eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
امام زمان عج_۵۰.mp3
2.48M
47 خوش بحال کسی که خـ❤️ـدا برای خودش انتخابش کنـه! خوش بحال کسی که امام زمان، دویدن هاشـو، بخــره! 💢خوب فکر کن؛ تو چقــدر، در بند محبتــش گرفتار شدی؟ 👆👆 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اگر اسمت را #عاشق میگذاری 💥پس برای مناجــــــات با معشوقت💞 درنگ مکن رسم عاشقی تاخیر نیست❌ #شهید_محمدتقی_سالخورده #نماز_اول_وقت #التمـاس_دعا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸حدود نیم ساعت🕰 قبل از #شهادت، رضا جلوی من موضع گرفته بود و با لبخندی شیرین😍 از من پرسید کدام سمت مو
📝 💟دل نوشته‌ای تقدیم به (۱/۲) ❣غروب بودن را در حالی بر روی کاغذ📝 می‌آورم که این قلم توانایی روزهای را ندارد. : ✍با بندبند انگشتانم شمارش کرده‌ام، که چند روز است از 💖 بازگشتی نداشته‌ای. در روزهای نبودنت انتظار بازگشت را با شمارش می‌کردم. اما افسوس که نیامدی😔 و مرا مات و مبهوت در انتظارت گذاشتی. ✍هر بار که به نبودنت💕 فکر می‌کنم اشک از چشمانم سرازیر😭 می‌شود. روزی که خبر پر گشودنت🕊 را شنیدم با خود گفتم نه ... ... خودش قول داده بود می‌آید، روی قولش می‌ماند، قرار نبود❌ نیمه راه یکدیگر را رها کنیم. ✍لحظه‌به‌لحظه‌ام پر از تپش‌های قلبی💗 گذشت که قرار بود در رسیدنت به شماره بیفتد. آمدی نه آن‌ چنان که رفته بودی. بودی. خوابی آرام و و بخواب! آرام بخواب! هوا اینجا ابری ست😭 ✍زمین جای شما نبود🚫 در چهره‌ات می‌توانستم را ببینم. آرامش اینکه از امتحان سربلند بیرون آمدی👌 من نیز چون تو خوشحال و راضی هستم که زندگی‌مان را در راه که دفاع از حرم بی‌بی زینب(س)و مولایت حسین (ع) و اصحاب او بود صرف کردی. ✍تحمل روزهای خیلی سخت است، 💥اما هنگامی‌که به هدف🎯 و مقصودت می‌اندیشم خود را می‌دهم که تو در همان راهی که آرزویش را داشتی گام نهادی👣 خوشا به توای کبوتر🕊 سفرکرده‌ام ... . ✍خداوند را می‌گویم که در این مسیر، هرچند کوتاه بودم و هدیه‌ای برایم گذاشتی «یعنی » 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خنده هاشان خاڪی بــود گریه هاشان آسمـــــانے بےریا و #خاڪے ڪہ باشـــــی ، آسمــــــــانےها خـاطرخواهت مےشونـد 🔺 #شهید_حسن_تمیمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین💞 ↶ #نیمه_پنهان↷ #قسمت_سی_وششم6⃣3⃣ 🔻 راوی : همسر شهید 🍃سال گرد ازدواج
📚 💞 ↶ ⃣3⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃مجيد پسر دوست داشتني فاميل زين الدين بود . كوچك ترين بچه ي خانواده بود . قيافه نوراني داشت . مهدي پاي مجيد را به منطقه باز كرده بود ، گردان تخريب . هر جا مي رفت مجيد را هم با خودش مي برد . همديگر را خوب مي فهميدند . بعضي وقت ها مي شد مهدي هنوز حرفي را نگفته مجيد مي گفت " مي دونم چي مي خواي بگي ." و مي رفت تا كار را انجام دهد . 🍃در يكي از عملياتها مجيد مجبور شده بود دو سه روز در ني زارها قايم شود . وقتي آقا مهدي او را به خانه آورد . از شدت مسمويمت همه ي بدنش تاول زده بود . يك هفته ازش پرستاري كردم آن قدر سردي بهش بستم كه حالش خوب شد . همان جا او را خوب شناختم . با مهدي هم كه ديگر حسابي صميمي شده بودم ، ولي باز هم به روش خودمان . وسط اتاقمان رخت خوابها را چيده بودم و اتاق را دو قسمت كرده بودم . پشت رختخوابها اتاق مهدي بود . بعضي شب ها كه از منطقه بر مي گشت ، مي رفت مي نشست توي قسمت خودش و بيدار مي ماند . 🍃من هم سعي مي كردم وقتي او آن جا است زياد مزاحمش نشوم ، راحت باشد . زن خانه بودم و بايد به كارهايم مي رسيدم ، ولي گوشم پيش صداي دعا خواندن او بود . يك بار هم سعي كردم وقتي دعا مي خواند صدايش را ضبط كنم . فهميد گفت " اين كارها چيه مي كني ؟" بعد از چند روز آقا مهدي تلفن زد گفت " آماده شويد مي خواهيم برويم مشهد . " گفتم " چه طور ؟ مگر شما كار نداريد ؟ " گفت " فعلاً عمليات نيست . دارند بچه ها را آموزش مي دهند . " برايم خيلي عجيب بود . هميشه فكر مي كردم اين ها آن قدر كار دارند كه سفر كردن خوش گذارني ِ زيادي برايشان حساب مي شود. ...✒️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞 ↶ ⃣3⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃" بعد از دو سال دوره كردن شب هاي تنهايي در گرما و غربت اهواز ، دوباره به قم برگشتم . دقيقاً روز عاشورا بود كه آمديم قم . مهدي فردای همان روز برگشت .آدم میگوید به دلم آمده بود كه آخرين باري است كه مي بينمش . ولي من نمي دانستم . نمي دانستم كه ديگر نمي بينمش . آن روز خانه ي پدرشان يك مهماني خانوادگي بود . من هم آن جا بودم . مهمان ها كه رفتند ، من آن جا ماندم . 🍃يك ساعت بعد مهدي آمد . من رفتم و در را برايش باز كردم . محرّم بودو لباس مشكي پوشيده بودم . آمدم داخل و تا مهدي با خواهر و مادر و پدرش از هر دري حرف مي زد ، از پيروزي ها ؛ از شكست ها . من تند تند انار دانه كردم . ظرف انار را بردم توي اتاق و كنارش نشتم و ليلا را گذاشتم بينمان . دم غروب بود . چند دقيقه همه ساكت شدند . حرف نزدن او هم مرا اذيت كننده نبود . لبخند هميشگي اش را بر لب داشت . 🍃دوتايي ليلا را نگاه مي كرديم . بلاخره مادرش سكوت بينمان را شكست . به مهدي گفت " باز هم بگو ! تعريف كن ." مهدي با لحني بغض آلود گفت " مادر ديگه خسته شده ام . مي خواهم شهيد شوم ." بعد رو كرد به من و لبخند زد . يعني که اين هم مي داند . همه فكر كرديم خوب دلش گرفته خوب مي شود . 🍃فردا صبح دوتايي قبل از اذان بيدار شديم و رفتيم زيارت . خنكي هواي دم سحر و رفتن او هواي حرم را برايم غمگين كرده بود . وقتي داشتيم بر مي گشتيم ، توي يكي ازايوان هاي حرم دو تا بچه ي پنج شش ساله ي عبا به دوش ديدم كه با پدرشان نشسته بودند. مهدي رفت وبا پدر بچه ها صحبت كرد . بچه ها هم برايش از حفظ دو سه خط قرآن خواندند . بچه هاي جالبي بودند . مهدي آمد و مرا رساند دم خانه و رفت . اين آخرين باري بود كه ديدمش. ...✒️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1885916_892.mp3
3.16M
🔴 #دختران_شهدا ... 🎤بانوای: حاج #میثم_مطیعی 🎧پیشنهاد دانلود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
😔 💔دلت که هوای  را بکند ✾دیـگر نـه مـی خواهی ✾نـه عـاشـورا❌ 💔فقط چشمانت خرابه میبیند ✾و کـه آرام بابا را ناز میکرد نازدانه شهید: نیایش 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🌸صحبت از #عشق است و 💔آه و ناله و #چشم_انتظاری 🌸 #یابن_الزهرا 💔کی به روی دیده غمبار😔 ما پا می گذاری⁉️ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به عشقت💖 پرده را از پنجره ی احساسمـ😌 که رو به بیکرانه های آسمــ☀️ـان باز میکنم آرامش را از استمداد میکنم پس به یادت💬 میگویم بخیـ☀️ــر 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5924517457636099336.mp3
4.96M
﷽ 📲 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 دستگیری روز قیامت 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh