔺ساعت حدود ۲ بعدازظهر🕑 ۱۳ بهمن ۹۴ بود داشتم از درد جراحتی💔 که وارد شده بود به شکمم به خودم میپیچیدم که #ابوصلوات از بچه های دزفول اومد سمت مقر ادوات، خبرهای ضد ونقیضی از آمار واسامی #شهدا اومده بود ودقیق معلوم نبود🚫 که کی شهید شده
🔺از ابو صلوات پرسیدم کیا شهید🌷 شدن از بچه های اندیمشک⁉️ گفت: از گروهان ما که آقای چگله فرمانده بوده #مجروح شده و اون پسر لاغره که برامون شبهای جمعه حلوا درست میکرد هم #شهید_شد😔
🔺نفهمیدم💬 کی رو میگفت تا فردا وقتی برگشتیم عقب دیدم بچه های #اندیمشک جمع اند دویدم سمتشون از آقای رحیمی پرسیدم اندیمشکی کیه از گروهان آقای چگله #شهید شده⁉️
🔺بغض گلوشو گرفت و #اشک تو چشاش حلقه زد😢 وسر رو پایین انداخت با بغض گفت #احمد...
دست انداختیم گردن و....
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌸🍃 🌷قبل از شهادتش، حسین، چند روزی بود که تماس نگرفته بود. یک روز تماس گرفت بهش گفتم عزیزم چرا تم
0⃣8⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 خبر شهادت
✨در آخرین تماسش بهش گفتم حسین #عیدیهات رو جمع کردم گفت من شوخی کردم، شما چرا این کارو کردید؟
این تماس دوم فروردین بود و بعد از اون دیگه تماس نگرفت، دلم آشوب شد، حوصله عیددیدنی نداشتم، مدام به آشپزخونه میرفتم و #گریه می کردم.
✨خواهر کوچکش همدان پیش ما نبود. منو دلداری میداد و پیگیر وضع حسین بود. خواهرش از شبکه های اجتماعی اخبار سوریه رو پیگیر بود و میدونست شلوغ شده ولی به من چیزی نمی گفت.
✨فقط برای توجیه من میگفت خطها قطع شده و من هم باورم میشد ولی دلم آرام و قرار نداشت. خواهر بزرگش هم مسافرت بود هرروز به من زنگ می زد و پیگیر وضع حسین بود و میگفت که دلشوره بدی داره.
✨پنج شنبه بود و حسین سه روز بود که تماس نگرفته بود، حالم خراب شده بود، سر مزار پدر مادر همسرم رفته بودم. یکی از اقوام به من گفت چرا رنگت پریده؟
✨روز پنجم بود که حسین تماس نگرفته بود یکی از اقوام ما رو برای ناهار دعوت کرده بود.به همسرم گفتم شما برو من هم حالم خوب نیست هم نکنه من بیام و گوشیم آنتن نده و حسین نتونه #تماس بگیره.
همسرم رفت و من موندم.
✨چند ساعت بعد مادر یکی از دوستان حسین در شبکه های اجتماعی از من پرسید که حسین مجروح شده؟ گفتم:نه.
✨گفت اگر تهران اومدید ناهار در خدمت باشیم. گفتم ان شاء الله حسین برگرده خدمت می رسیم. در شبکه های اجتماعی پیگیر اوضاع سوریه بودم که یک دفعه عکس حسین رو دیدم . زیر عکس نوشته بود پاسدار مدافع حرم حسین معز غلامی به شهادت رسید.!
✨برادر و برادر شوهرم زودتر از همه خبر داد شده بودند. به همسرم زنگ زده بودند که لوله های آب منزلتان در تهران ترکیده، زودتر برگردید.
✨همسرم تماس گرفته بود و از همسایه طبقه پایین پرسیده بود، گفته بودند مشکلی نیست.بعد دوباره تماس گرفتند و گفتند: حسین زخمی شده و به بیمارستان بقیه الله منتقل شده سریعتر بیاید، همسرم واقعا فکر میکرد حسین #مجروح شده .
✨آمد خانه تا خبر مجروحیت رو به من بده که دید همه دارن گریه می کنن.
حالش بد شد، شب #تولد حسین بود و قرار بود براش تولد بگیریم ولی حسین به شهادت رسیده بود😭😭
به نقل از (مادر بزرگوار شهید)
#شهید_حسین_معزغلامی
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
درشهرِ کوچکِ خود گمنام بود.. حالا دنیـ🌏ـا او را میشناسد😍 آری شهـ🕊ـادت با آدمی چنین میکند هرچـه گمنا
🌷ابراهیم ؛ مهمان نواز تر از کردها
🌿از کرمانشاه به جبهه آمده بودم و #مجروح شدم. دستم از کار افتاد و ناچار شدم برای مداوا به #تهران بیایم.
🌸ابراهیم در این وضعیت مرا تنها نگذاشت و به همراهم به تهران آمد و چند روز در #منزل آن ها بودم و به خانواده ابراهیم مخصوصا مادر ایشان خیلی زحمت دادم.
💐ابراهیم با موتور من را به همه جا می برد و پی گیر درمانم بود. بعد از این به دوستانم گفتم که من در تهران فردی را دیدم که از ما کردها هم مهمان نوازتر است.
📚سلام بر ابراهیم
🌻راوی: سردار امیر نوحی
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مراسم جشن #عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود☺️ چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه
✨🌸✨🌸✨🌸
🍃همکار و #همرزم و یکی از دوستان بسیار نزدیک #شهید_محمودرضا_بیضایی بود و دوروز بعد از شهادت ایشان در سوریه (ریف دمشق) به #شهادت رسید
🍃 #سنگ_سبز رنگ بالای سر مزار شهید اهدایی آستان مقدس حضرت #امام_حسین (ع) است.
🍃یک روز پیش از شهادت یکی از دوستانش #مجروح می شود و هنگامی که اکبر به بالای سرش می رود به اکبر می گوید:
#محمود_بیضایی شهید شده
و چند شب قبل از #شهادت در خواب دیده بود که با تو (یعنی شهید #شهریاری) در #باغی بزرگ و سرسبز در حال قدم زدن است.
🍃فردای آن روز اکبر هم در #حرم مطهر #حضرت_زینب (ع) بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع #شهادت نائل شد.
#شهید_اکبر_شهریاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#حافظ_کل_قرآن
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣6⃣1⃣ به یاد #شهید_هاشم_دهقانی_نیا 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰هاشم دهقانی از #پاسداران جوان تیپ ۳۷ سپاه حضرت عباس (ع) و از رزمی کاران زبده استان بود👌 که قبل از عید به جمع #مدافعان_حرم پیوسته بود پیش از اعزام به سوریه این شهید را از دور دیده بودم اما از نزدیک ملاقات نکرده بودم👥 تا اینکه در ماموریت سوریه با این شهید #همرزم شدم و در اولین روزهای ماموریت به رشادتها و جدیت این شهید🌷 در انجام ماموریت محوله پی بردم.
🔰قبل از #عملیات ۷ اسفند ماه شهید دهقانی را به خوبی نمیشناختم تا اینکه در عملیات ۷ اسفند سال ۹۴📅 با این شهید همرزم همراه شدم و جهت انجام ماموریت به یکی از روستاهای #سوریه آماده شدیم و در شب عملیات، بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء 📿به طرف یکی از روستاهای سوریه حرکت کردیم
🔰شهید دهقانی در این ماموریت #فرماندهی یکی از دسته های گردان را بر عهده داشت و در حین حرکت دسته این شهید پیش رو بود👤 و وقتی عملیات شروع شد در هر محوری که با آتش سنگین💥 دشمن مواجه میشدیم از #شهید_دهقانی خواسته میشود تا در محل حاضر شود و تا زمانی که آتش دشمن را خاموش نمیکرد باز نمیگشت🚷 تا اینکه آن روستا را به تصرف خود درآوردیم لذا در آن شب با شجاعتها و #رشادتهای این شهید جوان آشنا شدم.
🔰بنده بعد از مجروحیت💔 وارد حیاتی شدم و به دنبال من #رزمنده دیگری به نام حاجی رضا وارد حیات شد در آن لحظه به شدت زخمی و ضعیف شده بودم😓حاجی رضا، شهید دهقانی را فراخواند و وضعیت مرا به وی اطلاع داد آنان خواستند مرا به محلی امن منتقل کنند🚑 اما آن حیات تنها یک راه ورودی داشت که از آن ورودی هم امکان تردد وجود نداشت🚫 لذا مجبور بودیم از دیوار بپریم.
🔰از انجایی که به شدت #مجروح شده بودم امکان پریدن از دیوار وجود نداشت و آنان نیز از وضعیت جسمی من ناامید شده بودند😔 تا اینکه شهید دهقانی ازم خواست به طرف دیوار حرکت کنم و با کمک وی توانستم از دیوار عبور کنم💪شهامت شهید هاشم دهقانی در آن زمان مثال زدنی بود که موجب شد #نجات یابم.
🔰در بیمارستان #حلب بودم که از رزمندگان خبر نحوه زخمی💔 شدن دهقانی را شنیدم به طوری که #تکفیریها برای بازپس گیری به این روستا حمله ور شده بودند و چند تن از پاسداران جوان با #شجاعت تمام در مقابل تکفیریها ایستاده بودند که از جمله آنان شهید دهقانی🌷 بود که با نهایت تلاش در مقابل دشمن ایستادگی و دفاع کرده بود که در نهایت وی بر اثر مجروحیت #قطع_نخاع شده و حرکت برای این شهید غیر ممکن شده بود.
🔰از آنجایی که به علت مجروحیت از #منطقه خارج شده بودم دیگر خبری از وی نداشتم😢 تا اینکه #خبر_شهادت این جوان دلاور را شنیدم.
راوی: حجت الاسلام رضایی
#شهید_هاشم_دهقانی_نیا
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#یادم_نمیرود 1⃣ 💢تا ابد آن #برادر_بسیجی از یاد نمی برم وقتی که دوره ماموریتش به اتمام رسیده بود ودر
#یادم_نمیرود 2⃣
💢فرمانده لشکربیست ساله، #فرمانده قرارگاه بیست ودو ساله، فرمانده اطلاعات عملیات نوزده ساله، فرمانده گردانهای رزمی #زیر بیست سال📆اینها نمونه هایی از غیرت انقلابی سربازان امام خمینی(ره) بودند که تن #استکبار را بلرزه در آورده بود
💢وتئوریسین های سیاسی و نظامی جهان ظهور جریان توفنده و غیر قابل مهاری را درمنطقه #خاورمیانه پیش بینی کردند به همین خاطر از هیچگونه اقدام پنهان وآشکاری در راستای مهار این قدرت انقلابی ایران فروگذار نکرد❌
💢در واقع گردانندگان اصلی صحنه های این نبرد سرنوشت ساز، #جوانان زیر سی سال بودند👌 که مایه تعجب😟 کارشناسان بزرگ جنگ در دنیا شده بود. آن چیزی که جنگ را به پیش می برد ✘نه قدرت سخت افزارهای نظامی بود و ✘نه تدابیر تئوریسین های نظامی.
💢بلکه #ایمان به هدف و راهی بود که توسط "رهبریت نهضت" برای این سربازان فداکارو انقلابی ترسیم شده بود. جلوه های تکرار ناشدنی💯 صحنه های نبرد وایثار ومقاومت پشتیبانان جبهه ها برپیچیدگی های جنگ و غیر قابل تصور بودن آن در منظر #بیگانگان افزوده بود.
💢حال از آن #کاروان جز آتشی درمنزل بجای نمانده است این آتش بعضا دردلهای داغدار💔 وگاه درقلبهای #مجروح و گاه دربدن های خسته😓 تجلی یافته است ولی هرچند ریش های این سربازان تاریخ ساز به #سپیدی گرائیده ولی "ریش " دوران مقاومت همچنان قابل بازتولید می باشد💪
💢وگویا این " ریش" تا #ابدیت با این کاروان دردمندانه همراهی می کنند. با کمی تانی می توان گفت تا ابد به "همت این ریش ها" وامداریم و برای همیشه به آستان آن یاران سفر کرده و این #جاماندگان از قافله رستگاری بدهکاریم🙏
#شرمنده_ی_شهدا🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی در آن بازی کودکانه☝️ گفتم: #بابا_پر خندیدی وگفتی: من که پرندارم😉 #بزرگتر که شدم فهمیدم
#خاطرات_شهید 🌸🌱
🌾●توی عملیات #مجروح شد ، تیر ☄به ناحیه سر اصابت ڪرد. شرایط درگیری بہ نحوے بود ڪه راهے برای عقب کشیدن #رضا نبود بجز اینکہ پیکر پاکش رو روی زمین بکشیم و آرومآروم بیایم عقب...⚡️
🌻●رضا زنده بود و پیڪرش #روسنگ و خاک کشیده مےشد چارهاے نبود. اگر این ڪار و نمےڪردیم #زبونم لال مےافتاد دست تڪفیریها...
🥀●رضا توی عشــق 💞به حضرت رقیه (س) سوخت، پیڪرش تو مسیر شام روی سنگ و خار ڪشیده شد مثل ڪاروان اسراے اهل بیت (ع) ، رضا زنـده مـوند و زخم 💔این سنگ و خار رو تحمل کرد و بعد روحش پرکشید و آسمونے شد.🌫
🌸●فرمانـده مےگفت : این #مسیری ڪه #پیڪر رضا روی زمین ڪشیده شد همون مسیر ورود اهل بیت #علیهم السلام به شام هست ....
✍ راوی : همرزم شهیــد
#شهید_رضا_دامرودی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 7⃣3⃣#قسمت_سی_هفتم 💢آتش🔥 همچنان #پیشروى مى کند... و #خ
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
8⃣3⃣#قسمت_سی_هشتم
💢آنجا را نگاه کن...!
آن #بى_شرم ، دست به سوى #گردن_سکینه یازیده است.خودت را برسان زینب ! که سکینه در حالى نیست که بتواند از خودش دفاع کند....
مواظب باش که لباس به پایت نپیچد!
نه ! زمین نخور زینب ! الان وقت لرزیدن زانوهاى تو نیست . بلبند شو! سوزش زانوهاى زخمى قابل تحمل تر است از آنچه پیش چشم تو بر سکینه مى رود.
🖤کار خویش را کرد آن #خبیث_نامرد!
این #گوشواره_خونین که در دستهاى اوست و این خون تازه که از #گوش و #گردن و #گریبان_سکینه مى چکد.
جز نگاه خشمگین و نفرین ، چه مى توانى بکنى... با این دشمن #سنگدل بى همه چیز.گریه سکینه طبیعى است...
اما این #نامرد چرا #گریه مى کند؟!
گریه ات دیگر براى چیست اى خبیثى که دست به شوم ترین کار عالم آلوده اى!
💢نگاه به سکینه دارد و دستهاى خونین خودش و گوشواره . و گریه کنان مى گوید:_به خاطر مصبتى که بر شما اهل بیت پیامبر مى رود!با حیرت فریاد مى زنى که :_✨خب نکن ! این چه حالتى است که با گریه مى کنى ؟گوشواره را در انبانش جا مى دهد و مى گوید:_من اگر نبرم دیگرى مى برد..
🖤#استدلال_ازاین_سخیف_تر؟!
واى اگر جهل و قساوت به هم درآمیزد!
دندانهایت را به هم مى فشارى و مى گویى :خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش🔥 دنیایت پیش از آخرت بسوزاند! و همو را در چند صباح دیگر مى بینى که #مختار دست و پایش را #بریده و او #زنده زنده به آتش مى اندازد.... #سکینه را که خود #مجروح و #غمدیده است... به#جمع_آورى_بچه_ها از #بیابان مى فرستى و خودت را عقاب وار به بالین بیابانى سجاد مى رسانى.
💢عده اى با #شمشیر و #خنجر و #نیزه او را دوره کرده اند....
و #شمر که سر دسته آنهاست به جِد قصد کشتن او را دارد... و استدلالش فرمان ابن زیاد است که :_هیچ مردى از لشگر حسین نباید زنده بماند.. تو مى دانستى که #حال_سجاد در #کربلا باید چنان بشود که دشمن #امیدى به زنده ماندنش و #رغبتى به کشتنش پیدا نکند،
🖤اما اکنون مى بینى که #کشتن او نیز به اندازه وخامت حال او جدى است...
پس میان شمشیر شمر و بستر سجاد #حائل مى شوى.... پشت به سجاد و رو در روى شمر مى ایستى ، دو دستت را همچون دو بال مى گشایى و بر سر شمر فریاد مى زنى شرم نمى کنى از کشتن بیمارى تا بدین حد زار و نزار؟ و الله مگر از جنازه من بگذرى تا به او دست پیدا کنى.
💢این کلام تو، نه رنگ تعارف دارد، نه جوهر تهدید.... چه ؛ مى دانى که #شمر کسى نیست که از کشتن زنى حتى مثل تو پرهیز داشته باشد.بر این باورى که یا تو را مى کشد و نوبت به سجاد نمى رسد،... که تو #پیشمرگ_امام_زمانت شده اى . و چه فوزى برتر از این ؟!
و یا تو و او هر دو را مى کشد که این بسى #بهتر است از زیستن در زمین بى امام زمان و #خالى از حجت....
🖤شمر، شمشیر را به قصد کشتننت فراز مى آرد و تو چشمانت را مى بندى تا آرامش آغوش خدا را با همه وجودت بچشی..اما...اما انگار هنوز هستند کسانى که واقعه اى اینچنین را بر نمى تابند.
یک نفر که #واقعه_نگار جبهه دشمن است ، پا پیش مى گذارد و بر سر #شمر نهیب مى زند که :هر چه تا به اینجا کرده اید، کافیست . این دیگر در قاموس هیچ بنى بشرى نیست. و دیگرى ، زنى است از #قبیله_بکربن_وائل ، با شمشیر افراشته پیش مى آید،... #مقابل همسر و همدستانش در جبهه دشمن مى ایستد...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 2⃣4⃣#قسمت_چهل_دوم 🏴#پرتوسیزدهم🏴 💢غروب کن خورشید! ☀️ بگ
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣4⃣#قسمت_چهل_وسوم
💢البته نیاز به این علائم و نشانه ها مخصوص #غریبه_هاست...
نه براى #زینبى که با #بوى_حسین بزرگ شده است... و رایحه جسم و جان حسین را از زوایاى قلب خود بهتر مى شناسد....
تو را نیاز به نشانه و علامت نیست که راه گم کرده، علامت مى طلبد و ناشناس، نشانه مى جوید....
🖤تویى که #حضور حسین را #درمدینه به یارى شامه ات مى فهمیدى،...
تویى که هر بار براى حسین #دلتنگ مى شدى ، آینه قلبت را مى گشودى و جانت را به #تصویرروشن او التیام مى بخشیدى.تویى که خود، #جان حسینى و بهترین نشانه" براى یافتن او،...
اکنون نیاز به نشانه و علامت ندارى...
#باچشم_بسته هم مى توانى #پیکر حسین را در میان #بیش_ازصدکشته ،
بازشناسى....
💢اما آنچه نمى توانى باور کنى این است که.... از آن سرو آراسته ، این شاخه هاى شکسته باقى مانده باشد.از آن تن نازنین، این پیکر بریده بریده، به خون تپیده و #پایمال سم ستوران شده...
از آن قامت وارسته، این تن درهم شکسته، این اعضاى پراکنده و در خون نشسته.... تنها تو نیستى که نمى توانى این صحنه را باور کنى...
🖤#پیامبر نیز که در میانه میدان ایستاده است... و اشک، مثل باران🌨 بهارى 🌸از گونه هایش فرومى چکد،...
نمى تواند بپذیرد که این تن پاره پاره ؛ حسین او باشد.... همان حسینى که او بر سینه اش مى نشانده است...
و سراپایش را غرق بوسه مى کرده است.... این است که تو رو به پیامبر مى کنى و از اعماق #جگر فریاد مى کشى:
💢_یا جداه ! یا رسول االله صلى علیک ملیک السماء(20) این کشته#به_خون_آغشته؛ حسین توست، این پیکر #بریده_بریده حسین توست! و این #اسیران، #دختران تواند.... یا محمد! حسین توست این کشته ناپاك زادگان که #برهنه بر صحرا افتاده است و دستخوش باد صبا شده است... اى واى از آن #غم و اندوه! اى واى از این #مصیبت_جانکاه یا ابا عبداالله!...
🖤#گریه_پیامبر از شیون تو شدت مى گیرد،... آنچنانکه دست بر شانه #على مى گذارد تا ایستاده بماند... و تو مى بینى که در سمت دیگر او #زهراى_مرضیه ایستاده است... و پشت سرش #حمزه_سیدالشهداء و اصحاب ناب رسول االله.داغ دلت از دیدن این عزیزان ، تازه تر مى شود و همچنان زجرآلوده فریاد مى کشى:_✨از این حال و روز، شکایت به پیشگاه #خدا باید برد و به پیشگاه شما اى #على_مرتضى ! اى #فاطمه_زهرا! اى #حمزه سیدالشهداء!
💢داغ دلت از دیدن این عزیزان تازه تر مى شود... و به یاد مى آورى که تا حسین #بود، انگار این همه بودند و با #رفتن حسین، گویى همه رفته اند.... همین امروز، همه رفته اند، فریاد مى کشى:
امروز جدم رسول خدا کشته شد! امروز پدرم على #مرتضى کشته شد!
امروز مادرم فاطمه زهرا کشته شد!
امروز برادرم حسن مجتبى کشته شد!
#اصحاب پیامبر، سعى در آرام کردن تو دارند اما تو بى خویش #ضجه مى زنى:
🖤اى اصحاب محمد! اینان #فرزندان_مصطفایند که به #اسارت مى روند. و این #حسین است که #سرش را از #قفا بریده اند و #عمامه و #ردایش را ربوده اند.اکنون آنقدر بى خویش شده اى... که نه صف فشرده دشمنان را در مقابلت مى بینى... و نه حضور زنان و دختران را در کنارت احساس مى کنى.
در کنار پیکر #حسینت زانو مى زنى و همچنان زبان مى گیرى:
💢پدرم فداى آنکه در یک #دوشنبه_تمام_هستى و #سپاهش غارت و گسسته شد. پدرم فداى آنکه #عمود_خیمه_اش🏕 شکسته شد. پدرم فداى آنکه سفر، #نرفته تا چشم به بازگشتش باشد و #مجروح نگشته تا امید به مداوایش برود. پدرم فداى آنکه #جان من فداى اوست . پدرم فداى آنکه #غمگین درگذشت . پدرم فداى آنکه #تشنه جان سپرد. پدرم فداى آنکه #محاسنش_غرق_خون است . پدرم فداى آنکه #جدش محمد مصطفاست . جدش #فرستاده_خداست .
🖤پدرم فداى آنکه فرزند پیامبر هدایت ، فرزند خدیجه کبراست ، فرزند على #مرتضاست ، یادگار فاطمه زهراست.
صداى ضجه دوست و دشمن ، زمین و آسمان 🌫را بر مى دارد...
زنان و فرزندان که تاکنون فقط سکوت و #صبورى و تسلى تو را دیده اند،...
با نوحه گرى جانسوزت بهانه اى مى یابند تا سیر گریه کنند...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
9⃣5⃣#قسمت_پنجاه_ونهم
💢#شام با تو چه خواهد کرد⁉️
''شام '' ى که از #ابتدا مقر حکومت بنى امیه بوده است... و بر تمام منابر، هر صبح و ظهر و شام ، #علیه على خطبه خوانده اند و به او #ناسزا گفته اند،
''شام '' ى که #مردمش دست پرورده #یزید و #معاویه اند،... ''شامى '' ى که #نطفه اش را به #دشمنى با #اهلبیت بسته اند، با تو چه خواهد کرد؟!
🖤چهار ساعت، این کاروان #خسته و #مجروح و #ستم_کشیده را بر '' دروازه جیران'' نگاه مى دارند... تا شهر را براى #جشن این پیروزى بزرگ مهیا کنند....
به نحوى که دروازه از این پس به خاطر این معطلى چند ساعته ،⏰ '' #دروازه_ساعات'' نام مى گیرد.
پیش از رسیدن به شام ، تو خودت را به #شمر مى رسانى و مى گویى : بیا و یک #مردانگى در #عمرت بکن.
💢شمر مى گوید:
_باشد، هر خواهشى که کنى برآورده است. با تعجب و تردید مى گویى :
_نگاه نامحرمان، #دختران و زنان آل الله را آزار مى دهد. ما را از دروازه اى وارد شام کن که #خلوت_تر باشد و چشمهاى کمترى نگران کاروانشود.شمر#پوزخندى مى زند و مى گوید:_عجب ! نگاهها آزارتان مى دهد. پس از #شلوغترین دروازه شهر وارد مى شویم ؛
جیران!و براى اینکه دلت 💕را بیشتر بسوزاند، اضافه مى کند:
🖤_یک خاصیت دیگر هم این دروازه دارد. #فاصله اش با دارالاماره بیشتر است و #مردم_بیشترى در شهر مى توانند #تماشایتان کنند.کاروان در #پشت_دروازه ایستاده است... و تو به #سرپرستى و #دلدارى کودکانى مشغولى... که زنى پرس و جو کنان خودش را به تو مى رساند، پسر جوانى که همراه اوست ، کمى دورتر مى ایستد... و زن که به کنیزان مى ماند، به تو سلام مى کند و مى گوید:
💢_من اسمم '' زینبه'' است. آمده ام براى #خانمم خبر ببرم . شهر شلوغ است و ما نمى دانیم چرا. گفتند کاروانى از اسرا در راه است. آمده ام بپرسم که شما کیستید و در کدام جنگ اسیر شده اید.
تو سؤ ال مى کنى:_خانم شما کیست ؟
کنیز مى گوید:_اسمش؛ #حمیده است از طایفه بنى هاشم. و به جوان اشاره مى کند: _آن جوان هم پسر اوست. اسمش #سعد است سعد، قدرى نزدیکتر مى آید تا حرفها را بهتر بشنود.
🖤تو مى گویى :
_✨حمیده را مى شناسم. سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم، دختر امیرالمؤمنین، على بن ابیطالب. و آن سرها که بر نیزه است ، سر برادران و برادرزادگان و عزیزان من است . بگو که...پیش از آنکه کلام تو به پایان برسد،... کنیز از شنیدن خبر، بى هوش بر زمین مى افتد.سر بلند مى کنى، جوان را مى بینى که #گریان و #برسرزنان مى گریزد.به زحمت از مرکب فرود مى آیى...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#دلنــوشتــــــــــه📝
🌾فک کن بری #سوریه😍
به همه بگی فردا میرم پیش بی بی
بری تو صحن
پرچم یا #عباس
سربند کلنا عباسک یا #زینب
🌾بری تو حرم روبه روی ضریح
دست تو بزاری رو #قلبت با زبون بی زبونی بگی
خانوم جات اینجاست👈❤️ اونجا چیکار میکنین
بگی خانوم اجازه میدی،برم #دفاع کنم از حرمتون⁉️
🌾بعد،یه #پلاک،یه لباس نظامی،یه کلاشینکف، یه کلت،یه بیابون،بیابون نه #بهشت
پشتت یه گنبد🕌انگار #خانوم داره نگات میکنه😍
🌾خانوم نگات میکنه
#حس میکنی کنارته👥
بهت افتخار میکنه بهت #لبخند میزنه
یه نگاه به پشت سرت به #پرچم یا عباس میندازی
🌾میگی #ارباب تا اسم شما رو گنبد هست
مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه👊
خم شی بند پوتینتو سفت میکنی
#سربندتو سفت میکنی اسلحه رو سفت میچسبی، #سلاحتو میگیری میگی یا عباس
🌾بعد از اینکه چندتا #داعشی حرومی👹 رو به #هلاکت رسوندی؛ببینی یه ضربه خورده به قلبت💘
🌾 #قلبت شروع میکنه به سوختن،از خون دستت میفهمی #مجروح شدی🤕
میگی بی بی ببخشید #شرمندم،دیگه توان ندارم😓دوستات جمع شن دورت👥👥 نفسات به شمارش بیوفته؛چشمات تار ببینه
🌾بی بی بیاد بالا سرت برا #شفاعت
خون زیادی ازت بره.دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به مغزت برسه⚡️امابگی پاهامو بذارین زمین #سرمو بلند کنین
🌾بی بی اومده میخوام بهش #سلام بدم
چند دقیقه بعد #چشماتو ببندی😌
چند روز بعد به خانوادت خبر بدن #شهید شدی🌷
#عجب_رویایی😇
💢 #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
بحق بی بی زینب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰سهشنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانهای؟ گفتم نه. بعد گفتند بروید خانه🏡 کارتان داریم.
🔰فهمیدم از #دوستان هادی هستند و صحبتشان درمورد هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند.
🔰من سریع برگشتم. چند نفر از بچه های مسجد🕌 آمدند و گفتند هادی #مجروح شده.
🔰من اول حرفشان را باور کردم؛ گفتم حضرت #ابوالفضل(ع) و امام حسین(ع) کمک میکنند، عیبی ندارد. اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت، همسایهها آمدند و #مادر دو تن از شهدای محل🌷 مرا در آغوش گرفتند وگفتند هادی به #شهادت رسیده.
#شهید_هادی_ذالفقاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
پیکرش⚰ در اروند رود 🗺 ناپدید شد و همانند برادرش👥 حمید #باکری،#مفقودالاثر است😢
#عملیات های مهم که در آنها حضور داشت:👌
#فتح_المبین،
#بیت_المقدس،
#رمضان
#مسلم_بن_عقیل
#والفجر_مقدماتی
#والفجر ۱
#۴خیبر و #بدر
یکسال 🗓 بعد برادرش حمید #باکری به#شهادت رسید🌷 بعد از اینکه در مبارزه تن به تن در#عملیات#بدر مجروح می شود😢 توسط برادر قمرلو با قایق بطرف نیروهای خودی در شرق دجله🌊 منتقل می شود که یکدفعه قایق حامل پیکرش مورد اصابت آرپی جی💣قرار گرفته و منهدم می شود🔥 و#پیکر مطهرش خاکستر شده🌷و قطره ناب وجودش به دریا پیوست😔
در عملیات#فتح_المبین در منطقه رقابیه از ناحیه چشم👁#مجروح شد و بفاصله ی کمتر از یکماه🗓در عملیات#بیت_المقدس شرکت کرد و در مرحله دوم2⃣عملیات از ناحیه کمر زخمی شد😱 و با توجه به جراحت هایی که داشت در مرحله سوم#عملیات به قرارگاه#فرماندهی رفت تا برادران #بسیجی را از پشت بی سیم هدایت کند👌
پانزده روز🗓قبل عملیات#بدر به مشهد مقدس مشرف شد👌 و از آقا علی بن موسی الرضا(ع) 😇خواسته بود که خداوند توفیق #شهادت را نصیبش کند
#شهید_مهدی_باکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
امروز #سالروزشهادت #شهید_عبدالحسین_برونسی است🌷 انشالله قصد داریم امروزبه مطالبی📜 از این#شهید بپرد
💠زندگینامه شهید پس از پیروزی انقلاب✌️
🔰شهیدبرونسی🌷 پس از پیروزی انقلاب
به صورت #افتخاری به #سپاه پاسداران پیوست. با آغاز درگیری های💥 کردستان به #پاوه رفت و با شروع جنگ تحمیلی در شمار نخستین کسانی بود که خود را به جبهه های نبرد رساند👌
🔰او در عملیات #فتح_المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن مرکز فرماندهی عراقیها را واقع در تپه ۱۲۴/۱ نابود ساخته و خود از ناحیه کمر مجروح⚡️ شد. جراحت نمی توانست شهید عبدالحسین برونسی را از پا بیندازد💪 او در #عملیات بیت المقدس به عنوان #فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیات های رمضان، مسلم ابن عقیل ، والفجر مقدماتی ، والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبدالله رزمید و حماسه آفرید و نامش در آزمون جنگ و جهاد شهره شد.
🔰او باز هم #مجروح شده بود و هر چند از ناحیه دست، گردن و شکم جراحات سختی را بر تن داشت اما روحیه عظیم و پرشکوه💖 او مانع از باقی ماندن وی در پشت جبهه می شد. با شروع #عملیاتهای والفجر ۳ و ۴ به عنوان معاونت تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) در تمامی مراحل آنها شرکت داشته و گردانهای خط شکن را رهبری می کرد
🔰در عملیاتهای خیبر، میمک و بدر به عنوان #فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) آنچنان حماسه بزرگی آفرید که نامش لرزه بر وجود کاخ نشینان بغداد افکند✅
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃تقویم را نگاه میکنم. امروز #پنجم_آذر است و دقیقا هفتاد و هفت روز دیگر تا سالگرد #پیروزی_انقلاب مانده.
🍃هوس میکنم کمی در آن سال ها بچرخم، در روز های پرشور #تظاهرات. اینبار منبع سر و صدای انقلابیون در #گرگان بود. مثل امروز در این ساعات در مسیر #امامزاده_عبدالله گرگان همین حال و هوا غالب بود. درست هفتاد و هفت روز تا بیست و دو بهمن مانده بود. فضا شدیداً متشنج بود. سربازان #رژیم از هر طرف تیراندازی میکردند، آواز گلوله ها و شعارهای #تظاهرکنندگان در هم آمیخته بود.
🍃تظاهرات تا آخرشب به همان شور قبل ادامه داشت. بیش از صد نفر #مجروح شده بودند و دقیقا چهارده نفر به ضرب گلوله #شهید شدند. از بین این چهارده نفر #صدیقه همانی بود که به هوایش به آن سالها رفتم، البته تاریخ پنج آذر هم بهانه خوبی بود برای یاد کردن از او.
🍃اویی که در #اسفند هزار و سیصد و بیست و هشت در گرگان متولد شد. به خاطر ارادت مادرش به #فاطمهزهرا(س) نامش را صدیقه گذاشتند. صدیقه پروانه!
🍃میگفتند در #بحبوحه آن سالها صدیقه را یک جای مشخص پیدا نمیکردی! هرجا تظاهرات بود در شهر، خودش را میرساند تا به قول خودش به #تکلیف_شرعی و دینیاش عمل کند و دیگران را هم آگاه کند.
🍃آن روز هم صدیقه رفته بود تا همگام با تظاهرکنندگان شعار دهد. میخواست مثل بقیه حضورش را، #ایستادگیاش را ثابت کند. و ایستادگی صدیقه با خونش تضمین شد...
🍃به وقت پنجم آذر هزار و سیصد و پنجاه و هفت صدیقه پروانهوار و با فراغ بال به سوی پروردگار خویش پرواز کرد.
♡سالگرد #شهادتت_مبارک پروانه!♡
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🥀به مناسبت سالروز #شهادت
#شهیده_صدیقه_پروانه
📅تاریخ تولد : ۱۸ اسفند ۱۳۲۸
📅تاریخ شهادت : ۵ آذر ۱۳۵۷
📅تاریخ انتشار : ۵ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای امامزاده عبدالله
🕊محل شهادت : گرگان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#شانزدهم_مهرماه
#سالروز_بمباران_شیمیایی
#شهر_سومار
گذری کوتاه بر شرح جنایت رژیم بعث عراق
هواپیماهای ارتش عراق در شانزدهم مهرماه 1366 منطقه عمومی سومار را بمباران شیمیایی کردند.
در ساعت ۳۰: ۹ بیش از ۶ فروند هواپیمای دشمن مراکز تجمع نیروها و انبارهای مهمات خودی را هدف حمله قرار دادند.
هواپیماهای عراقی ابتدا قرارگاه لشکر۸۸ زرهی ارتش جمهوری اسلامی را بمباران کردند و سپس در سطحی گسترده از عوامل شیمیایی اعصاب استفاده کردند .
با توجه به چنین شرایطی در این روز بر اثر این حملات ۱۰۰ نفر #شهید و یک هزار و ۳۵۰ نفر #مجروح شدند .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بیست_و_چهارم_مهر
#سال1357
#مسجد_جامع_کرمان
✍۲۴ مهر ۵۷ تاریخی مهم و ماندگار در تقویم کرمان به شمار میرود چرا که در این روز مردم انقلابی و متدین کرمان توسط مزدوران رژیم شاهنشاهی در #مسجد جامع شهر کرمان که در آن زمان کانون مبارزات انقلابی مردم به شمار میرفت، به #خاک و #خون کشیده شدند.
در ۲۴ مهر ۵۷ مردم برای بزرگداشت چهلم #شهدای ۱۷ شهریور تهران و سالگرد #شهادت آیت الله #سیدمصطفی_خمینی فرزند #امام_خمینی_ره در #مسجد جامع گرد هم آمدند.
🔰اما در همین هنگام مأموران امنیتی رژیم شاه با استفاده از اراذل و اوباش نقشههای شومی در سر داشتند و حدود ۳۰۰ نفر از اراذل و اوباش به دستور وابستگان رژیم با شعار «جاوید شاه» به سمت مردم حاضر در #مسجد حمله کردند.
🔰با حمله این افراد به #مسجد جامع کرمان، مردم درهای #مسجد را بستند اما آنها با شکاندن درها و آتش زدن دوچرخهها و موتور سیکلت ها راه خود را به درون #مسجد باز کرده و شروع به #ضرب و #شتم مردم کردند .
🔰مهاجمان بعد از ورود به #مسجد به پشت بام رفتند و وسایلی مانند #آجر و #سنگ که گویا از شب قبل #مهیا کرده بودند را به سمت مردم حاضر در صحن #مسجد پرتاب کردند و مردم حاضر در صحن #مسجد را به #خاک و #خون کشیدند .
🔰در این واقعه تعداد زیادی از مردم #مجروح شدند و تعدادی هم به #شهادت رسیدند.
همچنین قسمتی از وسایل و ساختمان #مسجد جامع آتش گرفت و چند جلد از #قرآنهای داخل #مسجد هم سوخت.
#یاد_ایام
#مردم_بی_گناه
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سالروز_شهادت #شهیده_صدیقه_پروانه🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃تقویم را نگاه میکنم. امروز #پنجم_آذر است و دقیقا هفتاد و هفت روز دیگر تا سالگرد #پیروزی_انقلاب مانده.
🍃هوس میکنم کمی در آن سال ها بچرخم، در روز های پرشور #تظاهرات. اینبار منبع سر و صدای انقلابیون در #گرگان بود. مثل امروز در این ساعات در مسیر #امامزاده_عبدالله گرگان همین حال و هوا غالب بود. درست هفتاد و هفت روز تا بیست و دو بهمن مانده بود. فضا شدیداً متشنج بود. سربازان #رژیم از هر طرف تیراندازی میکردند، آواز گلوله ها و شعارهای #تظاهرکنندگان در هم آمیخته بود.
🍃تظاهرات تا آخرشب به همان شور قبل ادامه داشت. بیش از صد نفر #مجروح شده بودند و دقیقا چهارده نفر به ضرب گلوله #شهید شدند. از بین این چهارده نفر #صدیقه همانی بود که به هوایش به آن سالها رفتم، البته تاریخ پنج آذر هم بهانه خوبی بود برای یاد کردن از او.
🍃اویی که در #اسفند هزار و سیصد و بیست و هشت در گرگان متولد شد. به خاطر ارادت مادرش به #فاطمهزهرا(س) نامش را صدیقه گذاشتند. صدیقه پروانه!
🍃میگفتند در #بحبوحه آن سالها صدیقه را یک جای مشخص پیدا نمیکردی! هرجا تظاهرات بود در شهر، خودش را میرساند تا به قول خودش به #تکلیف_شرعی و دینیاش عمل کند و دیگران را هم آگاه کند.
🍃آن روز هم صدیقه رفته بود تا همگام با تظاهرکنندگان شعار دهد. میخواست مثل بقیه حضورش را، #ایستادگیاش را ثابت کند. و ایستادگی صدیقه با خونش تضمین شد...
🍃به وقت پنجم آذر هزار و سیصد و پنجاه و هفت صدیقه پروانهوار و با فراغ بال به سوی پروردگار خویش پرواز کرد.
♡سالگرد #شهادتت_مبارک پروانه!♡
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
#شهیده_صدیقه_پروانه
📅تاریخ تولد: ۱۸ اسفند ۱۳۲۸
📅تاریخ شهادت: ۵ آذر ۱۳۵۷
🥀مزار شهید: گلزار شهدای امامزاده عبدالله
🕊محل شهادت: گرگان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
از قافلہ های شهدا
#جامــاندیـم رفتنـد رفیقان
وچـہ تنها ماندیم..
افسـوس کہ در زمانہی دلتنگے
#مجروح شدیم
اسیر دنیا ماندیم..
#شهید_روح_الله_عالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh